سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه جامه دانش بپوشد، عیبش از مردم نهان ماند . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

    

   گفتی مرا رها کن،بایدفکرکنم،میخوام تنها باشم میخوام تنهایی را بعد ازپنج سال دیگر دوباره تجربه کنم...بدون اینکه کمی ام بمن فکر کنی! به احساساتی که دردلم تراوش میکند،به عواطف وتنهایی واندیشه وفکرم...!سرم تیغ کشید ازبالای مغزم تاپیشانی وتوی شقیقه هایم احساس آتیشی سوزنده کردم ودرزیرچانه ام گم شد! که قادربود همه هستی ووجودم را بسوزاند ونیست وخاکستر کند. " دلم میخواست این استخوان کله سرم را بردارم ومغزم بیرون بزند وبه درون مغزم بخوبی نگاه کنم وببینم این توده های خاکستری رنگ درچه وضعیتی قرار گرفتند.واین سلولهای خاکستری مغزم که گاهی مثل گوشی های همراه چینی هنگ میکنن؟ودرمواقع لزوم حاضر جواب نیستم؟آیا مغزمن عیب پیداکرده یا مغز همه اینطور عمل میکند؟ ...یا این قلب که فقط ازگوشت وخون است کسی را خیلی دوست دارد وعاشقش هست وازدیگری متنفر وبیزار...اینها فقط میتواند کار خداباشد که مارا اینطوری خلق فرموده اند!" من ،مانده ام که چرا میخواهی با خودت ومن مبارزه منفی بکنی؟ ویا لج ...می دانم که خیلی دوستم دارین!همانطوریکه من به نفسهایت محتاجم توهم بمن نیازداری!وخیلی بهتر میدانی که نمیتوانم همنشین ودوست وهمدل وهمرازی و...بهتر وصادقتر ورازدارتر ازتو پیدا کنم ولی تورانمیدانم...اما فکر میکنم که با نظرمن موافق باشی ،پس چرا این دست واون دست میکنی؟ چرا می خواهی هم مراوخودت را دراین آتش جانسوزعشق تباه کنی؟ مگر ما چند سال دیگر زنده میمانیم؟آیا بمن میتوانی اطمینان بدهی که فردا دوباره میتوانم آفتاب راببینم یانه؟ایا تضمین میکنی که مرا فردا زنده خواهی یافت ؟یا باچشمان اشکبار در روزهفتم پس ازمرگم بایک سبد گل درآخرین ردیف تازه درگذشتگان دنبال آرامگاه ابدی من خواهی گشت وروی سنگ قبرها اسمم را جستجو خواهی کرد! پس عزیزم اگر مرا دوست داری تا وقتی هستم مرا دریاب تا ازغصه جدایی تو نمیرم...بقول شهریار: تاهستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آیی که نیستم من به اشک چشم وسبد گل تو هیچ نیازی ندارم...امروز به لبخند زیبا ونفس گرمت درزمستان وجودم بیشترمحتاجم وبرای من فردایی در کار نیست ،فردای من همین امروز است!!!!



نوشته شده توسط مهیارایرانی 92/3/16:: 12:46 صبح     |     () نظر