سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه با دانشمندان در آمیزد، بزرگش شمرند و هرکه با فرومایگان درآمیزد، پستش بدارند . [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به امام حسین علیه السلام ـ]
فانوس 12

 

    یکی از خلفاء اسلام دستورداد عهد نامه حکومتی یکی ازایالات اسلامی را به نام یکی ازحکمرانان بنویسند.حاکم درنزدخلیفه نشسته بود ومنشی مشغول تحریر عهدنامه بود.

    در این هنگام طفلی صغیروارد مجلس شد ویک راست آمد ودرآغوش خلیفه نشست.خلیفه اورا بوسید ومورد مهرش قرارداد.

    حاکم درحال اعزام از این کار خلیفه تعجّب کرده وپرسید:چگونه این طفل را میبوسی واورا اینطور مورد محبت قرار میدهی! من ده نفر اولاد دارم وتاکنون نه یکی ازآنها بوسیده ام ونه گذاشته ام بمن نزدیک شوند.

    خلیفه گفت ما چه گناهی داریم اگرخداوند رحم وعاطفه را ازدل تو زایل نموده است؟خداوند رحم ورأفت خودرافقط شامل حال کسانی خواهد نمود که دلی مهربان دارند.

    آنگاه دستور داداعتبارنامه وکاغذی را که بنام او نوشتند پاره کردند ودرتوجیه این امر چنین گفت:وقتی این مرد به ادعای خود به اولادش رحم ودلسوزی نمی کند وبه رعیّت چگونه رحم ودلسوزی خواهد نمود؟!

                                                                   درسهایی از تاریخ


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 1:0 صبح     |     () نظر

    یکی از واقعه مهم تاریخ،واقعه قارون است.قارون را درزبان عبری« قاروح»میگویند:بنا به اختلاف روایات بعضی اورا پسرعمّ وبعضی عمّ وبعضی دیگرخواهرزادهی موسی(ع)می دانند.بعدازموسی(ع)وهارون(ع) ،قارون داناترین وبرترین مردم ازقوم بنی اسرائیل بود وتاآن حد دارای زیبایی ظاهری بودکه مردم اورا«منوّر» میگفتند.وی مدام ووهمیشه به قرائت تورات اشتغال داشت وحضرت موسی(ع)درتربیت قارون تلاش کاملی کرد.قارون علوم غریبه وفنون عجیبه راازآن حضرت آموخت که یکی ازآنها صنعت کیمیا گری بودوقبل از حضرت موسی (ع)هیچ کس در آن علم موفق نشده بود.قارون ازطریق همین علم از لحاظ ثروت به مرتبه ای رسید که «چهل»استر کلیدهای صندوقهای خزانه های اورامی کشیدند.

                                                                         روضة الصفا


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 1:0 صبح     |     () نظر

 

آهنی ام آهنی -غریبه اززمونه - بیگانه از همه کس - ازکره ی دیگری

نه دل دارم نه دلدار - نه شهر دارم نه شهردار

دلم یه شهر غوغا ست - وهمه چیز مهیا ست

نمسپرم د لم روبه هر کس یه باربه روم بخنده

دختری که بلد نیس روسریشو سرکنه

چون دلم از آهنه نه از چوب ونه پنبه

با چشمک عسلی ازراه بدر نمیشم

کافیه که د لم روفقط یه بار بشکنه

از بس دلم شکسته تبدیل به آهن شده

نه طلا ونه نقره آهن قراضه شده

دلم مخواست شا دیمو تقسیم کنم با کسی

آخر شدم آشنا با دختر ارمنی

دختری که میخواستم خیلی هواشو داشتم - خیلی دوسش می داشتم

یه روز دیدم تو بازاربا عشوه وتن نازی شما ره میداد به کس

پرسیدم این چه راهی وچکاری وچه سریس ؟

گفت:کجا شو دیدی؟

بیشتر ازهفت تا رفیق دارم

برنامه ای نوشتم -هرروز با یکیش باشم

خوشا ل وخندون باشم

غم زمونه ام رو بذارم سطل آشغا ل...

گفتم:که این انصا ف نیست- دل منو ربودی - من به تو دل بسته ام -

بخاطرت زنده ام -تو که منو سوزندی-

تو که منو سوزوندی...

خاکسترم به باد رفت دادم به آسمان رفت.

لعنت به این زمونه - ای دختر دیونه

گفت آقا جون چی میگی -من همینم که هستم

لازمه که بدونی از خیلیها سر هستم

دختر همسایمون سی دوست پسر داره

با همشون میگرده- کاد وهای بهتری از  ازدوستا شون میبره

خیلی عقب مونده ای- امل وبیچاره ای- دلم واست میسوزه که اینقدر ساده ای.

گفتم :سا ده وامل نیسم - از کره صادقم .

اما عزیز دلم توسرزنش نداری

تقصیره ایرانسله که قیمتتش پا یینه

که هرکسی تو جیبش پر زخط ایرانسله

آدمای مثل تو ظرفیتش همینه

زود میبازد خودش رو -ادیان ومذهبش رو

فرهنگ امثال شما همینه !

ولی راستشو بخوای من و تو امثال ما وامانده ایم ،احمق وبیچاره ایم

بجای استفاده خوب- وبا عزیزان خود غرق لجن ها بشیم

اهل خانه خود راآهسته نابود کنیم- خدا نکرده اگر بخواهیم رسوا بشیم

                                                                      تقدیم به دوستان

 

 

 

 


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/29:: 1:0 صبح     |     () نظر

 

یکی از شکارچیان ؛آهویی را شکار کرد وبه خانه آورد.سپس آ هوی بیچاره را در طویله نزد آخور الا غها جایداد.آهو که در هوای آزاد وفضای باز زندگی می کرد وآب زلال چشمه ها را آشامیده واز علفهای تازه صحرا خورده بود؛اکنون درطویله ای سیاه ودلگیر؛درمیان گرد وغبار وبوی بد؛قرارگرفته است ودراضطراب ونگرانی شدید به سر می برد.

    هریک از الاغها ها اورابه باد مسخره گرفته اند.یکی می گوید :بیا ازاین کاه بخور ؛آهو با اشاره سر جواب می دهد :من میلی به کاه ندارم .دیگری می گوید :این برای تو گواراست ؛آهو جواب می دهد که:من در بااغها وسایه درختها و کنار آبها وعلفها بودم ومی چریدم ؛اگر چه امروز به این دضع افتادم ولی طبعم عوض نشده. یکی ازخران می گوید: گزافه گویی نکن .

   آهو جواب می دهد:دروغ نمی گویم این نافه من که بوی خوش آن خوشبو ترین بوهاست شاهد راستی گفتارم می باشد.اما چه کنم که شما لیاقت استشمام این بو را ندارید. من بینواوغریب چگونه این بوی خوش را به گروه خران عرضه کنم .زنذگی بعضی ها در مقابتل بعضی ها شبیه زندگی آهو میان خران است .                                                                


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/28:: 3:0 صبح     |     () نظر

ای سایه های عشق!

دیگرمرا زوسوسه ی دل رها کنید.

ای واژه های «بوسه»و«اندام » و«چشم» و«لب»!

شعر مرا به درد زمان آشنا کنید.

وقتی لبان تشنه مردان «زابلی» -

درجستجوی قطره ی آبی سیاهرنگ-

همچون دوچوب خشک-

تصویر میشوند-

دیگر چگونه سرخی لب های یار را-

چونان شراب سرخ-

درجام واژه های بلورینه بنگرم؟

وقتی نگاه کودک بی نان «بندری»

باآرزوی پاره ای نان سیاه وتلخ-

د رکوچه های تنگ وگل آلود وبی عبور-

تا عمق هر «هزاره دیوار» می دود-

دگر چگونه غرق توان شد ،دقیقه ها-

در برکه نگاه دلاویز دختری؟

دیگر چگونه دیده توان دوخت لحظه ها-

در جذبه ی دوچشم پرازنازدلبری؟

وقتی که دستهای زنی در دل کویر-

هنگام چیدن «گونی» چاک میشود

وقتی که قامت پسری،زاده ی بلوچ-

با گونه های لاغروچشمان بی امید-

درخاک میشود-

دیگر چگونه دست زنی را به شعر خویش-

خوانم شهاب روشن وگویم ستون نور-

دیگر چگونه پیکر معشوق خویش را؟

درکرگاه شعر ؛توان ساخت از بلور؟

آن دم که که چشم های «یتیمان روستا»-

درحسرت پدر-

یا درامید گرمی دست نوازشی-

پرآب میشود-

وقتی غریب خانه به دوشی نیازمند-

درکوچه های شهر-

ازضربه های درد-

بی تاب میشود-

وقتی که طفل بی پدری درشبان سرد-

با ناخن کبود-

درقطعه یی پلاس ،زسرمای بی امان-

بی خواب میشود-

وقتی که نان سوخته ،یا پاره استخوان-

از بهر سدّجوع فقیران ده نشین -

نایاب میشود-

دیگر چگونه خواهش دل راتوان سرود؟

دیگر چگونه خواهش مرمرتن را توان ستود؟

باید که حرف «عشق»،فروشویم ازکلام

زیرا گلوی پیر وجوان، ناله گستر است

برجای رنگ «عشق»-

باید غم زمانه بپاشم به واژه ها-

زانرو که دردمردم ما گریه آور است.

چشمم پرآب باد!

از «عشق» بگذرم که دلم جای دیگر است.

باید که های های بگریم به دردها-

درچشم شعرما،«سخن عشق» خوشترست.

                                                                                سهیلی

 

  

 


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/27:: 1:0 صبح     |     () نظر