تازه ازتربیت معلم فارغ التحصیل شده بودم،اولین روستا رابرای محل خدمتم که باید بیتوته میکردم انتخاب کردم .بعد ازیکسال خدمت درسال دوم درسازماندهی شرکت کردم ،روستایی راانتخاب کردم که سرویس رفت وبرگشت داشت وازاین بابت خوشحال بودم که میتوانم هرشب به جای تنهایی با خانواده ام باشم. وخوشحال ومسرورازاینکه هم شغلی دارم وهم میتونم خدمتی به کودکان کشورم هرچند کوچک انجام دهم.
مهرماه بخوبی سپری شد ولی دربیستم آبانماه اتفاقی افتاد که زندگی منو دگرکون کرد .«دانش آموز ضعیفی بود بیش ازبیست دقیقه دیرتر درکلاس شرکت میکرد ومنم چیزی نمی گفتم ،اما همان روز کاسه صبرم لبریز شد وقضیه را پرسیدم ولی جوابی نداد وباعصبانیت یک سیلی به صورت معصوم وسرد وچون یخش نواختم .اما خیلی پشیمون شدم بجای دانش آموزچشمهای خودم پر ازاشک شد،وقتی سرم را پایین آوردم چشما م به کفشاش خورد ،کفشهایش کهنه ومندرس وخیس وپر ازآب بود ،کفش ها را بهانه کردم وایشان را به دفتر بردم ولی هرچه پرسیدم جوابی نشنیدم.کفشهایش را درآوردم پر ازآب وگل بود وپاها برهنه! دیگر هرچی معلم ومدرسه وآموزش حالم بهم خورد حتی ازخودم بیشتر متنفرتر شدم .
رفیقش می گفت :هرروز باید بدستور پدرش به کارهای باباش کمک کند وطویله راتمیزومرتب کند وبعدا بمدرسه برود وازنظر مالی در روستا ازهمه بی بضاعترند وراهش دوره برای اینکه زودتر بمدرسه برسد،هرروز ازرودخانه می گذرد.
ازخودم وازدانش آموزخجالت کشیدم، دلم میخواست پاهاشو ببوسم والتماسش کنم که مرا ببخشد اما غرورم اجازه نمیداد ،اون روز سرم بسختی درد میکرد اصلا نفهمیدم کی ظهر شد بااینکه آنروز دیگر به کلاس نرفتم ،همش زیر لب میگفتم من برای این کار ساخته نشدم .ازاین ماجرا سخت متاثر شدم ودرساعت سه بعد ازظهر بخونه رسیدم ویک هفته تمام در بستربیماری افتادم وهمش به خودم میگفتم من لیاقت خدمت به این کودکان محروم راندارم.روزهشتم به اداره رفتم واستعفا نامه ام را به مدیریت آمموزش پرورش تسلیم کردم ،ولی با استعفایم موافقت نشد ویک سال به محل خدمت نرفتم ،سه بار اخطاریه ترک خدمت برایم آمد که به محل خدمتم برگردم اما من تصمیم خودم راگرفته بودم رانندگی تاکسی را دراین کشور به معلمی ترجیح میدادم.
به اداه کل استان رفتم وهزینه تعهد پنج ساله را طی مراحل قانونی پرداخت کردم واز شغل شریفم که ازکودکی آرزویش راداشتم کنار کشیدم .
ولی بعضی ازاین مسئولین عزیز ما ازعهده ی حتی یک کاری بر نمی آیند ،بلکه دهها هندوانه را درهر دستشون نگه میدارند که قادر به نگهدای یکیشم نیستند .انصاف هم خوب چیزیه...!
کلمات کلیدی: