سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیامبر صلی الله علیه و آله از مغلطه کاری منع فرمود . [معاویه]
فانوس 12

 

امام یازدهم بعدازپدر،پناهگاه مردم ورهبرشیعیان بود.مشکلاتشان راحل، وراه های سعادت رابه آنها می نمود وبه آیین انسانی اسلامی تربیتشان می کرد.

    آنروز حکیمه به خانه حضرت عسکری(ع)آمد وتا هنگامه غروب،آنجابود وآنگاه که میخواست برگردد؛ امام به اوفرمود:«امشب نزد ما تمان خدا به مافرزندی خواهدداد،که زمین رابه دانش وایمان ورهبری زنده کند پس ازآنکه به درگیری کفروگمراهی مرده باشد.:»

    حکیمه شب رادرخانه برادرزاده اش بسربرد وپهلوی نرجس خوابید؛ولی اززادن خبری نبود،حیرت وتعجب اوزیاد شد.درآنشب بیش ازشبهای دیگر،به نماز ونیایش پرداخت. نزدیکیهای سحر،نرجس ازخواب می جهدونیایشی کوتاه می گذارد،ولی بازنشانه ای اززاییدن نیست.حکیمه پیش خود می گوید:«پس فرزند چی شد؟»

   دراین هنگام نرجس رااضطرابی دست می دهد،حکیمه اورادرآغوش می گیرد،ونام خدارابرزبان جاری وسوره«اناانزلناه»را میخواند.حکیمه کردهمراه صدای او،دیگری هم سره را می خواند،دقت کرد،صدای کودک راازشکم مادر شنید.

    نرجس ازدیدگاه حکیمه پنهان میشود،گویا پرده ای میان آنها افتاده است.حکیمه سراسیمه امام راازجریان آگاه می کند.امام به اومی فرماید:«عمه بازگرداوراخواهی دید»واوبرمیگردد،پرده کنا رفته ونرجس رانوری تند فرا میگیرد که دیده حکیمه راخیره می سازد.نوزاد-صاحب الامر-رادید که به خاک افتاده ووبه یکتایی خداراورسالت جدش ،پیامبر وامامت وولایت پدرش،امیر مومنان ودیگرامامان- که درودخدابرآنان- گواهی می دهد وازخدا گشایش کار وپیروزی انسانها را-زیرپرچم حقوق عدالت- می خواهد.

    واین خجسته میلاد به صبح پانزدهم ازماه شعبان سال 255 هجری بود.

    اکنون چهل روز از ولادت گل نرجس می گذرد.که حکیمه به خانه امام عسکری(ع) آمده است.طفلی دو ساله رادید که درصحن خانه راه می رود،پرسید: این کودک کیست؟امام بدوفرمود:«فرزندان پیامبراگرامام باشند زود رشد می کنند،یعنی دریک ماه به اندازه یک سال دیکران.»

     روزها سپری می شد واین پسر که آخرین حلقه ازسلسله آل پیامبر(ص) بود همچنان به رشد خود ادامه میداد.

     چند روز به رحلت امام مانده بود که حکیمه به خانه برادرزاده می رود ونوجوانی کامل رامی بیند ونمیشناسد.به امام گفت:«این کیست که می فرمایی نزد اوبنشینم؟»فرمود:«فرزند نرجس وجانشین من است.به این زودی ازمیان شما خواهم رفت، باید سخن اورابپذیری وازاوپیروی کنی.»

    ابوالادیان پرسید:«آنگاه امام من کیست؟»

    امام:آنکس که جواب نامه ام راازتو بخواهد وبرمن نماز گذارد وازدرون همیان (کیسه پول)خبر دهد.

    ابوالادیان به مداین رفت وکارهای اودرست پانزده روزبه طول انجامید وآنگاه که به سامره رسید،شهر را سیاه پوش دید.

    به خانه امام یازدهم آمد«جعفرکذاب»برادرآن حضرت رادید که مجلس دار وصاحب عزلاست ومردم اورادرمرگ برادر،تسلیت وامامت تبریک میگویند.

    ابوالادیان،جعفر را می شناخت که مردی گناه پیشه و بی بند وبار است وشایستگی این مقام را ندارد.دراندیشه فرورفت.

    پس ازلحظه ای به جعفرگفتند بیا برجسد امام نماز بگزار اوبرخاست وگروهی به دنبال اوراه افتادند تا به صحن خانه رسیدند همین که خواست جلو بایستد ونماز بخواند،نوجوانی گندمگون وزیبارویی پیش آمدواوراکنارزد وگفت:«عمو من سزاوارم که بربدن پدرم نماز بگزارم»

    جعفر مانند کودکی که دربرابر قهرمانی قرارگرفته باشد،بدون اینکه واکنشی ازخودنشان دهد کناررفت.امام دواردهم برپدربزرگوارش نماز گزارد وبه خاکش سپرد.آنگاه رو به ابوالادیان کرد وفرمود:«جواب نامه پدرم رابده.» اوکه منتظرچنین فرمانی بود،بی درنگ آن راتسلیم کرد وبه انتظار نشانه ی دیگرکه امام عسکری داده بود نشست.

    روی داد مهمی که درشهرصدا کرد دومین نشانه رانیز روشن ساخت. گروهی ازمردم قم، به سامره آمدند وازجانشین امام یازدهم خبرگرفتند.جعفرکذاب را معرفی کردند.آنها براووارد شدند وپس ازتسلیت مرگ حضرت عسکری وتبریک امامت،به اوگفتند:«ما برای پیشوایمان پولهایی- سهم امام می آوریم وپیش ازآنکه گزارشی بدهیم،آن امام پاک،ازپولها وصاحبان آن وجزئیات ورویدادها خبر می داد.»

    جعفرکذاب گفت:« دروغ می گویید،این علم غیب است»اصرارکرد که پولها رابه اوتسلیم کنند.

    آنها گفتند«ما ماموریم پولها را به دست امام برسانیم،اگرتومانند حضرت عسکری(ع) نشانه هایی که گفتیم می دهی، پولها راتقدیم خواهیم کرد وگرنه به صاحبانش بر می گردانیم».

    پولها رابرداشتند وازشهربیرون رفتند.پسریزیبا روی رادیدند که به سویشان میآید وایشان را بانام ونام پدرصدا می زند وآنان رابرای شرفیابی حضورحضورامام دعوت می کند.

    آنها گفتند:«تویی مولا وامام ما؟»

    گفت:«هرگز،من بنده امام شما هستم» با اوبه خانه امام .عسکری رفتند.دیدند فرزند امام یازدهم،حضرت قائم(ع) برتختی نشسته وشکوه وزیبایی ویژه ای، اورافراگرفته است.امام ازپولها وصاحبان آنها ورویداد ها آن چنان پرده برداشت، که آنان ازصمیم قلب امامت وراهبری وی راپذیرا شدند.مسائل خود راپرسیدند وپول ها رادادند وبا دلی شاد برگشتند.

    جعفرکذاب نزد معتمد،خلیفه وقت رفت،وداستان پولهایی که آورده بودند شرح داد.معتمد،مامران خودرافرستاد،«صیقل» کنیز حضرت عسکری راگرفتند واوهم اظهاربی اطلاعی کرد.

    خلفای بنی عباس،پیوسته درصددبودند که امام زمان (ع) راپیداکنند وبه شهادت برسانند.ازاین روآن حضرت ازدیده ها پنهان شد،ولی حدود74سال،چهارنفر ازبزرگان ودانشمندان شیعه، نماینده رسمی امام زمان بودند ومردم،گرفتاریها وخواسته های خود را به وسیله آنان می پرسیدند. این چهارنفربه ترتیب عهده دار نیابت مخصوص بودند:

    1-عثمان بن سعید

    2-محمد بن عثمان بن سعید.

    3-حسین بن روح.

    4-علی بن محمدسمری.

    هنگامی که چهارمین نماینده مخصوص امام می خواست ازدنیا برود، این دستخط راکه ازطرف امام قائم (ع) صادرشده بود:«علی بن محمد سمری!خدا پاداش برادرانت رادرمرگت زیادگرداند،توتاشش روزدیگرازدنیا خواهی رفت.آماده سفرآخرت باش وکسی راجانشین خود قرارمده،زیرا دوران غیبت کبری فرارسیده است.» واین حادثه به سال329 هجری بود.« آن امام همام به کوری چشم دشمنان اسلام می آیند وبساط ظلم وستم راازروی زمین برمی چینند.»



نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/4/18:: 11:20 عصر     |     () نظر