سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنیاد اسلام، دوستی من و دوستی اهل بیتم است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
فانوس 12

Birds8-19-02-88-at.jpg (300×286)

 


    مرغکی محزون درکنج قفس نشسته وبا چشمان حسرت بار خود طلوع خورشید را نظاره می کرد.مرغ خوش آوازی بود که دریکی ازنقاط متمدن،یا درجایی که چنین بام داشت محبوس بود.

    درافق نیلگون،کوهساران تیره رنگ دیده میشد.

    مرغک فکر می کرد:«آنجا پشت آن کوهسار،منطقه جنوب قراردارد.من فقط یکبار به آن سمت پرواز کرده ام فقط یک بار نه بیش...».

    کوههای دورد ست بنظرش نزدیک می آمد.آرزو وحسرت اوآنها رابقدری نزدیکش می آورد که به نرده های قفس میچسباند.

    «آه!این کوهستان چقدرنزدیک است.اگر این نرده ها نبود،اگر این قفس یکبارباز می ماندفقظ وفقط یک بار،آندم،لحظه خوشی فرا میرسید ومن میتوانستم با چند بال بهم زدن خود را بپشت آن کوهها برسانم...»

    درآنحال بجنوب مهاجرت میکردند وفریادهای شکایت آمیزی درهوای پاییزی سرمیدادند.

    نعره های شکایت آمیزی ودرعین حال مسرت بخششان ندای مهاجرت بجنوب بود.

   رفته رفته درپشت کوهساران ناپدید میشدند.

    مرغک خود را به نرده ها میزد،اما زمستان نزدیک بود واومجبور بسکوت میشد.برف می بارید ومنظره کوهستان را سفید میکرد وراه جنوب درمه پوشیده میشد.

    زمستانها وتابستانها درپی هم سپری میشد.سالها میگذشت.کوهساران سبزوسفید می گشت.

    مرغان مهاجرنیز از جنوب می آمدند وبجنوب می رفتند،اما مرغک ما همچنان درانتظار آن لحظه خوش بود!

  



نوشته شده توسط مهیارایرانی 92/3/4:: 11:26 عصر     |     () نظر