سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمان داد تا زبان سریانی را یاد بگیرم . [زیدبن ثابت]
فانوس 12

 

    مرد برزگری مزرعه ای داشت ودرآن مزرعه  خروسی وخری باخوشی وخّرمی زندگی میکردند.یک روزصبح شیرنری گذری ازکنار مزرعه می کرد خروس خر رادید ودرکمین آنها نشست وآنها را زیرنظر گرفت تا آن دو را شکار کند وغذایی برای دو سه روزخود مهیا سازد.

    در یک وقت مناسب که خروخروس به کنا رمزرعه دوراز دید برزگربودند،شیر ژیان یکباره به خروس حمله ورشد؛وقتی خروس خطری ازجانب شیر احساس نمود مثل مار به خود پیچید واین طرف آن طرف دوید وازوحشت چنان آوازگوش خراشی ومهیبی سرداد که شیراز آوازش خوشش نیامد.شیر ازطعمه لذیذ به خاطر صدای ناهنجارش دست کشید تاآن صدارانشنود وچون دید شکار به دردسر وصدایش نمی ارزد،فراررا برقرار ترجیح دهد.

    خرک کم تجربه ی احمق خرچون وضعیت راچنین دید،خندید وبه خود بالید وگمان کرد که شیراورا دیده وترسیده که شتابان می دود وبخودش مغرورگشت وگفت:«اکنون که دشمن خونخوارمن چنین عاجز وناتوان وبیچاره وازدست من آواره گشته ؛چرا بگذارم فرار کند؟پس مصلحت این است که فورا دنبالش کنم تا به زمینش بزنم ودست وپا وکمرش را بشکنم؛ تا اوباشد ودیگرجرات آمدن به این مزرعه را نداشته باشد.»

    سپس با عرعر بسیار وباداد وفغان از پی شیرژیان دوان گشت.ناگاه شیر به عقب برگشت ونظر کرد ومنظره رادید وبخندید،که صید ازپی صیاد می دود با ناله بسیار...

     ازین واقعه خوشنود وراضی وخوش دل شد وبرگشت با یک خیز وفوری وتیز به سر خر بی عقل وخرد پرید وازسینه جگرش را درآورد.



نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/5/1:: 7:48 عصر     |     () نظر