او مثل پرنده ای عا شق بود ؛ اگر خسته می شد ومی خو است کمی استراحت کند در بهترین قصر نگهش می داشتی کمی احسا س غر بت می کرد برایش مثل زندان بود تقلا می کرد ورها می گشت .ظا هرش همیشه آرام می نمود.ولی پشت این ظا هر آرام دلی پر خون از زمانه داشت .خییلی آروم با وقا ر حرف می زد از صدای بلند وگوش خراش بیزار بود وهر کس رو مثل خودش نمی یافت زیاد با او حرف نمی زد وبا هر کس چند کلوم حرف میزد شیفته خودش می کرد هر جا احساس زندانی شدن می کرد ؛هر قفلی را می زدند می شکست آزادی ورهایی را بیشتر از هرچیزی در زندگی بیشتردوست داشت وبرای انسان های آزاد وآزاد اندیش ارزش زیادی قایل بود .هرگز در زندگی عشقی زود دل نمی باخت واسیر ظواهر زندگی نمی شد ؛درره دوست خوب جانش را فدا می کرد خیلی بی ادعا بودوظاهر وباطنش یکی بود زبان بازی وچاپلوسی را زود تشخیص می داد اگر درعشق به کسی یا علی می گفت: تا آخرش وا می ایستاد حتی در بد ترین شرایط زندگی ...
................................................................................
کلمات کلیدی: