سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شناخت خویشتن، از حکمت است . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

    

آری باید ترسید،ازتوواطرافیان توکه مثل گرگ درمحیطت پرسه میزنن!باید اززنانی مثل توترسید،باید گم وگورشد،باید دورشد ورفت.چون جای ماندن نیست،اگرترسیدی ورفتی ،جان وآبرو وحیثیتتو نجات دادی...وگرنه یک برچسب ومهررسوایی برپشتت داری که همیشه باید با خود یدک بکشی،پیه رسوایی را بتنت بمالی وقید دوست وآشنا وفامیل ووالدین و...را بزنی...بجایی بروی که کسی ترانشناسد،ازهمه چیز وهمه کس ببری،نقل مکان کنی ودرغربت بمیری....

     زنانی مثل شما بهتر میدانند که چگونه با افترا وتهمت آبروی چندین ساله یک مرد را براحتی ببرند وخم به ابرو نیاورند...چون برای زنی مثل شما آبرووحیثیت وعفت مهم نیست،مهم اینه که نقشه تون براحتی بگیرد وبهدف شومتون برسید...

     زنی مثل تونه آبرو دارد،نه فامیل می شناسد ،نه خدا وپیامبرش را باور،ونه یک ذره وجدان...که امثال ترا ازاین کارهای شیطانی بازدارد...بله باید ترسید...

     شاید قصدت انتقام بود.یا به تحریک دوستت قصد انتقام یا اخاذی داشتی!یا شاید باخود وهمدستت فکرکردید که با تهمت زدن ...وفلانی ازترس آبرویش تراعقد میکند ...ازخیابانگردی نجات می یابی...

     ازخودتون خجالت نکشید ید به قصد دزدی وارد خانه مردم شدید توروزروشن وازهمه جا عکس وفیلمبرداری کردیدومبلغی پول ازروی میزبرداشتید...آیاخداگواه نیست با دوستت برای برداشتن همون نوارکاستی امده بودید ویکی تون توبیرون نگهبانی میداد ویکی تون هم وارد منزل شدیدقفل کشوی میزسیستم راشکستید وفکرکردید نوارداخل کشوی میزاست.اما نبود؟...آیا یک نوار صوتی ارزش این همه آبروریزی را داشت؟آیا دوستت ارزش این فداکاری ترا داشت که بخاطراوخودت را بی ناموس وبی عفت جلوه کنی؟وجدانت رابقیمت ارزانی فروختید وحالا وقت آن است که مزه تنهایی را بکشی وروی تخت بیماری بیفتی وبجای من خدا ازتو انتقام بگیرد...مگه نشنیده ای چوب خدا صدا نداردوهرکسی باید جزای کارش را دراین دنیا ببیند...ازخدا ورسول وقرآن نترسیدی؟ازروزقیامت چی، پروانداشتی؟وای بر زنانی مثل شما که خودشان آتش جهنمند!!!!!

     نه خانمی!ِ«خانم که نمیشود به شما گفت...من کلمه ای نتوانستم پیدایش کنم که جایگزین خانم باشد وچون ازته دل مینویسم خواهرام وخانمهای محترم مرا خواهند بخشید»نقل این حرفها نیست.بله من ازشیطانهای زن نمایی چون شما وحشت دارم وازاسمتان میترسم...

     وقتی سرخاب وسفیداب برآن چهره شیطانی می مالی ...پلک هایت رادراز وچشماتوسیاه میکنی...وتوآینه به خودت نگاه میکنی وچشمهای شبیه الاغت را چون چشم آهو می بینی...وآنقدر رژ لب میزنی که روی لباست میریزد...جلوی قاضی می ایستی وبا افتخار«سرداری که بخشی ازیک کشوربیگانه را باجنگ تصرف کرده باشد»می گویی:"این مرد در روز...وساعت ... در منزل خودش به من تجاوز جنسی کرده است وبه زور مرا هتک وحرمت نموده است... که ازآن مدت 5ماه می گذرد...» وهیچ آزمایشی نمی تواند گفته ترا تآیید کند...باید ازآدمی مثل تو ترسید درمسلک من این نوع ترس ازشجاعت خیلی والاتراست...یادت هست میگفتم از خدا بترس این وصله ها بمن نمی چسبد.میگفتی:خفه شو کاری میکنم که نتوانی سرتو بلند کنی...حالا قادرنیستی خودت ازتخت بیماری بلندشوی... درست است مرا رسوا کردی پیش همکارانم منو ذلیل جلوه دادی ولی خدا با من بود ...خودت دیدی که موقتی بود...!

     کاش میشد انسانها را زودتر شناخت...اگراین کار ممکن میشد آدم بجای ثواب کردن کباب نمی شد....قاضی نگاهی به هردوطرف با چشمان جستجوگر وباهوشش نظاره میکند وسوالاتی میکند ویک بازجویی مختصرانجام میدهد. ومیگوید برای دادگاه بعدی منتظراحضاریه باشید...دوسه روز دیگربعدازبردن آبروی ... وبه هدفت ناقص میرسی وبا بی خبری بدون خجالت وبابی پروایی تمام شکایت خود را پس میگیری...بدون اینکه طرف دعوایت خبر داشته باشد بااضظراب ودلهرگی چندین ماه منتظرروزدادگاه میشود...وازدرون خودش،مثل خوره خودش را می خورد وبه اسکلت پوشالی تبدیل می شود...آنقدر غم غصه میخورد ...مریض وافسرده میشود...  فکر میکند تا حضورذهن پیدا کند کی وکجا این کار رابا توانجام داده؟یادش نمیاید .چون کاری را نکرده چطورمیتواند درنظرش مجسم کند.

     باید ترسید .شجاعت درمقابل خودفروختگانی چون تو ارزشی ندارد...باید اززنانی چون توترسید.اززنانی که هرروزبا چندین نفر قرار ومدار دارند، فاصله گرفت... باید بخدا پناه برد ازشرشیطانهایی چون تو،نه ازشیطان رانده شده ازبهشت...

                                              « خلاصه ای ازیک یادداشت" رهگذر"»



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/7/1:: 1:9 صبح     |     () نظر