سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین مردم کسانی اند که از بدترین مسأله ها، می پرسند، تا دانشمندان را به اشتباه اندازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
فانوس 12

        پسر جوانی  با خواهر وپدر پیر خود زندگی میکرد،یک شب درحالی که پسر جوان دربسترخود خوابیده بود،ابلیس باشکل وشمایل ترسناکی به بالین اورفت واورا ازخواب بیدار نمود،جوان با دیدن قیافه ترسناک آن ملعون بسیاروحشت کرد.

      ابلیس گفت:ای جوان:من «مرگ» هستم،ومامورم تاجان تورا بگیرم وقبض روحت کنم،اما اگر میخواهی از دست من جان سالم بدر ببری،باید یکی ازاین سه کاررا که میگویم انجام بدهی. درغیر اینصورت جانت را میگیرم وتورا میکشم.

     امّا این سه کار این است:یا باید پدرپیرت رابکشی.

    یا باید خواهرت را کتک زده،استخوانهای دست وپا،سروسینه اش راخرد کرده،بشکنی.ویا باید ازاین جام شرابی که دردست من است چند پیاله بنوشی.پس اگر یکی از این سه کار راانجام دهی از هلاک کردن وکشتن توچشم میپوشم واز تو میگذرم.

     از این بیم وهراس وتهدید ابلیس ،لرزه بر اندام جوان افتادوتمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.مانند کسی که از دیدن شیر نر درّنده ای بر خودبلرزد.در این حال با خود فکر کرد وگفت:پدر وپیروخواهرجوانم،چه تقصیری دارند که یکی را کتک بزنم ودیگری را با دستهای خود بکشم،درحالی که کتک زدن خواهرم کاری ناشایست وگناه است.

     وقتل پدرپیرم معصیتی نابخشودنی است.بنابر این کار سوم را که آسانتر وراحتتر است،انجام میدهم،درنتیجه با این عمل،هم ازخودذفع ضرروزیان کرده،ازخطرشیطان رهایی یافته ام،وهمپدرپیروخواهرجوان خودرانجات داده ام.

     بعد ازاین فکر جوان تصمیم گرفت چند پیاله ازآن جام رابنوشد.

    همان وقت که از آن شراب نوشید،فوری صورتش سرخ وپیاله دوچشمش مثل دو کاسه پرخون شد،وازحال طبیعی خارج گردید ومست شدوبه پدروخواهر جوانش حمله کردوهردو مثل دوپرنده بال وپر بسته،زیردست وپای اواسیر گشتند.سانجام براثرمستی شراب هم استخوانهای خواهرش رادرهم شکست وهم خون پدرش راریخت واوراکشت

درنتیجه هرسه کاری که شیطان ملعون می خواست انجام داد

        پسر جوانی  با خواهر وپدر پیر خود زندگی میکرد،یک شب درحالی که پسر جوان دربسترخود خوابیده بود،ابلیس باشکل وشمایل ترسناکی به بالین اورفت واورا ازخواب بیدار نمود،جوان با دیدن قیافه ترسناک آن ملعون بسیاروحشت کرد.

      ابلیس گفت:ای جوان:من «مرگ» هستم،ومامورم تاجان تورا بگیرم وقبض روحت کنم،اما اگر میخواهی از دست من جان سالم بدر ببری،باید یکی ازاین سه کاررا که میگویم انجام بدهی. درغیر اینصورت جانت را میگیرم وتورا میکشم.

     امّا این سه کار این است:یا باید پدرپیرت رابکشی.

    یا باید خواهرت را کتک زده،استخوانهای دست وپا،سروسینه اش راخرد کرده،بشکنی.ویا باید ازاین جام شرابی که دردست من است چند پیاله بنوشی.پس اگر یکی از این سه کار راانجام دهی از هلاک کردن وکشتن توچشم میپوشم واز تو میگذرم.

     از این بیم وهراس وتهدید ابلیس ،لرزه بر اندام جوان افتادوتمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.مانند کسی که از دیدن شیر نر درّنده ای بر خودبلرزد.در این حال با خود فکر کرد وگفت:پدر وپیروخواهرجوانم،چه تقصیری دارند که یکی را کتک بزنم ودیگری را با دستهای خود بکشم،درحالی که کتک زدن خواهرم کاری ناشایست وگناه است.

     وقتل پدرپیرم معصیتی نابخشودنی است.بنابر این کار سوم را که آسانتر وراحتتر است،انجام میدهم،درنتیجه با این عمل،هم ازخودذفع ضرروزیان کرده،ازخطرشیطان رهایی یافته ام،وهمپدرپیروخواهرجوان خودرانجات داده ام.

     بعد ازاین فکر جوان تصمیم گرفت چند پیاله ازآن جام رابنوشد.

    همان وقت که از آن شراب نوشید،فوری صورتش سرخ وپیاله دوچشمش مثل دو کاسه پرخون شد،وازحال طبیعی خارج گردید ومست شدوبه پدروخواهر جوانش حمله کردوهردو مثل دوپرنده بال وپر بسته،زیردست وپای اواسیر گشتند.سانجام براثرمستی شراب هم استخوانهای خواهرش رادرهم شکست وهم خون پدرش راریخت واوراکشت

درنتیجه هرسه کاری که شیطان ملعون می خواست انجام داد

        پسر جوانی  با خواهر وپدر پیر خود زندگی میکرد،یک شب درحالی که پسر جوان دربسترخود خوابیده بود،ابلیس باشکل وشمایل ترسناکی به بالین اورفت واورا ازخواب بیدار نمود،جوان با دیدن قیافه ترسناک آن ملعون بسیاروحشت کرد.

      ابلیس گفت:ای جوان:من «مرگ» هستم،ومامورم تاجان تورا بگیرم وقبض روحت کنم،اما اگر میخواهی از دست من جان سالم بدر ببری،باید یکی ازاین سه کاررا که میگویم انجام بدهی. درغیر اینصورت جانت را میگیرم وتورا میکشم.

     امّا این سه کار این است:یا باید پدرپیرت رابکشی.

    یا باید خواهرت را کتک زده،استخوانهای دست وپا،سروسینه اش راخرد کرده،بشکنی.ویا باید ازاین جام شرابی که دردست من است چند پیاله بنوشی.پس اگر یکی از این سه کار راانجام دهی از هلاک کردن وکشتن توچشم میپوشم واز تو میگذرم.

     از این بیم وهراس وتهدید ابلیس ،لرزه بر اندام جوان افتادوتمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.مانند کسی که از دیدن شیر نر درّنده ای بر خودبلرزد.در این حال با خود فکر کرد وگفت:پدر وپیروخواهرجوانم،چه تقصیری دارند که یکی را کتک بزنم ودیگری را با دستهای خود بکشم،درحالی که کتک زدن خواهرم کاری ناشایست وگناه است.

     وقتل پدرپیرم معصیتی نابخشودنی است.بنابر این کار سوم را که آسانتر وراحتتر است،انجام میدهم،درنتیجه با این عمل،هم ازخودذفع ضرروزیان کرده،ازخطرشیطان رهایی یافته ام،وهمپدرپیروخواهرجوان خودرانجات داده ام.

     بعد ازاین فکر جوان تصمیم گرفت چند پیاله ازآن جام رابنوشد.

    همان وقت که از آن شراب نوشید،فوری صورتش سرخ وپیاله دوچشمش مثل دو کاسه پرخون شد،وازحال طبیعی خارج گردید ومست شدوبه پدروخواهر جوانش حمله کردوهردو مثل دوپرنده بال وپر بسته،زیردست وپای اواسیر گشتند.سانجام براثرمستی شراب هم استخوانهای خواهرش رادرهم شکست وهم خون پدرش راریخت واوراکشت

درنتیجه هرسه کاری که شیطان ملعون می خواست انجام داد

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 7:0 صبح     |     () نظر