همه جا وهمه چیز غرق وخستگی ومن خسته ترازدیروز وخسته ترینم...پس درآن دم که روح ازنومیدی می نالد،روبسوی که باید کرد؟
بسوی هوس؟نه!زیرا بهترین سالهای عمر ما دراین راه می گذرد وهرگز این جستجوی بیفایده وبه نتیجه نمی رسد.به سوی عشق؟...ولی عشق نه!برای دوره ای کوتاه چنین عشقی به زحمتش نمی ارزد- برای ابد؟چنین وجود ندارد!به سوی خاموشی وتنهایی! ولی بدرون دل خویش بنگر:هیچ نشانی ازگذشته درآن نخواهی یافت،زیرا شادیهاوغمها همه همراه زمان رهسپار دیار عدم می شوند.
بسوی هیجان های آتشین؟نه!مگرنه دیریا زود رنج دلپذیر تپشهای دل،جای خودرا بسردی تلخ عقل ومنطق خواهد سپرد؟بسشوی زندگی؟اوه!وقتیکه درپایان این راه برگردی وپشت سرت سرنگری ازاین شوخی زشت ومبتذل وحشت خواهی کرد!
کلمات کلیدی: خستگی.غم قفس ،زحمت عشق .زیبای را دفن کردن