دختری چند شب قبل از عروس آبله سختی گرفت و بستری شد .نامزدش به عیادتش رفت و از درد چشم خود نالید .
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند .مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و همچنان از درد چشم خود می نالید.موعد عروسی فرا رسید .
زن نگران صورت خود که آبله آن را از شکل انداخته بود شد و شوهر هم که کور شده بود و مردم می گفتند که چه خوب همان بهتر که دختر نازیبا شوهر کور هم بکند .
20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت . مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمهایش را گشود .
همه تعجب کردند . مرد گفت : من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم .
نوشته شده توسط
مهیارایرانی
90/10/7:: 2:13 صبح
|
() نظر