آنکه خود را بشناسد، به غایت هر شناخت و دانشی رسیده است . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

    در زمان "شاه سلطان حسین صفوی"افغانها همه جارا قتل عام کرده وشهرهای ایران را یکی پس ازدیگری میگرفتند،وبدون ترحم به صغیروکبیر،شهرها وقصبات را آتش میزدند وسطح زمین را از خون مردم بیچاره رنگین میکردندوچون مقاومتی نمیدیدند به این ترتیب تا دوازده فرسخی اصفهان رسیدند.فرمانده سپاه افغانها اینجا دیگر به تردید افتاد.زیرا تصور نمیکرد که ممکن است پایتخت سلسله صفویه را که آوازه شهرت وعظمتش از شرق تا غرب دنیای آن عصر راگرفته بود مانند جاهای دیگر به سهولت طعمه خون وآتش نماید.

     شاید ایرانیان نقشه ای برای داع داشته باشند که یکمرتبه حمله،وما را غافلگیرکنند،روی این فکر فرمانده سپاه افغان از حمله به پایتخت خودداری کرد ویک آخوند1افغانی را به عنوان جاسوس به اصفهان فرستاد.جاسوس وقتی وارد اصفهان شد.دید آب ازآب تکان نخورده تمام دکانها باز ومردم بکاروکسب خود مشغول وهمه جا طلاب علوم دینی مشغول مباحثه واصول وفقه هستند ومثل آن است که افغانها از جای خود حرکت نکرده وهیچ نقطه ای را قتل عام ننموده اند وابدا خطری متوجه پایتخت نیست.

     دریکی ازمدارس علوم دینی جنجالی بر پاست که نظر جاسوس افغانی راجلب کرد،با احتیاط وارد مدرسه شد ودید دریک حوزه درس بین جماعتی ازطلاب زدوخوردودادوبیداد است که آیا" کشمش پلو"حرام است یا حلال؟جمعی میگفتند:چون کشمش درلای پلو تبخیر میشود ،حرام خواهد شد وجمع دیگر میگفتند:اشکالی ندارد وحلال است.


کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/15:: 1:0 صبح     |     () نظر