گویند پادشاهی پسر خودرا به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا اورا از علوم نجوم ودمل وغیره آموخته بودند واستادتمام گشته با کمال کودنی ووتعطیلی مغز.
روزی پادشاه انگشتری درمشت گرفت،فرزند خود راامتحان کرد که بی بگو درمشت چه دارم، گفت:آن چه داری گرد است وزردومیان تهی است، گفت: می باید غزبیل باشد ،گفت:آخر این چندین نشانه های دقیق را عقول درآن حیران شوند، دادی ازقوّت تحصیل ودانش این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد.
از حکایتهای مولوی
کلمات کلیدی: