نقل شده که عیسی (ع) ویارانش وباجماعتی ازمردم به طلب باران ازشهرخارج شدند درآنجا حضرت عیسی (ع)به آنها فرمود:هرکس از شما گناهی را مرتکب شده به شهر باز گردد.
همه به غیر از یک نفرمراجعه کردند.حضرت فرمود :تو هیچ گناهی نکردی ؟
عرض کرد چیزی بخاطر ندارم.جز اینکه روزی به نماز ایستاده بودم که زنی ازمقابلم من عبورکرد ومن به او نگاه کردم وچشمم بسوی اوچرخید.پس همین که اورفت،انگشت خود را داخل چشمم کردم وآن را درآوردم وبه همان طرف که زن رفته بود پرتاب کردم.
عیسی (ع) فرمود: تو دعا کن من آمین میگویم؛ اودعا کردوباران نازل شد.1
صداقت سید علی اکبر .یکصد موضوع 500 داستان...
کلمات کلیدی: