سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که به ناحق، پشت مسلمانی را برهنه کند [و بر آن تازیانه زند] و کسی است که به ناحق، کسی را که وی را نزده است، بزند یا آن را که قتلی مرتکب نشده است را بکشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
فانوس 12

 

  نمای قدیمی شهر بغداد

 آورده اند دربغداد بازرگان ثروتمندی قبل ازطلوع آفتاب خواست حمام رود وخودش راآراسته وپیراسته کند وبعد به بازار رفته وحجره را بازکند.

     وقتی به حمام شهررسید،شاگرد تازه حمام را باز کرده وهنوزکسی مراجعه نکرده بود.چون فاصله منزل تاجر تا حمام زیاد بود ومعامله مهم بایک تاجرهندی داشت پول زیادی همراه داشت،جلوی درب ورودی حمام یک نفر ایستاده بود بنظر میرسید که منتظر کسی است ودرتاریکی شب چهره اش واضح نمایان نبود،خواست پولها را باخود به حمام نبرد وبه وی بصورت امانت سپرد وگفت : «این کیسه ها را اما نت نگهدارتا زود بیاییم وتحویل بگیرم»هوا دیگرکاملا روشن بود ولی هنوز بازرگان داخل حمام بود انگار برایش خوش می گذشت ،ولی هرکس وارد حمام میشد درمورد دزدی گفتگو میکرد که جلوی درحمام ایستاده بود وبه همدیگر میگفتند: این جیب بر ودزد معروف معلوم نیست به کی نقشه کشیده وزیر نظر دارد والا اون اینجا نمی ایستاد.بازرگان وقتی موضوع راشنید ناراحت شد وباخودگفت:« نکند کیسه های پولم را به اوسپرده باشم وبعد به خودش می گفت:اگر کیسه ها رابه اوسپرده بودم اون که اینجا نمی ایستاد،شاید  کیسه هایم را که به مردی سپرده ام نقشه ای کشیده باشد.»

     باعجله لباسهایش راتن کرد وبقچه اش را زیربغل گرفت وازحمام بیرون زد،وقتی به همه جا خوب نگریست غیر ازدزد کسی را ندید.باخود گفت:«حالا من چگونه ازاو بپرسم کسی را اینجا ندیده ای؟یا چگونه بگویم پولهایم را به اوسپرده ام اگر انکار کند چی؟منکه شب بود اورابخوبی نشناختم. » دراین فکرها بود که دزد با دیدن تاجر لبخند زد وگفت:«ای بابا تو تو کجا ماندی؟دیر کردی،کم کم حوصلم سر می رفت،خسته شدم ،زیر پام علف سبزشد.دیگر ازاین ببعد لعنت به من اگر امانت قبول کنم ازکار وکاسبی افتادیم» بازرگان با شنیدن این حرفها آنقدر خوشحال شد که انکار دنیا را بهش داده باشند،با دست پاچگی وصدای لرزان گفت:« راست می گویی،کمی دیر شد ولی بگو،بدانم کار تو که جیب بری ودزدیست پس چرااین پولها رانبردی؟»

    دزد جواب داد:«درست است من دزدم ولی این دزدی نمیشد خیانت در امانت بود تو به من اعتماد کردی با اینکه مرا نشناختی ولی من نباید از اعتماد تو سواستفاده می کردم، اگر میدانستم این مقدارپول درمنزل داری حتما شبانه بهر نحوی بود می دزدیدم،تازه بدون زحمت پول درآوردن ازگلوی آدم پایین نمی رود. منم روش های مخصوص بخود رادارم با اینکه هیچ کس بمن اعتماد نمی کند ولی ازاعتماد تو ممنونم که به من شخصیت دادی،منم نخواستم رسم امانت داری ومردانگی رازیرسؤال ببرم!»بازرگان دید که هنوزشرف ومردانگی وجوانمردی این دزد ازبین نرفته،با خودش به حجره اش برد ومعامله ای با تاجر هندی کرد پول کلانی بدست آورد وچند ماه مالش رابه دزد سپرد ودرحجره اش نشاند وبعد ازمدتی وقتی کاملا برایش اعتماد پیدا کرد ودید که دیگرچشمش دنبال مال کسی نیست. حجره ای برایش خرید وسرمایه ای داد تا باکسب وکارحلال تر به زندگی ادامه دهد.



نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/5/1:: 1:18 صبح     |     () نظر