سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم چیزى از کار دین را براى بهبود دنیاى خود وانگذارد جز آنکه خدا چیزى را که زیانش از آن بیشتر است پیشاپیش آنان آرد . [نهج البلاغه]
فانوس 12

 

 

سلطان محمود غزنوی 

    سلطان محمود را، رحمه الله علیه، اسبی بحری آورده بودند.عظیم وخوب وصورتی به غایت نغز داشت،روزعیدسوارشدبرآن اسب،خمله خلایق به نظاره بر بام ها نشسته بودند وآن را تماشا می کردند.مستی درخانه نشسته بود واورابازور تمام بربام بردند که تونیز بیا تا اسب بحری را ببینی.گفت: من به مشغولم ونمی خواهموپروای آن ندارم فی الجمله چاره ای نبود،چون برکنار بام آمد وسخت سرمست بود سلطان میگذشت.چون مست سلطان را برآن اسب دید، گفت:این اسب راپیش من چه محل باشد که اگر درین حالت مطرب ترانه ای بگوید وآن اسب ازآن من باشد،فورا به اومیبخشیدم ؛چون سلطان آن راشنید خیلی خشمگین شد.فرمود که اورابه زندان محبوس کردند.هفته ای برآن بگذشت. این مرد به سلطان کس فرستاد که آخر گناه من چیست؟وچه جرمی مرتکب شدم؟سلطان فرمود اورا حاضرکردند. گفت: ای رند بی ادب!آن سخن را چرا گفتی ؟وچه منظوری داشتی؟ گفت:ای شاه عالم!آن سخن را من نگفتم،آن لحظه مردکی مست بر کنار بام ایستاده بود،آن سخن راگفت ورفت.این ساعت من آن نیستم. مردی ام عاقل وهوشیار،شاه را خوشآمد،خلعتش داد واززندانش استخلاص فرمود.

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/1/3:: 1:0 صبح     |     () نظر