سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداى سبحان پاداش را در طاعت نهاده است و کیفر را برابر معصیت تا بندگان خود را از عذابش برهاند و به بهشت خویش راند . [نهج البلاغه]
فانوس 12

 

    مجلس عقد تشکیل شد؛قیصرروم می خواهد دخترش "ملیکا" راعقد پسربرادرش درآورد،کشیشان وراهبان برگزیده د رپیش،وبه ترتیب،رجال وشخصیت های ممتاز ومعروف کشور،فرمانرواین وبزرگان اصناف ودیگر مردمان حضورداشتند وداماد هم،روی تختی قیمتی وبسیاروبسیارجالب نشسته بود.هنگامه ی اجرای مراسم عقد فرا رسید ه است.

    پس ازلحظه ای سکوت، اسقف ها وکشیش ها درکنارچلیپا (داری که حضرت عیسی(ع) به آن آویختند) به حا لت احترام ایستادند وکتاب انجیل راگشودند ودرآن فضای سکوت زده با آهنگی مخصوص، مشغول خواندن خطبه عقد شدند.

    مهمانان چشم ها را به دهان اسقف ها دوخته وآن مجلس افسانه ای،غرق درخوشی وشادی بود.ناگهان حادثه ای که هیچ کس آن را به اندیشه خودراه نمی داد،مجلس رابرهم زد!

    صلیبها- که با احترام ویژه ای زینت بخش تالارپذیرایی بودند- درهم فروریخته،وتخت جواهرنشان وزیبای داماد نیز،واژگون گردید.اونقش برزمین وبیهوش شد.

    اسقف ها،ازدیدن این منظره ی وحشتناک، رنگ باختند وبه لرزه درآمدند.میهمانان نیز،سخت وپریشان ووحشت زده، متحیرایستاده بودند.کشیش بزرگ، به قیصرگفت:« ماراازبرگزاری مراسم عقد معذوردار،زیرا انجام آن، باعث نابودی دین مسیح است.»

    قیصرراضی نشد که این ازدواج صورت نگیرد.دستورداد مجلس رادوباره آرستند وکشیش ها آماده ی اجرای مراسم عقد شدند. ناگهان حادثه پیشین تکرارشد.

    این باروحشت وترس بیش ازنخست چهره ی خود رانشان داد.اندوه وترس برقیصرسایه افکنده بود.ناگزیر میهمانان پراکنده شدند، وقیصرباخاطری پریشان،به حرمسرابرگشت.عروس نیز باهاله ای ازغم، به کاخ خود رفت ودربسترآرمید.حادثه ی هولناک مجلس عقد،اندیشه ی اورابه بازی گرفت، وسرانجام،خستگی آن مجلس نافرجام،اوراازپای درآورد،وخواب چشمانش راربود.

    "ملیکه" درعالم رویا،عیسای مسیح وشمعون را باگروههی ازیاران آن حضرت،دید که درقصراجتماع کرده اند ودرجای تخت واژگون شده پیشین، تخت دیگری قراردارد.لحظه ای نگذشت که حضرت محمد(ص) پیامبرگرامی اسلام با امیرالمومنین علی (ع) وعده ای ازفرزند زادگانش که همواره درود خدا برآنان – وارد قصرشدند.

    عیسی (ع) ،به استقبال آنان شتافت وپس ازادای احترام،پیامبراسلام به اوفرمود:«من به خواستگاری دختر نماینده وجانشین شما"شمعون" آمده ام تا اورابه عقد فرزند خویش درآورم.»(واشاره به امام حسن عسکری که درمجلس حاضربود نمود.)

    عیسی (ع) به شمعون نگاهی کرد وگفت:«نیکبختی به تو روی آورده است.با این ازدواج فرخنده موافقت کن.»

    شمعون هم با شادمانی پذیرفت.آنگاه پیامبراسلام (ص) خطبه ای خواند وملیکه را برای امام حسن عسکری(ع) عقد کرد

    ناگهان "ملیکه" ازشادی فروان بیدارشد.خود رادرکاخ تنها یافت.وقلبش،درعشق پاک امام یازدهم (ع) که جزدرعالم رویا ندیده بود- موج میزد.ماجرای رویا رابرای کسی نگفت، ولی آن منظره چنان اورابه خود مشغول کرده بود که ازخوردن وخوابیدن وآشامیدن خبری نبود.سرانجام ضعف وناتوانی،وی رابه بستر بیماری افکند.

    قیصربهترین ومعروفترین پزشکان راخواست،وبرای درمان "ملیکه"،سخت کوشید.ولی کوشش بی فایده بود وهمگان گفتند که اوخوب شدنی نیست..

    پادشاه، که آخرین لحظه های زندگی دخترش رامیدید به فکرافتاد خواسته های اورا- هرچه باشند برآورد.به "ملیکه" گفت:«عزیزم چه آرزویی داری؟»

    ملیکه گفت:«پدرجان تنها یک آرزو،که اگربهبودیم دوباره به من روی آورد،وآن رادرگروآزادی اسیران مسلمان میبینم؛که مسیح ومریم مرا شفا دهند!پس پدرجان هرچه زودترآنان راآزاد ساز.»

    قیصر به خواسته وی،اسیران راآزاد کرد.

    چهارده شب پس ازآن رویای شگفت انگیز،دوباره درخواب،حضرت فاطمه(س) ومریم(س) رادید که به عیادت اوآمده اند.

    ملیکه دامان فاطمه (س) راگرفت وگریست وازنیامدن امام حسن عسکری (ع)گله کرد.حضرت فاطمه فرمود:« وی نمیتواند به دیدن توبیاید،زیرا توآیین(اسلام)نیستی واین مریم است که دین کنونی تورا نمی پسندد.اگر میخواهی خدا وعیسی(ع) ومریم(س) ازتو خشنود شوپند،ودراشتیاق دیدارفرزندم هستی،دین اسلام رابپذیر.»

    "ملیکه"درعالم رویا،آیین اسلام راپذیرفت وحضرت فاطمه(س)وی رادزآغوش گرفت وبه اوفرمود،«اینک منتظرفرزندم امام حسن عسکری(ع) باش.»

    "ملیکه"ازخواب بیدارمی شود وبهبودی راباز می یابد.از شادمانی درپوست خود نمیگنجد،وبه امید فرا رسیدن شب،ودیدارآسمانی وپاک امام یازدهم دررویا،دقیقه شماری میکند.شبا هنگام فرامیرسد،تاریکی دنیا راگرفت،ملیکه به بسترخواب رفت وامام یازدهم رادرخواب ملاقات کرد1.امام عسکری پس ازمهربانی ها ودلجوییها،به ملیکه فرمود:«درفلان روز سپاه اسلام به کشورشما خواهندآمد،تونیز خودرا بااسیران به شهربغداد برسان، به ماخواهی رسید.»

     درست درهمان تاریخ که امام به اوخبر داده بود،سپاه مسلمانان به روم آمدند،پس ازپیکار ودرگیری با رومیان،با اسیرانی ازروم رهسپاربغداد شدند."ملیک" نیزخودرا درلباس خدمتکاران درآورد وهراه آنان به بغداد رفت.

     کشتی حامل اسیران به ساحل نشست، وموجی ازهمهمه وصدابرانگیخت،اسیران به سرزمینی که ندیده بودند رسیدند،نمی دانستند به سوی چه سرنوشتی میروند،ولی همین قدرشنیده بودند که مسلمانان غیرازدیگرجنگجویان وپیکارگرانند.چهره ها خسته وناراحت به نظر میرسید، ولی درته چشم آنها،فروغی ازامید وشادی برق میزد.وهمانند مهمانانی که ازراه دورآمده باشند،منظره یه کشورجدید راتماشا میکردند.ملیکه؛شاهزاده خانمی که تاچندروزپیش مسیحی بوده اکنون مسلمان شده است،درکناری ایستاد وگذشته وآینده خود رامی نگرد:به هم خوردن ناگهانی وشگفت انگیزآن مجلس عقد،خوابهای طلایی که درواقع خواب وخیال نبود؛احساس هایی بود که ازاعماق جانش برمی خاست، وحقایقی بود که همه وجودش بدان گواهی میدادند.اودرواقع تشنه حقیقت بود، وحق رامی جست،وبخاطررسیدن به آن،ازهمه چیزدست کشید تا سرانجام به همه چیز رسید.اگردرروم سلطنت می کرد، در«سامره» به مجد وبزرگواری اصیل وراستین دست نمی یافت.

    سامره شهری است100کیلومتری بغداد،دراین شهر،امام دهم حضرت هادی (ع) زندگی می کرد،درهمسایگی آن حضرت،خانه «بشربن سلیمان» مردی ازدوستداران آل پیامبراست.امام دهم اورامی طلبد ونامه ای به خط خارجی می نویسدوبا220 اشرفی به اومی دهد ومی فرماید:«به بغداد برو ونامه را به فلان(ملیکه) اسیربده»

    ملیکه نامه راگشود وسخت گریست وبه«عمروبن یزید»برده فروش گفت:«مرا دراختیار صاحب این نامه بگذار» واونیزپذیرفت.بشردرباره پولی که باید به عمرو بدهد گفتگوکرد وسرانجام به220 اشرفی راضی شد.بشر،ملیکه را به سامره حضور امام هادی (ع)برد. امام به ملیکه فرمود:«می خواهم ترا گرامی بدارم،آیا ده هزاراشرفی را میپذیری یابزرگی وسعادت جاودانی را؟»

    ملیکه گفت:« پول نمی خواهم»

    امام فرمود:«ترابشارت می دهم به فرزندی که شرق وغرب جهان به زیرپرچم حکومت اوخواهند رفت وزمین راازعدل وداد پر خواهد کرد پس ازآنکه ازظلم وجورپرشده باشد»

    ملیکه:این فرزند ازچه کسی به وجودخواهد آمد؟

    امام:پیامبر اسلام ترا برای که خواستگاری کرد،وحضرت مسیح ترا به عقد که درآورد؟

    ملیکه:به عقد فرزند ت امام حسن عسکری(ع)

    امام:اورا می شناسی؟

    ملیکه:ازآن شب که به دست بهترین زنان- فاطمه زهرا(س) مسلمان شدم به دیدنم می آید.

    امام به خواهرش حکیمه فرمود:«ای دختررسول خدا!اورابه خانه ات ببر ودستورات اسلام را به اوبیاموز که همسر«حسن»-امام یازدهم- مادر صاحب الامراست.»

    ملیکه یک سال درخانه حکیمه به فراگرفتن برنامه ها ودستورات اسلام پرداخت وآنگاه،مراسم عروسی برگزارشد.ملیکه به خانه امام یازدهم آمد و«نرجس» نامیده شد

 



نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/4/18:: 10:53 عصر     |     () نظر