یادت هست چندماه پیش به سبزه زاری رفتیم دستت راازروی دستم ور نمیداشتی ودرجایی که سبزه زارهای زیباومخملی در دامنه ی کوه،درست درجایی که سرچشمه ی رودی غرش کنان راه پر پیچ وخم رامیپیمود وماکنارش دست دردست هم نشستیم.آنجایی که لاله های قرمز سرختراز قرمز بودند،آنجایی که زنبق های وحشی به خورشید عشق میورزیدندولبخند میزدندوآنجایی که گلها خورشید راشیفته خود کرده بودند وبالبخندهایشان خورشید را باآن هیبت وعظمت مجنون میکردند توبودی که دستهایم رابوسه باران میکردی ومیگفتی:هرگز ازت جدا نمیشم؛ ومن مات ومبهوت به چهره نرگس وبنفشه سحر انگیزتو خیره بودم.وآنجایی که بغیراززیبایی چیزدیگری دیده نمیشد،باوجودتو...!یادته دردامان طبیعت ویک گل زرد وحشی را که تنها بود چیدم وبتو تقدیم کردم؛این باریک سبد گل محبوب سرخ ویک شاخه بنفشه راکه مثل توازحجب وحیاهمیشه سرش رابه زیر می افکند وحیای تو راتحسین میگوید،به تو میبخشم.
اگرروزی قسمت شد ودوباره میرویم وروحمان را از زیبایی ها سیراب میسازیم ؛من دستانت رامیبوسم ودستهایمان رابسوی پروردگار به آسمان میگیریم وخدای بزرگ رابخاطر عشق جاودانمون ستایش میکنیم. اگر بامن همراه باشی ومرا فراموش نکنی ،میدانم که هنوزم دوستم داری و،وتابهاری دیگر مراتحمل میکنی!...
کلمات کلیدی: