آورده اند که پادشاهی مجنون راحاضر کرد و گفت که تو راچه بوده است وچه افتاده است خود را رسوا کردی وازخان ومان برآمدی وخراب وفنا گشتی. لیلی چه باشدوچه خوبی دارد.بیا تا تورا خوبان ونغزان نمایم وفدای تو کنم وبه تو بخشم.چون حاضر کردندمجنون را وخوبان را جلوه آوردند مجنون سرفرو افکنده بود وپیش خود می نگریست . پادشاه فرمود: آخر سر را برگیر ونظر کن .گفت:میترسم،عشق لیلی شمشیر کشیده است،اگر بردارم سرم را بیندازد.
کلمات کلیدی: