کلمات کلیدی:
1.حضرت آدم و حوا شش چیز در بهشت آوردند که هر یک از آنها منشأ چیزی شد، آن شش چیز کدامند؟
2.جزایر «لانگرهانس» در کجا هستند؟(خیلی آسونه)
3.رضا از طبقه دهم ساختمانی به زمین افتاد ولی نمرد. چطور چنین چیزی ممکن است؟
4.اکنون چهار تن از پیامبران زنده هستند، آن چهارتن کدامند؟
5.چراغ راهنمایی و رانندگی که روبروی خیابان است قرمز است، افسر راهنمایی هم در آنجا ایستاده است، با اینحال راننده ای از چراغ قرمز می گذرد و کسی مزاحم او نمی شود. چطور چنین چیزی ممکن است؟
6.جملات زیر را درست بخوانید: «زنی زنی زنی زنی خوشش آمد» ، «سربازی سربازی سربازی سربازی را کُشت» (آسونه)
7.خداوند متعال چه میخورد، چه می پوشد و چقدر توانایی دارد؟
8.شخصی چگونه – بدون استفاده از هواپیما- خود را دو ساعته به مشهد می رساند؟
9.می دانیم که در بهشت هر چه بخورند دفع نمی شود، در جهان مادی کدامیک از مثالها و شواهد را می توان یافت که با آن امر همسان باشد؟
10.شخصی در حین خواندن نماز میت، به هنگام سجده، ناگهان سرش به لبه تابوت می خورد پیشانیش می شکند و خون پیشانی او به کفن مرده غسل داده شده می خورد و آنرا نجس می کند. حالا این سوال پیش می آید که آیا باید مرده را دوباره غسل داد یا باید کفنش را عوض کرد یا چاره دیگری اندیشید؟ (آسونه)
11.زنی را در خیابان دیدم که پسربچه ای را به دنبال داشت. از او پرسیدم: این پسر با توچه نسبتی دارد؟ گفت: «او پسرِ پسرم است، برادر شوهرم» ، چطور چنین چیزی ممکن است؟
12.من یک سکّه کوچک را در چاهی عمیق می اندازم، آنگاه در عرض یک دقیقه می روم در می آورم، چطور چنین چیزی ممکن است؟
13.شخصی تخم مرغ را دانه ای 70 ریال خرید و دانه ای 50 ریال فروخت و سرانجام میلیونر شد! چطور چنین چیزی ممکن است؟
14.پس از آن که شمعی روشن بود, سر دیگر آن را نیز روشن کردیم ویک سوم ساعت دیگر طول کشید تا شمع سوخت . اگر شمع در آغاز از دو طرف روشن شده بود ویک سر آن تنها زمانی که یک سوم میانی آن باقی مانده بود , خاموش می شد, سوختن شمع چه مدت طول می کشید؟
جواب ها رو یه هفته دیگه تو وبم می ذارم....
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
داداش مهربــــــــونم:
خیلی خوشحالــــــــم که تونســــتم بعد از سال ها ببینمت
و افسوس می خورم که ای کـــاش زودتر دیده بودمت
واقعا نمی تــــــــونم باور کنـــــم که یه داداش خوب تو دنــــیا دارم
کــــاش و هزاران کـــــاش تو ایران بودم
و از همون بچگی پیشت بودم و باهم بازی می کردیم
و تو همیشه منو با خودت بیرون می بردی و مواظبم می شدی.
واقعا دوران کودکیم در تنهایی گذشت...
اون موقع ها خیلی دلم می خواست یه داداش داشته باشم
که وقتی با بچه های دیگه بازی می کنم اونم باهام باشه
و اگه بچه ها دعوام کردن اون دعواشون کنه و کتکشون بزنه
بعدش بیاد منو ناز کنه و بگه نترس عزیزم من کنارتم
حتی بزرگ هم که شده بودم دوست داشتم کنارم بودی
و همه جا مواظبم می بودی
و اگه کسی مزاحمم می شد یا اذیتم می کرد غیرتی می شدی
داداشی عاشـــــــــــــــــــــــق غیرتــــی شدنتـــــــــم
اعتــــــراف می کنم گاهی به عمــــدا یه کارایی که نه
یه حرفــــایی می زنــــــــم که غیـــــرتی بشی و دعوام کنی
نمی دونـــــــــــــــــی چقد حال می کنـــــــــــــــــــــــم
فـــــــــدای غیـــــرتت بشــــــــــــــم.
واقعا تازه فهمیدم برادر یعنی چی؟؟؟!
از خـــــــــــدا ممنونــــــم که منو لایق داشتــــن چنین برادری کرده
خیلی خوشـــــحالم که می تونم مث یه کوه بهت تکیه کنم
و از هیچی نترســـــم.
دلم می خــــــواد به تـــــمام دنیـــــا نشـــــونت بدم
و بــــــگم این دریا دل برادرمه.
خیــــــلی به خودم می بــــــالم که تــــــو رو دارم....
خدایـــــــــــــــا هیچ وقت ما رو از هم جدا نکن. آمیــــــــــن
نمی دونــــی روزی چند بـــــار خاطرات با هم بودنـــامون رو مرور می کنم
دلم برا تک به تک اون لحظه ها و ثانیه ها تنگ شده
واقعا چی می شد اگه زمان به عقب بر می گشت و منو تو
الان کنار دریا بودیم و آب هویج بســـتنی می خوردیم
یا اینکه سر به سرم می ذاشــــتی و حرصمو در می اوردی(دارم برات)
به خدا دلــــــم برا همه ی خاطره هامون تنگ شده.
خیـــــلی دلـــم می خواد کنارت باشـــــم و خاطره های خوبی از خودمون به جا بزاریم.
فـــــــــــــــدای بغضت بشــــــم که تو فرودگــــاه تو گلوت گیر کرده بـــود
ولی قـــــــــــــــــورتش می دادی
و بهــــــــــــــم دلداری می دادی
فدای مهربونیات . فدای دلت. فدای وجودت.
صبح خوابــــتو دیدم.
اومده بودی دبی و منو تو با هم رفته بودیم بیرون
و دست همدیگر و گرفته بودیم قدم می زدیم . . .
انگار خواب نبود. یه چیزی مث رویا بود
من تا حالا خواب به این شیرینی رو ندیده بودم.
ولی یهو از خواب پریدم و همه چی محو شد
کاش هیچ وقت از خواب بیدار نمی شدم
و تا ابــــــــــــــــد تو اون رؤیای زیبا می موندم...
افســــــــــوس...
از صبح تا حالا دلـــم هواتو کرده.
خدایا کی نوروز میشه؟؟؟!!!
راســـــتی داداشـــی
یه معذرت خواهی بهت بدهکارم
ولی تو ایران غــــرورم اجازه نداد که ازت معذرت خــــواهی کنم
چون بدجـــــور منو ترسونـــــده بــــودی
عزیـــــزم منو ببـــــخش که اون روز گــــازت گرفــــتم
و دســـــتت رو کبـــــود کردم. هنوزم عذاب وجدان دارم.
بابا هم تو دبــــی دعــــوام کــــــرد.
الهی فدای دســــتت بشــــم.
ولی این دفعه نقشه کشیدم که اگه اذیتم کردی
با اون دمپای که سوسک کشــــتم تو حیاط
اگه سر به سرم بزاری بزنمت گفته باشم. امینه جون شاهد باش
راستی اون کارت پستال که بالاست
رو سفارش دادم برات درست کنن.خشگله داداشی؟؟؟
خوب خیــــــــلی حرف زدم. دلم برات تنگ شده بود
گفتم بیام آپ کنم و یه ذره از دل تنگی یام بنویسم.
دوســـــــــــــت دارم داداش خــــــــــوبـــــــــم
گفــــــــــتی بــــی تو هرگـــز
بی تــــو هــــرگز زنـــدگی ســـامانی نداره
بی تو هـــرگز بــــاران آســـــــمانی نداره
بی تــــــــــو هرگز محبـــت معنـــا نداره
بی تــــــــــو هــــــــرگز تـــــرانه نــــــــــوا نداره
بـــــــــی تــــــو هــــــــرگز
"آنچــــــه خوبـــــان همــــــــه دارنــــــد تو یکجـــــــا داری"
(..\)/? ?(\..)
.\?/. = .\?/.
_| |_ ? _| |_
پی نوشت: خدایا ازت ممنونم که یه خواهر خوب بنام "امینه" بهم دادی
امینه شاید خواهـــــــــر واقعیم نباشه. اما من اونو خواهـــر خودم می دونم.
دوســـتت دارم امینه مهربــــــون و باوفــــــــــای من.
امیدوارم بتــــونم خواهـــــر خوبی برات باشـــــــــــــــــــم
و تمــــام خوبی هاتو جبران کنــــــــــــــــم
کلمات کلیدی:
سلام:این وبلاگ صرفا برای ارئه داستانهای کوتاه ودرد دل دوستانه ایجاد میشود امید یاری از شما عزیزان دارم امیدوارم با نظرات سازنده تان بنده حقیر رر یاری فرموده .وبگویید از خوندن چه نوع داستانی لذّت میبرید تا برای دوستان بنویسم.
با تشکر سعید ایرانی
کلمات کلیدی: