چنگیز درزمان خود دستورهای مخصوصی برای مردم تعیین کرده بود از اینکه هیچ کس نباید گوسفند وسایرحیوانات را بوسیله کارد سرببرد؛بلکه باید گلوی حیوان را بفشارد تا خفه شود.اگر کسی خلاف این دستور را انجام دهد،سر او را ببرند؛ یکی از مغولان در همسایگی مرد مسلمانی ساکن بود وبا او دشمنی داشت .ومیدانست که مسلمین حیوانات را ذبح می کنندومرد مغولی دنبال فرصتی میگشت .تا شاید از این راه اورا به هلاکت بیفکند.ازقضا روزی همسایه مسلمان گوسفندی را درخانه خود ذبح میکردکه مرد مغول از بالای پشت بام مشاهده کرده فورا چند نفر ازرفقای خود اطلاع داد تا هم شاهد قضیه باشند وهم کمک کنند تا مرد مسلمان را با کارد وگوسفند کشته پیش چنگیز ببرندودر قصر چنگیز گفتند:این مرد با فرمان شما مخالفت کرده.
چنگیز پرسید: درکجا دیدید که گوسفند را ذبح میکند؟
جواب دادند: درداخل خانه اش.
-شما مگر در خانه او بودید؟ مرد مغول گفت: ما ازپشت بام خانه او را میدیدیم.
چنگیز گفت این مرد مسلمان فرمان مرا اجرا کرده؛ زیرا دستور داده بودم کسی درمعبر وکوچه یا میدان این کار رانکند،او هم درملا عام کاری نکرده.نفوذ حکم من از حکم خدا که بیشتر نیست. چه بسیار اشخاصی هستند که در پنهانی مرتکب گناه میشوند وبر آنها حدی نیست؛چون آشکار نبوده ؛ولی تو(ای مرد مغولی) خلاف نموده ای که به خانه همسایه ات سرک کشیده ای.
چنگیز دستورداد سر مرد مغولی راازبدنش جدا کنند تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
خزینة الجواهر
کلمات کلیدی: