سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان، پیشوا و پرهیزگاران، سروراند و همنشینی آنها، مایه فزونی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
فانوس 12

      غنچه زیبابگلی خوشبومبدل میشود.روزی چند درآغوش چمن جلوه گری وخود نمایی میکندوطبیعت وآسمان وبلبل وگلشن رااز زیبایی خود خیره وسرمست می سازد.

     آنگاه رفته رفته پژمرده میشود وگلبرگهای زیبایی خود را بدست باد یغماگر مغربی میسپارد تا بیشترسرد وژرف زمستانش برد.مبرود معدوم میشود وازخود هیچ چیز بجا نمی گذارد.

     چرا؟مگرهرچه قشنگی وزیبایی وعشوه گری وجود دارد باید معلوم شود؟

     برای چه ؟مگر هرکه طنازودلارا باشد،باید محکوم بمرگ ونیستی گردد؟

     بهار می آید،جهان راروح ونشاط می بخشد،همه شادند؛طبیعت بآفتاب،آفتاب به آسمان آسمان به گلها وگلها بجهانیان وجهانیان بیکدیگر لبخند میزنند.،بلبلان نغمه سرا درکنار گلهای خوشبو"سرو عشق"میخوانند ودرمهد شاخها ودرمیان گلها برای تماشاچیان جشن طبیعت،عود وچنگ مینوازند.اما ناگهان چرخ روزگاربراه دیگرمیرود وهمه چیز را افسرده میسازد.بلبل را خموش وزار بماتم هجران گل مینشاند.

     چرا؟مگر نباید چند روزه زندگی را بشادی بسپریم؟

     مگرهرکه عاشق شد باید بدرد هجران مبتلا شود؟

***

     بلبلان دررکاب موکب بهار می آیند ودر کشورگلستان میان درختان آشیان میسازندوهنگامی که ازروی شاخسارها چمن را تماشا میکنند،چشم کوچک سیاهشان با چشمک گلها برخورد می نماید وبهمان یک نگاه عاشق وشیفته می شوند وبخاطر این عشق،شبها تا صبح دیده برهم نمی نهد وتا سحر بپای گل می افتند وراز ونیازمیکنند ودرد سوزان خود رابا چهچهه دلنواز درنزد محبوب فاش میسازند وبوعده وصل گل سرمست می شوند وازگلی به گلی وازشاخی بشاخی وازدرختی بدرختی دیگر می پرند.

     اما ناگهان آتش حسددهر، یکباره خرمن هستی آنها را خاکسترمیکند وآنهمه آرزو،آنهمه نغمه وسرود،آنهمه ناله زاری را با خاکستروجودشان بدست نسیم فراموشی میسپارد.

     برای چه؟مگرآنکه آوازی فرح انگیزدارد،جزبه هنگام نومیدی نباید ترانه آغاز کند؟!

     آدمی با هزاران رنج وتعب پا بجهان مینهد،به روی روشنایی وتاریکی،زمین وآسمان،ماه وآفتاب،بلبل،شمع وپروانه دیده می گشاید وازنخستین دم برآنها می اندیشد.

     به آواز بلبل گوش فرا میدهد ودرآن هزار نکته ازرموزعشق درمی یابد:ناگهان لبخندی بدو می زنند ودلش را میربایند!آن وقت...احساس میکند که دوست دارد ودرراه این دوستی ازهزاران پرتگاه مهیب می جهد وبارها از زیر چنگال مرگ بدرمیرود،با فرشتگان دمساز میشود،باسرار خدا پی میبرد وتا به آنجا که باید،پای می گذارد وازآنجا ازمیان خارکشنده،دست دراز میکند وافسوس که خیلی زودترطبیعت قهار،آن گل زیبا راازشاخساروجود د رربوده است!

     طبیعتا این همه را شنیدی؟آیا این قطرات سوزان که ازگوته "بینوایان"سرازیر میشود دردل تواثرمیکند؟هیهات!هیهات!هیهات!مگرباران درسنگ خاره اثردارد؟



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/6/30:: 12:32 صبح     |     () نظر