روزی پیرزنی باشیطان دیدارکرد،ازاوپرسیدتوکیستی؟
گفت : من شیطانم ،بعدازمعرفی همدیگر،عجوزه گفت:آیا فکر میکنی ضرروزیان تو درجامعه بیشتراست یا فتنه ی من؟ازاین روباهم قرارگذاشتند بعدازفراغت ازکارروزانه درهنگام غروب آفتاب اعمال خود را شماره کنند تابدانندکار کدام یک هلاک کننده تروفتنه انگیزتر است.
پس از این قول وقرار،پیرزن،وشیطان ازهم جداشدند.
درآن روزعروس ودامادی تازه ازدواج کرده بودند.
عجوزه دستهای خود رارنگین کرد وبه نزدعروس رفت اورادرآغوش گرفته ودستهای خودرادورگردن اوانداخت واظهار محبت کرد وگفت:
حیف ازتونوعروس زیبایی که نصیب یک چنین شوهرشده ای؟سپس نزد شوهررفت وبه اوگفت:
ای تازه دامادبدبخت وبیچاره،بدان وآگاه باش که همسرتوبامردنامحرمی که رنگرزاست رفاقت دارد،من خودم دیدم که دست درگردن همسرتوانداخته بود.
شوهر بیچاره باعجله به نزد همسرآمدودیدآثاررنگ برروی گردن اونمایان است بادیدن این صحنه خشمگین شد،عجولانه وازروی غیرت اوراکشت.
عجوزه بعدازاین کارموفقیّت آمیز ،فوری نزد اقوام وخویشان نوعروس آمد وماجرای کشته شدن زن به دست شوهرش راگزارش داد وگفت:
چرا نشسته اید که دخترتان به دست شوهرش کشته شد؟
نزدیکان نوعروس به خشم آمده،رفتند وآن شوهربیچاره راکشتند.
ازآنطرف عجوزه نزد اقوام شوهرآمد وگفت:
چرا نشسته اید،که پسرتان به دست اقوام همسرش کشته شد؟
با گزارش این ماجرانزدیکان عروس وداماد به جان هم افتاده،کارشان به کشت وکشتار کشید.
بعدازاین واقعه هنگام غروب آفتاب ،عجوزه شیطان رادید که درپشت دری ایستاده وقصددارد بافریب مرد وزن نامحرمی،ایشان را به راه حرام بکشاند.
عجوزه به شیطان گفت: ازصبح تا به حال چه کرده ای؟
شیطان گفت:هنوز کاری نکرده ام.
عجوزه گفت:وای برتو،من تاکنون آشوب وفتنه بسیارکرده ام وخونهای بسیار ریخته ام،ولی توهنوزنتوانسته ای کاری انجام دهی؟
شیطان گفت:تا این دونفراز راه حرام به هم نرسند،«ولدزنایی» مثل توفتنه جو،آشوبگر،خبرچین وسخن چین بوجود نمی آید.
راهنمای بهشت
کلمات کلیدی: