زن بد کاره ای دربنی اسرائیل جلوی درب خانه ی خود می نشست وازجمال وزیبایی خود،مردان رافریب می داد وبا آنها عمل نامشروع انجام میداد.
روزی عابدی از درب خانه ی اوعبورکرد وچشمانش به آن زن افتاد وبی اختیارشیفته وشیدای اوگردید.برای وصال اوچاره ای نداشت جزاینکه مقداری پول تهیه کند.
بعد ازآنکه پول تهیه کرد وارد خانه آن زن شد وپولها رابه پای اوریخت. چون خواست دست خود رابسوی اودرازکند،ناگهان دلش تپید وخدا رادرنظرآورد وباچهره ای زرد وحالی دگرگون ازآن جداشد.
زن گفت:«چه شد که مراترک کردی،حال آنکه شیفتگان جمال وزیبایی من،سرشان رادرراه من می دهند»
عابد گفت:«آری چنین است،لیکن من ازخدا می ترسم وسعادت همیشگی را به لذّ ت آنی وزود گذر نمی فروشم»این را گفت واز خانه آن زن زیبا خارج شد.
زن چون این ماجرا رادید، بی اختیار اشک ازچشمانش فروریخت وبا خود چنین گفت:«ای دل غافل!یک عمر دربیا بان هوی وهوس سرگردانی وغوطه وری در دریای شهوت،چشم ازخدا فروبسته ای وهرآنی درآغوش مردی هوس بازبسر میبری،سزاوار نیست. عابدی که سرتا سرزندگیش به عبادت وبند گی خداوند متعال گذشته است ازیک ساعت معصیت ونا فرمانی بترسد وچهره اش زرد شده وارکان وجودش به لرزه درآید،لیکن توازیک عمر معصیت ونا فرمانی نترسی ؟
بعد به طرف صومعه آن عابد حرکت کرد تا نزد او توبه کند.چون عابد او را دید،به یاد قصد گناه خویش افتاد وصیحه ای زد وجان به جان آفرین تسلیم کرد،خویشاوندان عابد جنازه وی را دفن کردند وبرادرآن عابد که مردی صالح بود این زن رابه ازدواج خویش درآورد،آن دارای پنج فرزند شد که همه آنها ازپیامبران بنی اسرائیل گشتند*
*لئالی الاخبار،به نقل ازداستانهای شگفت آوری از غلبه برشهوت
کلمات کلیدی: زن بدکاره .توبه توبه نصوح. گناه ،عابد.زاهد