سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزدیک است که حکیم، پیامبر گردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
فانوس 12

 

بعد از جنگ نا برابرکربلا بین لشکریان یزید با امام حسین (ع) ویارانش که کوچکترین سربازش شش ماهه وپیرترین یارش نود ساله حبیب ابن مظاهربود خفگان عجیبی در سرزمین شام وعراق ودرحیطه سرزمین به اصطلاح مسلمین حکمفرما شد وچکمه پوشان یزید هر نهضتی را درنطفه خفه می کردند وکسی را هم یارای مقاومت درمقابل یزید را نبود ومردم راترسی عجیب فرا گرفته بود .چرا که می دانستند هیچ شورشی ونهضتی درمقابل یزید را یارای مقاومت نیست وبوضوح پیدا بود که یزید به فرزند پیامبر رحم نکرد ه بود پس برای حکومت نامشروع خودش جان هیچ انسانی ارزش نداشت وازانسانیت هم بویی نبرده ...همه بدون استثنا برای حفظ ظاهرهم بود حکومت یزید را قبول داشته وامیرالمومنین خطاب می شد.

    اما یزید درباطن از کشتن حضرت امام حسین (ع) خشنود نبود،شبها نمی توانست خوب بخوابد ودر درونش غوغایی بود ولی غرورش اجازه نمی داد که پشیمانی خودش را حتی به نزدیکترین کسانش اظهار کند ودرنتیجه بیماری سخت پیکر منحوسش را فرا گرفت بطوری که هرطبیبی از مداوایش اظهار عجز وناتوانی می کرد.یزید بطورقطع ازدرمانش نا امید شده بود. چون دیگر طبیبی نمانده بود که یزید را معاینه نکرده باشد... روزی یکی از نوکرانش راکه برای پیدا کردن طبیب حاذق گمارده بود بایک طبیب یهودی واردکاخ یزید شد وبا شادمانی به یزید گفت :طبیب حاذقی آورده ام که اهل شام نیست ولی اگر اجازه بفرمایید می تواند علاجت کند...طبیب یهودی شروع به معاینه کردوخیلی طول کشید و با پرسشهایی چند  ازیزید به مرضش پی برد ولبانش را بادندان گزید وچیزی نگفت.

    طبیب یهودی نیی را خیسانید ونرم کرد وبعد قسمتی را که باید از دهان تا معده برسد موم گرفت .همه چشمها گرد ودهانها نیمه باز وحیرت زده به کارطبیب نگاه میکردند وازاین می ترسیدند که اگر نتواند علاجش کند شاید جانش را ازدست بدهد.نی نرم وموم گرفته راآرام آرام ازدهان داخل مری فرو می برد وقتی نی به انتها رسید به یزید گفت دهانش را ببندد و نفسش را حبس کند بعد ازچند لحظه کاملا باز نماید وقتی یزید دهانش را باز کرد طبیب با شتاب وفوری نی را بیرون کشید.همه حاضران ازتعجب شاخ درآورده بودند ،سه عقرب به مومها چسبیده وهمراه نی بیرون آمدند.طبیب گفت: این مرض ناعلاج در همه پیدا نمیشود مگر تو چه گناه بزرگی را مرتکب شده ای؟مگر شما پیامبر یا فرزند پیامبر را کشته اید که به این مرض سخت مبتلا گشته اید!یزید با چشمانی اشک بار گفت :آری طبیب، من فرزند رسول خدا حسین ابن علی (ع) راکشته ام...



نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/4/23:: 2:40 صبح     |     () نظر