"مستنصربالله عباسی"درسامرا قبر"امام هادی وامام حسن عسکری علیهماالسلام"را زیارت کرد وسپس به مقبره نیاکانش رفت دراین مقبره چند تن از اجداداوودیگر بزرگان خاندان بنی عباس دفن شده بودند.
مقبره مخروبه بود،بر زمینس آفتاب میتابید وباران میبارید.یکی از آن میان به مستنصر گفت:"شماخلفای زممین وپادشاهان دنیایید وامروزفرمانروائی جهان از آن شماست شایسته نیست قبرهای پدران شما به این حال باشد که نه کسی به زیارت آنها برودونه پاکیزه نگهداری شود درصورتیکه قبرهای ‹‹علویین›› دارای پرده هاوفرشها وقندیلها وشمعدانهاست"خلیفه گفت:این یک سر الهی وآسمانیست وبکوشش ما درست نمیشود، هر اندازه ما بخواهیم مردم را وادارکه بما معتقد شوند وبزیارت قبر نیاکان ما بروند یا اقلا فرش یا قندیل آن را نبرند!مردم نمیپذیرند.
قبور علویین را که میبینی روی عقیده مردم درست شده است عقیده را نمیتوان از مردم گرفت .یا بر آنها تحمیل کرد!!!1
از کتاب الانوارالبهیة
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی