من به بن بست رسیده ام به بن بستی که هیچ روزنی وراه فراری درآن نیست بادیوارهای بلند وبارو...میان ما فاصله بیشتروبیشترشد واین لحظات برایم غیرقابل تصوربود.
دراین دنیا یی که بعضی انسانها زندکی می کنند ومن مجبور به تحمل آنها هستم چندشم میگیرد وتحمل سنگینی کشتی غول پیکرلحظه ها رابر روی سینه پردردوآه وفغانم را ندارم...
ازاین دنایی که درآن زندگی میکنم واقعا خسته وسرد وبی روح شدم.چراکه عصای کور راازدستش می گیرند وگور را میکنند وروکش طلای دندان مرده ربه یغما میبرند...
...دراین محنت کده غم ،که جان من وتو وامثالهم هیچ ارزشی نداردوبا افترا وبهتان وبه ناحق سرمن وتورارابه طناب دار میگذارند.
پریدن من وتودرشهری که آسمانش پراز پرندگان شکاریست توام بامدگ ونیستی نیست...؟
...نه من ترا میشناسم ونه تومرا !ودرزیر یوغ استعمار وفشاری مثل اعماق اقیانوسها ماندیم ونفس نکشیدیم وهیچ نگفتیم...درحالی که درآیین ومذهب ما سکوت معنایی نداشت وما کردیم. ازترس جانمان!!!!
...همه چیز را از دست دادیم وهمدیگر را در ازدحام ظلم وستم وخرافات گم کردیم وبا فانوس کم نور درشب تاریک کوچه وپس کوچه های تاریک وظلمانی به دنبال هم گشتیم...!
ومن درتاریکی سیاهچال زمان خود گم شده بودم وشبم تاریکتر وروزم تا دلت بخواهد دلگیرتر وغمگین تر بود ومن دردهلیز زمان به دوران مغولان جزو سربدارن شدم وتوتنهای تنها ،غمگین وغمگین درزمان فرعون ماندی ودست وپا زدی وساکت ماندی واز ظلمی که بمن روا داشته بودی عذاب کشیدی!!ولی چه فرقی به حال من داشت...دیگر زمان مرادرخودش قورت داده بودودرزیر خروارها خاک طعمه کرمها وعقربها و...بودم!اما بدان روحم ازتو دست بردار نخواهدبود.هرکجا هستی باش،من باتوام،کنارتو...فقط به چشم تودیده نمیشوم واین روح سرگردان من است که آرامشی ندارد.باز من وتو عاشق ومعشوق همیم،دلهای ما هرکجا باشد نزدیک وکنار هم است وازهم جدا نمیشود! ما به هم پیوند عجیبی خوردیم مثل گره طناب دار!ودرسرای دیگر روحمان بهم خواهد رسید...!حتما همین طور خواهد بود!!!!
کلمات کلیدی: بن بست، روح سرگردان، سیاه چالزمان، فشار، استعمار، سربدارن، طناب دار، پیوند عجیب، غمگین وتنها