تا شاید حقیقت د ررنگهایش نفوذ کند
تا شاعربازبسراید تا دستها،دوبا ره به جوانه بنشینند
دوگانگی خسته ام میکند.
نمیتونم،نمیتوانم، باید اندیشید.
به نقاش بگویید؛ که به چرخش در آید واین بار،مرا که درتاریکی محض
فریاد میزنم تصویرکند،به شاعر بگوییدکه عشق را بسراید.
با ید باورداشت عشق را
شاید رویا ها
درزندگی ما جریان دارد.
همان آتش ،همان گداختگی راست بود،راست.
میسوزم ،میگریم، میگدازم.....
ای باران بشوی غمهایم را ،درد هایم را
آنگاه به زمینها، به کشتزارها وبه ریشه های گلها برسان،
تا بماند از من یادی برای ساقه ها،برگها وگلها
یادگاری از من ...
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
ایران من ،ای میهن آبادمن،ای کشور آزاد من، جانم فدایت میکنم
در لحظه های مستیم،آوازه بشکسته ام ،دربغض های خسته ام
روحم جدا گردد زتن
جانم فدای نقشه ات. روحم فدایت میکنم.
جولانگه جوانیم، میدان اسب چوبیم
درسم ،کتابم ،هستی یم، نامم به نامت میکنم.
آموزگار غیرتی، با آوازهای دلنشین ،نام تورا خواند به من- درگوشهای گنگ من.
تا لحظه های آخری یاد ت نرفته یادمن
ایران من، ای میهن آبادمن،ای کشورآزاد من جانم فدایت میکنم.
بعدازخدا حک کرده ام نام تورا در گوش خود،برقلب خود،برقلب این دریایی ام.
ایران من ،ای عصمت جاوید من، ای آتش خاموش من
نامت چنان خون ورگم،گردش کند در پیکرم.
ای نام من ،ای اسم من ای شهرت بیدار من ،نامت درخشان میکنم.
ای پرچم ایران من،سرخ وسفید وسبزمن
رنگ سفید سبزتو،توتیای چشمان من
ایران من، پرچم رنگ به رنگ تو نور چشم ملت من
مادر اصغر حسین(ع) آشناست با پرچم من ،رنگ سفید پرچمم نشان پاک اصغرم.خون گلوی عشق اونشانه سرخی توست ،ایران من.
خون شهید وطنم الهام از حسین من ،مایه افتخارتوست،ای ایران بیدار من.
نشانه پرچم تو ،نشانه مذهب من ،ایمان من،تقوای من، قدرت جسم وجان من.
مثل ابوالفضل علی گر تنمو پاره کنن،گر دستامو قطع بکنند،بدست نامرد نمیدم با دندونم میگیرمت ،ای عشق جاویدان من ،ای پرچم ایران من
افتخارهمه کشورمی ،آبروی مادرمی ،فرزندمی ،هم عزت وقارمی،ایران سر بلند من.
ای وطن پاکتر از اشک شهید،هرکس به تو خائن بشه ،رسوا میشه از بین میره-نابود میشه...
توحتّی ازآب پاکتری،ناپاک نگه نمیداری، غرق میشه ،بیرون میاد جنازه ناپاکش از،خلیج همیشه فارس من .
خیلی وقته جغدان شب چشم طمع دوخته اند برآن خلیج فارس تو(خلیج فارس خرابه نیست) مناسب لانه سازی نیست.
هر ایرانی فرزند توست،از جان خود میگذریم ،یک وجب از خاک تورو یه جرعه از آب خلیج فارس توبدست دشمن نمیدیم
توافتخار ما شدی ،ما هم فدای تو میشیم ،تاسر بلندترین بشی ...
ایران من،ای میهن آباد من،ای کشور آزاد من جانم فدایت میکنم.
سعید ایرانی
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
عدهای از هوا خواهان علی (ع)وقتی دیدند دنیا پرستان اواورها کده برای جلب منافع مادی به جانب معاویه میروند به حضور آن حضرت آمده برای جلوگیری ازپراکندگی مردم وپیدا کردن راه حلی برای این کار پیشنهد کردند:یا
امی المومنین! بنظر ما بهتر این است که شما در این بیت المال تجدید نظر کنید و
سیاست تساوی مردم درحقوق وتساوی بهره مندی از بیت المال را کنار بگذارید وسیاست تبعیض را عملی کنید ومثلا اشراف عزب وبزرگان قریش را وکسانی را
که نا رضائی آنها خطری برای دوام وقوام حکومت محسوب میشود وبلاخره کسانی را که احتمال فرار آنها بسوی معاویه میرود همه آنها را بر غیر از عرب وبطور کلی بر غیر عرب ترجیح بده وسهم بیشتری به آنان بپرداز دراین
صورت"1" توحتما بر مشکلات پیروز خواهی شد.
علی (ع)فرمود:میگوئید من شاهد پیروزی را به جور وستم درآغوش کشم؟!نه بخدا قسم من چنین کازی نمیکنم،اگر برای من مالی فراهم شود ودرتقسیم کردن آن بین مردم از اصول مساوات بیرون نمیروم وتبعیض روا نمیدارم.
پس وقتی که مال متعلق به آنهاست چگونه میتوانم تبعیض قیل بشوم.2
1-راستی این مشاوران نمیدونستند که اساسا چرااسلام آمدوبا آن همه زحمت وبقیمت هزران جانها و
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
"مستنصربالله عباسی"درسامرا قبر"امام هادی وامام حسن عسکری علیهماالسلام"را زیارت کرد وسپس به مقبره نیاکانش رفت دراین مقبره چند تن از اجداداوودیگر بزرگان خاندان بنی عباس دفن شده بودند.
مقبره مخروبه بود،بر زمینس آفتاب میتابید وباران میبارید.یکی از آن میان به مستنصر گفت:"شماخلفای زممین وپادشاهان دنیایید وامروزفرمانروائی جهان از آن شماست شایسته نیست قبرهای پدران شما به این حال باشد که نه کسی به زیارت آنها برودونه پاکیزه نگهداری شود درصورتیکه قبرهای ‹‹علویین›› دارای پرده هاوفرشها وقندیلها وشمعدانهاست"خلیفه گفت:این یک سر الهی وآسمانیست وبکوشش ما درست نمیشود، هر اندازه ما بخواهیم مردم را وادارکه بما معتقد شوند وبزیارت قبر نیاکان ما بروند یا اقلا فرش یا قندیل آن را نبرند!مردم نمیپذیرند.
قبور علویین را که میبینی روی عقیده مردم درست شده است عقیده را نمیتوان از مردم گرفت .یا بر آنها تحمیل کرد!!!1
از کتاب الانوارالبهیة
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
"آدم"علی نبینا وآله وعلیه السلام به هنگام مرگ این پنج وصیت را به پسرش "شیث"نمود.
1-به دنیا دل نبند وآسوده خیال به آن اعتماد مکن زیرا من به بهشت دل بستم وآسوده خیال به آن اعتماد کردم واین نوع دلبستگی را بر من ایراد گرفتند واز بهشت اخراجم کردند .
2-به گفته های احساساتی زنها عمل مکن زیرا من به گفته حوا وخواسته او در مورد چیزی که منع شده بودم عمل نمودم آمد بسرم آمد ،آنچه نباید می آمد.
3-قبل از اقدام به هر کاری درعاقبت وپی آمد آن نظر کن وببین که بلاخره این کار به کجا می انجامد وچه پایانی خواهد داشت؟!اگر من از این روش پیروی میکردم وعاقبت اند یش بودم این عاقبت بد دامنگیرم نمیشد!
4-هموار ودرآغاز هر کارملاحظه کن اگر دلت باشروع کردن کاری لرزید آن کاررا انجام نده زیرا دل من به هنگام خوردن از میوه آن درخت لرزید ومن ملتفت آن نشدم وبه راز ورمز آن توجه ننمودم!.1
5-درهر کاری که انجام میدهی با دیگران وخیر خواهان مشورت کن ونظر آنان را نیز درباره آن کارها بدست آور .اگر من در کار خود با فرشتگان بهشت مشورت میکردم با این نا ملایمات روبرو نمیشدم! ودرد وابتلا را بسوی خود سرازیر نمینمودم!2
1-نود درصد اشخاص به هنگام ارتکاب گناه وکار نادرست دلشان میلرزد واین اخطاردل است به دلدار که هان این کار خطاست ومرتکب آن خطا کار.وده درصد مردم هم دائما خطا کارانی هستند که در اثر کثرت خطا احساس دل را از دست داده اند .
2-الجنة العا لیة والجعبة الغالیة ج1 ص48.ملحق به به معارج النبوة.
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
عدهای از هوا خواهان علی (ع)وقتی دیدند دنیا پرستان اواورها کده برای جلب منافع مادی به جانب معاویه میروند به حضور آن حضرت آمده برای جلوگیری ازپراکندگی مردم وپیدا کردن راه حلی برای این کار پیشنهد کردند:یا
امی المومنین! بنظر ما بهتر این است که شما در این بیت المال تجدید نظر کنید و
سیاست تساوی مردم درحقوق وتساوی بهره مندی از بیت المال را کنار بگذارید وسیاست تبعیض را عملی کنید ومثلا اشراف عزب وبزرگان قریش را وکسانی را
که نا رضائی آنها خطری برای دوام وقوام حکومت محسوب میشود وبلاخره کسانی را که احتمال فرار آنها بسوی معاویه میرود همه آنها را بر غیر از عرب وبطور کلی بر غیر عرب ترجیح بده وسهم بیشتری به آنان بپرداز دراین
صورت"1" توحتما بر مشکلات پیروز خواهی شد.
علی (ع)فرمود:میگوئید من شاهد پیروزی را به جور وستم درآغوش کشم؟!نه بخدا قسم من چنین کازی نمیکنم،اگر برای من مالی فراهم شود ودرتقسیم کردن آن بین مردم از اصول مساوات بیرون نمیروم وتبعیض روا نمیدارم.
پس وقتی که مال متعلق به آنهاست چگونه میتوانم تبعیض قیل بشوم.2
1-راستی این مشاوران نمیدونستند که اساسا چرااسلام آمدوبا آن همه زحمت وبقیمت هزران جانها و
فداکاریها.اگر بنا بود دنیای بعد از اسلام مثل دنیای قبل از اسلام باشد دیگر چه لزومی داست اسلام
برای بثمر رسیدن این همه قربانی بدهد.
2-امالی شیخ طوسی چاپ نجف ج1ص197-198.
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
در زمان "شاه سلطان حسین صفوی"افغانها همه جارا قتل عام کرده وشهرهای ایران را یکی پس ازدیگری میگرفتند،وبدون ترحم به صغیروکبیر،شهرها وقصبات را آتش میزدند وسطح زمین را از خون مردم بیچاره رنگین میکردندوچون مقاومتی نمیدیدند به این ترتیب تا دوازده فرسخی اصفهان رسیدند.فرمانده سپاه افغانها اینجا دیگر به تردید افتاد.زیرا تصور نمیکرد که ممکن است پایتخت سلسله صفویه را که آوازه شهرت وعظمتش از شرق تا غرب دنیای آن عصر راگرفته بود مانند جاهای دیگر به سهولت طعمه خون وآتش نماید.
شاید ایرانیان نقشه ای برای داع داشته باشند که یکمرتبه حمله،وما را غافلگیرکنند،روی این فکر فرمانده سپاه افغان از حمله به پایتخت خودداری کرد ویک آخوند1افغانی را به عنوان جاسوس به اصفهان فرستاد.جاسوس وقتی وارد اصفهان شد.دید آب ازآب تکان نخورده تمام دکانها باز ومردم بکاروکسب خود مشغول وهمه جا طلاب علوم دینی مشغول مباحثه واصول وفقه هستند ومثل آن است که افغانها از جای خود حرکت نکرده وهیچ نقطه ای را قتل عام ننموده اند وابدا خطری متوجه پایتخت نیست.
دریکی ازمدارس علوم دینی جنجالی بر پاست که نظر جاسوس افغانی راجلب کرد،با احتیاط وارد مدرسه شد ودید دریک حوزه درس بین جماعتی ازطلاب زدوخوردودادوبیداد است که آیا" کشمش پلو"حرام است یا حلال؟جمعی میگفتند:چون کشمش درلای پلو تبخیر میشود ،حرام خواهد شد وجمع دیگر میگفتند:اشکالی ندارد وحلال است.
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
من ازحق خودم دفاع میکنم
‹‹ عبدلملک بن مروان››به قضات دادگاههادسپرده بود که صدای حق گویان صریحاللهجه رادرسنیه ها خخه کنید.
ذاستان "ایاس" با قاضی که از طرف عبدالملک به قضاوت میپرداخت پرده از روی این راز برگرفت .میگویند :وقتی ایاس با مردی پیروفرتوت بر سر موضوعی نزاعی داشت اورا به محکمه قاضی شام بردند تا دعوای خود را مطرح کند وحقش رابگیرد.
اما قاضی عوض اینکه به حقایق دقت کند به حشیه پردازی پرداخت وگفت:خوان !هیچ خجالت نمیکشی که گریبان این پیرفرتوت را گرفته ای؟!
ایاس گفت:از شما تعجب میکنم که ندانسته ای که حق ازاین پیرمرد عظیمتر است!
قاضی گفت در محضر من ساکت شو!
ایاس گفت :اگر من ساکت باشم چه کسی بر حقانیتم دلیل اقمه میکند؟!
قاضی پس از آنکه سخنان تند وصریح جوان را شنید بناچار جریان را به به عبدالملک گزارش داد،عبدالملک پس از شنیدن این ماجرا دستور زیر را به قاضی فرستاد.
به کار این جوان رسیگی کن وحق او رابستان اما از شهر بیرونش کن ،زیرا با این صراحت وشجاعتی که دارد موجب میشود که مردم ازحقایق امور واجتماع آگاه شوند وما از این امر ضرر وزیان ببینیم.1
1-اوراق سیاه یا تاریخ بنی امیه ص136-137
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی
شب چادر مشکی اش راروی زمین گسترانیده ومثل حاکم دیکتا تور برری زمین سایه افکنده ومن پشت میز تحریرم نشسته ام وفانوسی کوچک آهسته ویکنواخت نور پاشی می کند ومن جز وجود نازنیین تو چیز دیگری نمی بینم .
به هر کجا می نگرم صدای آسمانی ترا می شنوم ومطمئن می شوم که تو از همه چیز به من نزدیکتری و به تو می گو یم "به من نگو که با تو نیستم ، با تو هستم وبا تو می مانم وبا تو می میرم"ومن از روی چشم های براق وعاشق که به من می نگری می فهمم که مرا دوست داری وبر این د رستی ایمان...
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی