سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و آنگاه که از خبّاب یاد کرد فرمود : ] خدا بیامرزاد خبّاب پسر أرتّ را . به رغبت اسلام آورد و از روى فرمانبردارى هجرت کرد و به گذران روز قناعت ، و از خدا راضى بود و مجاهد زندگى نمود . [نهج البلاغه]
فانوس 12

 

    شب چادر مشکی اش راروی زمین گسترانیده ومثل حاکم دیکتا تور برری زمین سایه افکنده ومن پشت میز تحریرم نشسته ام وفانوسی کوچک آهسته ویکنواخت نور پاشی می کند ومن جز وجود نازنیین تو چیز دیگری نمی بینم .  

به هر کجا می نگرم صدای آسمانی ترا می شنوم ومطمئن می شوم که تو از همه چیز به من نزدیکتری و به تو می گو یم "به من نگو که با تو نیستم ، با تو هستم وبا تو می مانم وبا تو می میرم"ومن از روی چشم های براق وعاشق که به من می نگری می فهمم که مرا دوست داری وبر این د رستی ایمان...


کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/14:: 1:0 صبح     |     () نظر