سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن فرمود : ] کسى را به رزم خود مخواه و اگر تو را به رزم خواندند بپذیر ، چه آن که دیگرى را به رزم خواند ستمکار است ، و ستمکار شکست خورده و خوار . [نهج البلاغه]
فانوس 12

 

 

قافله ای بزرگ به جایی می رفتند، آبادانی وآبی نمی یافتند.ناگاه چاهی دیدند بی دلو.سطی به دست آوردند وریسمانها واین سطل را به زیر چاه فرستادند.کشیدند،سطل بریده شد.دیگری را فرستادند،هم بریده شد.بعدازآن اهل قافله رابه ریسمانی می بستند ودرچاه فرو می کردند، برنمیآمدند.عاقلی بود.اوگفت من بروم.اورافروکردند نزدیک آن بودکه به قعرچاه رسید.سیاهی با هیبتی ظاهر شد.این عاقل گفت: من نخواهم رهیدن ، باری تا عقل راباخودم آرم وبی خود نشوم تاببینم که برمن چه خواهد رفتن.این سیاه گفت : قصّه دراز مگو.تواسیرمنی، نرهی الّا به جواب صواب.به چیز دیگر نرهی.گفت فرما! گفت از جاها کجابهتر؟عاقل گفت:من اسیر وبیچارهُ توام ، اگربگویم بغداد یا غیره چنان باشد که جای وی راطعنه زده باشم.گفت :جایی بهتر که آدمی را مونسی باشد، اگر درقعرزمین باشد بهترآن باشد واگر درسوراخ موشی باشد، بهترآن باشد.گفت:احسنت! احسنت!رهیدی. آدمی درعالم تویی.اکنون من تورا رها کردم ودیگران را به برکت توآزاد کردم.بع ازاین خونی نکنم.همه مردان عالم رابه محبّت تو به تو بخشیدم. بعد ازآن اهل قافله راازآب سیراب کرد.

                                                                           ازحکایات مولوی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/28:: 2:0 عصر     |     () نظر

 

 

    مردی درراه حج دربیابانی افتاد وتشنگی عظیم بر وی غلبه کرد تا از دور خیمه ای کوچک وکهنه دید.آنجا رفت ، کنیزکی دید.آواز داد که من مهمانم وآنجا فرودآمد ونشست وآب خواست، آبش دادند که خوردن آن آب ازآتش،گمتربود و ازنمک شورتر. ازلب تا کام آن جا که فرو می رفت همه را می سوخت.

     مرد از روی شفقت درنصیحت آن زن مشغول گشت وگفت شمارا برمن حقّ است جهت این قدرآسایش که ازشما دیدم .آنچ به شما گویم پاس دارید.اینک بغدانزدیک است وکوفه وواسط وغیرها،... اگر مبتلا باشید نشسته نشسته وغلتان غلتان میتوانید خود راآنجا برسانید که آنجا آب های شیرین خنک بسیار است وطعام های گوناگون وحمّامها وتنعّم ها وخوشی ها لذّت های آن شهر را برشمرد. لحظه ای دیگر آن عرب بیامد که شوهرش بود،چند تایی از موشان دشتی شکارکرده بود.زن رافرمود که آن راپخت وچیزی ازآن به مهمان دادند. مهمان چنانکه ازرنج وسختی بسیار دیده بود ازآن تناول کرد،ومهمان بیرون خیمه خفت. زن به شوهر می گوید ،شنیده ها ووصف های وحکایتها کرد وقصّه ی مهمان تمام بر شوهر بخواند.

      عرب گفت: هماناای زن مشنو ازاین چیزها که حسودان درعالم بسیارند. چون ببینند بعضی راکه به آسایش ودولتی رسیده اند، حسودی کنند وخواهند که ایشان راازآن جا آواره کنند وازآن دولت محروم سازند.

                                                                   برگرفته از حکایت مولوی.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/27:: 2:0 عصر     |     () نظر

 

 آورده اند که پادشاهی مجنون راحاضر کرد و گفت که تو راچه بوده است وچه افتاده است خود را رسوا کردی وازخان ومان برآمدی وخراب وفنا گشتی. لیلی چه باشدوچه خوبی دارد.بیا تا تورا خوبان ونغزان نمایم وفدای تو کنم وبه تو بخشم.چون حاضر کردندمجنون را وخوبان را جلوه آوردند مجنون سرفرو افکنده بود وپیش خود می نگریست . پادشاه فرمود: آخر سر را برگیر ونظر کن .گفت:میترسم،عشق لیلی شمشیر کشیده است،اگر بردارم سرم را بیندازد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/26:: 5:0 عصر     |     () نظر

                       ( کشتار دسته جمعی عربها توسط هیتلر)

        هیتلر میگفت سقوط وانحطاط ملل بزرگ سابق بلا استثنا نتیجه آمیختگی خون وازدست رفتن اصالت نژادی بوده است. برای جلوگیری ازچنین بدبختی وظیفه دولت است که مداخله کند ولو«اشخاص جبون وضعیف» اعتراض کنند که به حقوق آنها تخطی شده است.دولت باید مواظب باشد که خون ملت پاک نه داشته شود تا انسانیت به عالیترین ذروه رشد وتکامل برسد. دولت باید ازدواج راازورطه شرم نژادی بیرون آوردهو به عنوان وسیله ا برای تولیدافرا به صوت خدا   

تقدیس نماید.ازدواج نباید وسیله ای برای پیدایش هیولایی که از آمیزش میمونها وانسانها  بوجود آمده اند باشد .هیتلر که اعتقاد تعصب آمیزی به برتری ذاتی نژاد اریا ب سایر نزاد ها داشت،موعظه میکرد که وظیفه وحق نژاد برتر اینست که به تصرف واستثمار و تملک بپردازد حتی اگر برای حفظ منافع خود هم شده،سایر نژادها را از بین ببرد. چون آلمان پر جمعیت بود واحتیاج به فضای حیاتی بیشتری داشت حق او بود بعنوان یک قدرت بزرگ اسکاندیناوی سرزمین اسلاوها را به تصرف خود درآورد واسلاوها را از آنجا کوچانیده آلمانها را ساکن اراضی تسخیر شده بنماید با توسعه یافتن محل سکونت عاتیتریننژاد و متحد شدن ملل آلمانی  زیر یک پرچم حتی نوع بشرمتنفع می شود. فقط سرزمینیکه به اندازه ی کافی       وسیع است آزادی حیات یک ملت راتــاُمین میکند .یا باید آلمان یک قدرت جهانی باشدویا اینکه باید آلمانی اصلا وجود نداشته باشد .

     این توسعه عظیم مورد نظر، تنها به بهای حیات روسیه تحقق پذیر تواند بود. هیتلر نگاه حسرت باری به شرق افکنده فکر میکرد «چنانچه اورال با مواد خام بی پایانش واکراین با مزارع غیر قابل قیاسش به دست آلمان بیفتد» چه کارها که نمیتوان کرد. وظیفه آلمان بود که مردم روسیه راازشرّ پیشوایان بلشویک نجات  بدهد.هیتلر ادامه می دهد:«اگر امروز از سرزمینی دراروپا صحبت میکنم قبل از همه روسیه ودول تابع همجوارش رادرنظردارم. دراین جا خود تقدیر گویی مایل است به ما اشاره ای بکند زیرا با دراختیارگذاشتن روسیه از روشنفکرانی که قبلا وجود داشتند محروم شد وموقع انهدام این امپراطوری عظیم شرقی فرا رسیده است».

     هیتلر اعتقادداشت که زورو قدرت،حمله وتجاوز راتوجیه می کند«سرحدات یک کشوربه وسیله انسان تعیین وبوسیله انسان عوض میشود. این حقیقت که ملتی توانسته است سرزمین پهناوری رابه تصرف خود درآورد،تعهد بزرگتری برای شناخته شدن آن ارضی به عنوان ملک طلق وابدی آن ملت فراهم نمیکند. حداکثر کاری که ملت میتواند بکند این است که قدرت فاتحین خود وضعف ملل دیگر را به اثبات برساند.ودراین میان حق فقط درکف دست قدرت نهفته است.»

     هیتلر پی برده بود که راهای دیگری غیرازتوسعهُ ارضی برای حل مشکل وجود دارد.یکی از این راهها محدودکردن میزان توالدوتناسل است، ولی این راه قابل قبول او واقع نشد زیرا با نظریهُ برتری نژاد مباینت داشت.راه دیگر که فرمانروایان قبل ازجنگ آلمان درپیش گرفته بودند توسعهُ میزان تولید کارخانه ها برای صدور به بازارهای جهان بود.این راه هم موردقبول هیتلر واقع نگشت، زیرا وی می خواست آلمان بر پای خود بایستد وخودش خود راتغذیه کند.بعلاوه هیتلر با ایجاد یک پرولتاریای عظیم وطبقه کارگر انبوه که زاییدهُ سیستم دامنه دارکارخانه است، بشدت مخالف بود. راه سوم این بود که برمیزان حاصلخیزی سرزمینی که دراختیار بودافزوده میشود.ولی این راه حل به نظر هیتلر جنبه موقتی داشت ومشکل راکاملا حل نمی کرد.بنابراین یگانه چاره این بود که آلمان فراتراز مرزهای فعلی خود پیش برود واراضی جدیدی تصرف کند تا آلمانیهای بیشتری بتواند درآن سکونت کنند.هدفهای دورودراز هیتلر دربارهُ جمعیت وارضی دراین قسمت خلاصه شده است:

      ......«امروزجمعیت ما آلمانها دراروپا 80 میلیون نفر است این سیاست خارجی رافقط وقتی میتوان صحیح انگاشت که پس ازصدسال 250 میلیون روی این قاره زندگی کنند ولی نه مانند باربران کارخانه که در جایی محدود محبوس شده وبرای سایر مردم دنیا جان بکنند، بلکه چون دهقانان وکاگرانی که برای معاش یکدیگررا به وسیله کار تامین کنند.»

     خلاصه هیتلر پیش بینی میکرد جمعیت آلمان درعرض صدسال آینده بیش ازسه برابرخواهد شد وهرنفر بیش از دوبرابر جای فعلی دراختیارخواهدداشت. نظریه چمعیت پراکنده درسرزمین وسیع به علل نظامی وجغرافیایی نیز جلب نظر هیتلر راکرده بود زیرا ملتی که درسرزمین وسیع زندگی میکند دربرابر هجوم دشمن مصونیت بیشتری دارد.(در این نظریه سایه هایی از مکیندر وهاوس هوفر دیده میشود)

     برای وصول به هدفهایی که جاه طلبی بلند پروازش منظور نظر قرار داده بود، هیتلر استفاده از سه طریقه راپیشنهاد کرد که عبارتند از تبلیغات، دیپلماسی واعمال زور.درهیچ کجای نبرد من هیتلر خود وتاکتیکهای خود رابهتر از جایی که درباره تکنیکهای تبلیغات صحبت می کند، نشان نداده است.وی بدرستی دریافته بود که تبلیغات یکی از موُثرترین ومخوفترین سلاحهای نهایی است.

     مارکس لرنر هیتلر را«یکی ازبزرگترین استادان تبلیغات وتشکیلات درتاریخ عصر» خوانده اضافه می کند:«برای پیداکردن نظایر اوباید به«لویولا» ویسوعیان(ژزوُئیت ها)عطف توجه کنیم.»

     هیتلر برای تکمیل هنر خودش در تبلیغات روشهای تبلیغاتی مارکسیستها، سازمان وشیوه های کلیسای کاتولیک، تبلیغات انگلیسها درجنگ بین الملل اول وطریقهُ اعلانات درامریکا وروانشناسی فروید راموردمطالعه قرارداد .خودش مینویسد:

     «کار تبلیغات سنجیدن حقوق مردم گوناگون نیست، بلکه منحصرا تاکید وتثبیت یگانه حقی است که مورد بحث میباشد.وطیفه تبلیغات مطالعهُ واقع بینانهُ حقیقت، تاجایی که به نفع دشمن باشد، وسپس قراردادن آن توده ها بایک نوع انصاف دانشگاهی، نمی باشد. وظیفه آن درهمیشه وبطور ثابت جلوه دادن حقیقت به طرزی است که ازحق ما جانبداری کند .مورد مطالعه قرار دادن گناه جنگ فقط ازنظر اینکه تنهاآلمان مسئول پیدایش این بد بختی نبود، اشتباه محض بود . کاردرست تراین بود که تمام تقصیر به گردن دشمن انداخته شود ولواین امر با حقیقت واقع کاملا وفق ندهد....هدف تبلیغات این نیست که وسایل تفریح جالب توجه برای جوانان ملول فراهم شود،بلکه این است که طرف مقابل رامتقاعد سازیم ومنظور من از طرف توده ها هستند.»

     همچنین بعضی از نیرنگهای معرفت الروحی به دردتبلیغات می خورد.مثلا مبلّغ نباید سعی کند عقیدهُ گروهی از مردم رادفعتا واحده درهنگام صبح دگرگون کند.روشناییهای خفیفتر مفیدترند، ودرهنگام غروب که مردم خسته اند وقدرت مقاومت آنها روبه کاهش نهاده«تسلیم کامل عاطفی آنها»آسانتر امکان پذیر میشود.افزارنیرومند دیگر تلقین توده ها به هنگامی است که برای شرکت دررژه ها وتظاهرات نمایشی می آیند واین امری است که خصوصیات رژیم نازی است.... هیتلر دراین باره مینویسد:

     .....تظاهرات عظیم توده ای. این رژه های صدهزار نفریکه دردل فردزبونوکوچک این عقیدهُ غرورآمیز راشعله ور میسازد که اگر چه وی کرم حقیری بیش نیست، ولی جزوی ازیک اژدهای عظیمی است که روزی دنیای نفرت انگیز بوژوازی را به دم سوزان خود آتش میزند وسانجام دیکتاتوری پرولتاریا پیروزی نهایی خود راجشن خواهد گرفت...

    تحقیر فوق العادهُ هیتلر درمورد توده ها مکرردرتعبیراتی از قبیل «رمهای از گوسفندان تهی مغز» و«تجسم بلاهت» ظاهر میشود. مکرر گوشزد میکند که انسانها به صورت تودهُ تنبل وجبون وزن صفت واحساساتی وفاقد نیروی خردند.

     هدف نهایی درفن تبلیغات هیتلری اصل دروغ بزرگ است.به عقیدهُ او«همین بزرگی دروغ عاملی است دروادارکردن طرف به باورکردن آن.... سادگی ابتدایی که درتوده ها وجود دارد باعث میشود که یک دروغ بزرگ خیلی موُثرتر از دروغ کوچک واقع گردد، زیرا توده ها غالبا درموضوعات کوچک به هم دروغ می گویند وخجالت می کشند دروغ بزرگ بگویند. بنابر این هیچ گاه به دروغ بزرگ سوُظن نخواهند برد، وبرای آنها امری باورنکردنی است که درکسی چنان گستاخی دوزخی وجود داشته باشد که حقیقت را تا این اندازه تحریف کند.» خلاصه هرچه دروغ گندهتر باشد احتمال بیشتری دارد که توده های باورکنند.

     اصل اساسی دیگر درتبلیغ، خلق یک اهریمن واح است.میگوید نگذارید مردم درآن واحد باچند دشمن کینه ور شوند زیرا این امر ذهن آنها را مغشوش میکند.تمام توجه خود را بر یک دشمن واحد متمرکز سازید ونفرت مردم راعلیه این دشمن واحد برانگیزید.البته برای هیتلر، یهودی سپربلا ووجهالمصالحه شد. درآن حال که هیتلر برعلیه دموکراسی، مارکسیسم، معاهده ورسایففرانسه، یا هدفی دیگر سخن پردازی می کرد، صرف نظر از این کارها، به عقیدهُ او یهودی همیشه وهمه جا حضور داشت، ودرجمیع موارد مشغول دسیسه وتوطئه بود، وبا وسایل اهریمنی سعی می کرد فرهنگ آریایی آلمان را از بنیان برکند.نمونهُ طغیان دیوانه وار هیتلر گفتار زیر میباشد:

     ....فرانسه وحشتناکترین دشمن بوده وهست. مردم این سرزمین که اساسا بیش از پیش زنگی میشوند،دراثر پیروی از هدفهای فرمانروایی برجهان که یهودیان درسر میپرورانن خطری پایداربرای نژادسفید دراروپا شده اند زیرا آلودگی باخون زنگیان درراین، که قلب اروپاست،وعطش سادیستی این دشمن موروثی مردم آلمان به گرفتن انتقام است که با حسابگری خونسردانه ای به حرامزاده کردن قلب اروپا شروع کرده است ومیخواهد بدین وسیله درنتیجهُ آلوده کردن نژادسفیدباخون انسانهای پست تر، این نژاد راازپایه گذاری یک وجودمستقل محروم کند.

     هیتلر میگوید کار تبلیغ چی بوسیله نظارت دولت بر تعلیم وتربیت آسانتر است.کتاب خواندن ودانا شدن به میزان زیاد اشتباه است. تربیت جسمی وبهداشت روحی بای درمقام اول راحائزشود نه رتبهُ دوم را.رشدسجایا، مخصوصا صفات نظامی ازقبیل اطاعت،وفاداری، قدرت اراده وخویشتن داری،استعدادفداکاری وقبول مسئولیت باافتخار وطیب خاطر دردرجه دوم است.مقام سوم به فعالیت دماغی داده شده.واما دختران باید برای انجام وظایف مادری تربیت گردند.نظریه تعلیم وتربیت عمومی برای هیتلر کراهت آوربودومی گوید این نوع تربیت سم تجزیه کننده ای است که به وسیله آزادیخواهان برای ازبین بردن وجود خود اختراع شده است.به هرطبقه وهرجزو تابع یک طبقه، باید یک نوع تعلیم وتربیت داده شود.به عقیدهُ اوقسمت اعظم مردم باید ازنعمت بیسوادی بر خوردار باشند.

     برای دستهُ اخیرتعلیم وتربیت باید محدود شودبه تلقین«عفایدی کلی که به وسیلهُ تکرار مستمردرقلب وحافظهُ مردم جای گیرد»اصل راهنما همیشه این است که طفل به دولت تعلق دارد،وهدف اصلی تعلیم وتربیت ابزار برای دولت است.عقاید هیتلربرای تعلیم وتربیت عمومی باعقیدهُ اودربارهُ دموکراسی به طورکلی هماهنگ است.هرفرصتی که به دستش می افتادوسیله ای میشد برای مسخره کردن اثربخش کردن حکومت دموکراسی:

     دموکراسی غرب درعصرحاضرپیشرومارکسیسم است.بدون مارکسیسم این دموکاسی غیرقابل تصوراست.دموکراسی معاصربرایاین طاعون جهانگیرفرهنگی تدارک کرده است که میکروبهای این آفت درآن نشو ونما میکند ومنتشرمیشود.حکومت پارلمان ودرافراطیون شکل خود«هیولاازنجاست وآتش » بوجودآورده است که متاسفانه به نظر من آتشش درحال حاضرروبه خاموشی نهاده است....زیرا این حقیقت رانبایدهرگز فراموش کنیم:دراین قسمت نیزاکثریت نمتواند جایگزین «مرده»شود.اکثریت نه تنها نمایندهُ بلاهت بلکه نماینده جبن هم هست. وهمانطوریکه یک صد کله پوک نمیتوانند مرد عاقلی بوجودآورند،یک تصمیم قهرمانانه ازمیان یک صدآدم جبون بوجودنتواندآمد.

     هیتلر دموکراسی را«نظریهُ فریبنده ای می دانست که یهود به وجودآورده تاادعاکند که همه برابرخلق شده اند »وحال آنکه هرعقیده مربوط به حق راُی عمومی وحقوق مساوی و«مضرومخرب»است.

      هیتلر اصل پیشوایی راجایگزین دموکراسی کرد وپیشوایانی رادرراُستوده ها قراردادوگفت توده بایدبدون چون وچرا اوامرآنهارااجراکند.بالاترازهمه «فورر»بود که برای همه کارهایی که می کرد ویا همهُ کارهایی که درآنها شکست میخورد مسوُولیت کامل به گردن می گرفت.هیتلر پس از تدارکات این طرح برای آلمان وجهان در کتاب"نبردمن"باوفاداری از آن پیروی کرد،جزاینکه یک انحراف موقتی ولی مهم پیدا کرد وآنان عقاد قراردادبا شوروی به سال 1939بود .اینکه چقدر برای هیتلر مشکل بود که قرارداد روسیه را هضم کند دراین انتقاد تلخ او که در "نبرد من"ذکر گردیده آشکار میشود :هرگز فراموش مکن که فرمانروایان فعلی روسیه جنایتکاران خون آلود متعارفی بیش نیستند: هرگزاز یاد مبر که این پس مانده های انسانیت فقط دراثر حسن تصادف دولت بزرگی را دریک لحظه ی پر مصیبت برباد دادند وبه کشتار پرداختند وهزاران نفر از روشنفکران بزرک آن را در طی یک خونریزی وحشیانه نابود کردند.

     بااینکه هیتلر سالها قبل از روی کارآمدن،وآن هم بیش از ده سال قبل از جنگ جهانی دوم با این صراحت مقاصد خود را آشکار کرد،باید دید چراسیاستمداران جهان این قدربه پیام او بی اعتنایی کردند؟یک دلیل آنکه در آن هنگام اوضاع و احوال کلی بهفرونشاندن آشفتگیها گرایش داشت و سیاستمداران می کوشیدند به هر قیمت شده صلح را پایدار نگه دارند.یک عامل دیگر داستان شگفت انگیز سانسور بین المللی بود .به این معنی که هیتلر مایل نبودیک ترجمه ی کامل از "نبرد من"به  چاپ برسد وتا سال 1939فقط یک ترجمه ملخص به انگلیسی در دسترس قرار گرفت. درسال1939موقعی که دنیا در آستانه جنگ جهنی بود، دو ناشر آمریکایی یکی با اجازه ی هیتلر ودیگری بدون اجازه ی او چاپهایی از کتاب سانسور نشده ی نبرد من را انتشاردادند.درفرانسه هم بسال 1936 هیتلر به توسط ناشرخود به اعتراض پرداخت ومانع گردید ترجمه کامل از« نبرد من» به زبان فرانسه چاپ شود.درمجلد ملحض که درلندن منتشر شدقسمتهایی راکه به فرانسه حمله شده بود حذف کردند وقسمتی هم که جنگ راتوجیه می کرد ازبین بردند وبدین ترتیب لحن کتاب چنان ملایم گردید که فریبنده وگمراه کننده شد.

     درهمین اوقات میلیونها نسخه ازکتاب کامل «نبرد من» درآلمان به فروش میرفت.به هرزن ومردی که تازه ازدواج میکردند یک نسخه از این کتاب مجانی داده میشد،وازهرعضو حزب نازی انتظار می رفت که نسخه ای ازکتاب مزبوردراختیار داشته باشد.درچاپهای بعدی این کتاب درآلمان درآلمان ،هیتلر برای پنهان داشتن مقاصد خود وبرای خواب کردن دشمنان نیرومند خویش، دستورداد قسمتهایی را که درآن حملاتی به روسیه شده بود حذف کنند.اگر«نبرد من»با عطف نظر به گذشته مورد مطالعه قرار گیرد،مورخین این طور اظهار عقیده خواهند کرد که هیتلر قادر به درک  هیتلر قادر به درک تازیخ نبود ونژاد سناسان خواهند گفت که نظریات نژادی هیتلر چرند بود ومربیان خواهند گفت که نظریات اودرباره تعلیم وتربیت روی هم رفته قرون وسطایی وارتجاعی بود ودانشمندان سیاسی هم نسبت به اصول عقاید دیکتاتوری اودربارهُ دولت وبدجلوه دادن دموکراسی اظهارعقایددیکتاتوری اودربارهُ دولت وبد جلوه دادن دموکراسی اعتراض خواهند کرد ومتخصصین ادبی اظهار عقیده خواهند کرد که هیتلر نمی تونست چیز بنویسد وحتی یک فصل را مرتب بکند.وایگرت این نکات را بدینسان خلاصه کرده است:

     هیتلر نیمه درس خوانده تحت  تاثیر نفوذ های گوناگون زیر بود:سیاست غیراخلاقی ماکیاولی، وطن پرستی وخیال پردازی عرفانی واگنز، نظریه تکامل وتطورموجودات زنده داروین، نژاد پرستی مبالغه ،میز کنت گوبینو وهوستون استوارت چمبرلین،عقیدهُ انتظارمسیح فیخته وهگل، لافهای نظامی ترایچکه وبرنهادی وتوطئه های طبقه اشراف پروسی...هوشوفر وسیله ای برای ایجاد وحدت بین عمل وتئوری بود.

     با وجودچنین نقایص برجسته«نبردمن» چنانکه یکی از بیرحمترین نقادانش هندریک ویلم وان لون توصیف کرده است« یکی ازفوق العاده ترین اسناد تاریخی تمام ادوارتاریخ است»نرمال کازینز دربارهُ این کتاب مینویسد:« یکی ازموُثرترین کتابهای قرن بیستم.....زیرابرای هرکلمه «نبردمن»125 جان وبرای هرصفحه 4،700 جان وبرای هرفصل بیش از1،200،000 جان تلف شده اند»قدرت این کتاب محصول این بود که انجیل سیاسی مردم آلمان به شمار می رفت وسیاست«رایش سوم» را از1933 تاپایان جنگ جهانی دوم رهبری می کرد.

     یکی ازبدبختیهای جهان است که عقاید هیتلرباخوداو به گورنرفت، هنوز هیتلر پیروان بیشماری درآلمان دارد ودولتهای کمونیستی هم ازپاره ای ازعقاید او پیروی میکنند.دیکتاتور ها درهنه جا برای انجام نیات سو ء خود از«نبردمن» الهام خواهند گرفت همچنان که در چهار قرن اخیر از ماکیاولی الهام می گرفتند  . "حکومت آدولف هیتلرنمونه بارز دیکتاتوری محض وبه تمام معنی در دنیا وبدنام ترین امپراطور زمان را با خود به یادگار گذاشت"

                                                                  ترجمهُ:مهرداد مهرین


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/25:: 5:0 عصر     |     () نظر

 ازکتاب نبرد من چهره«منفورترین فرمانروای دنیا»آدولف هیتلر

 

       هنگامی که حزب نازی درسال 1933 پس ازپیش ازده سال آشوب وخشونت زمام اموردولت آلمان را به رهبری هیتلردردست گرفت جهان از عملیات آن به وحشت افتادزیرا رژیم مزبور برای استقرار حکومت خود به اقدامات بیرحمانه ای دست زد وتمام آثار حکومت دموکراسی راازبین برد وباشدت باعقاید مخالف به مبارزه برخاست وفعالیت کلیسا ها وسازمانهای اخوت واتحادیه های کاگری رامحدود ساخت وبه عبارت دیگربا روش حزب نازی هماهنگ کرد.    

معذالک اگر افرادی که آلمانی نبودند زحمت آنرا بخود میدادند که کتاب کلانی به نام «نبردمن»رامطالعه کنند،درمی یافتند که تمام برنامه حزب نازی با جزئیات وحشت آورش دراین کتاب درج شده  باید سپاسگزار بود ازاینکه «حق چاپ» محفوظ است ونویسنده توانست شرح کامل این داستان را به اصل آلمانیش اختصاص  بدهد.زیرا معلوم نیست حتی اگر متن کامل این کتاب به زبان فرانسه وانگلیسی وسایر زبانها به طور آزاد وجود می داشت، آیا افرادی که این را مطالعه میکردند رویای یک رویا بین «مجنون»راجدی می گرفتند یانه.

     علتش آنست که نقشه های طرح شده دراین کتاب بی حدوسیع وباورنکردنی است.

     «نبردمن» رابحق«شاهکار تبلیغاتی دوران معاصر» خوانده اند واگر ازنظرقاضی محکمه به مندرجات این کتاب توجه کنیم کتاب مزبوررا«افتراآمیزترین کتاب قرن بیستم» خواهیم یافت. یک ملّت بزرگ ومتحدینش درصدد برآمدند آرمانهای تعصب آمیز کتاب مزبوررامورد اجرا قرار دهند وچون جنگ جهانی دوم درگرفت تنها درآلمان 11،500،000 نسخه ازاین کتاب توزیع گشت.

    هیتلر درنتیجه پرورش یافتن در وین(همانطوریکه یک مرد وینی دیگر یعنی زیکموند فروید،ممکن بود پیش بینی کند) ازدوران طفولیت تحت تاثیر تعصبات ونفرتها وتاثیرات خاصی بود که سراسرزندگانی آینده اش موثر واقع شد_ تعصبات وتاثراتی که درکتاب «نبردمن» تماما ذکر گردیده است. فصل اوّل این کتاب شرححی موجز ولی مهم از دوران طفولیت هیتلر دربردارد.وی درسال 1889 در«براوناو» که درآن طرف رودخانه بین مرز اطریش وآلمان قراردارد به دنیا آمد.بااینکه اطریشی بود خودرا بیشتر یک آلمانی می انگاشت ومخصوصا مردم سهل انگار وین را به چشم حقارت می نگریست.برطبق شرحی که خود نوشته است،سالهای اولیه حیات اومملوازمحرومیت ورنج وناکامی وناسازگاری بامحیط بود.تحصیلات رسمی مدرسه ای اودر12سالگی متوقف گشت ودرهمان اوقات هم پدر وهم مادرخودراازدست داد.تلاشهای وی دروین برای هنرمند وبعد مهندس شدن،هردو درنتیجه نداشتن تحصیلات کافی واستعدادوافی منجر به شکست شد.

    هیتلر ادعا میکند که دردورانی که دروین زندگی میکرده است مطالعاتش،علی الخصوص مطالعات تاریخیش، وسیع ودامنه داربوده است. عقاید او مخصوصا تحت تاثیر کتابی که راجع به جنگ فرانسه وروسیه  نوشته شده، قرار گرفت ودراوغرور پرحرارتی درمورد نژادآلمانی برانگیخت وازسرنوشتی که خداوند برای این نژاد مقدر کرده بود آگاهش ساخت.درهمان دوران هیتلر نفرت شدیدی بسبت  به یهودیان وتحقیر کاملی نسبت به اسلاوها وسایر اقوام غیرآریایی درخود احساس می کرد.درنظر اویهودی قبل از هرچیز یک مال اندوزواستثمارچی بی وطن بود که غالبا یا سوسیالیست یا کمونیست می باشد.وقوم اسلاو را یک نژاد پست میدانست که فرهنگی مخصوص به خود ندارد.در اثر حشرونشر با سوسیال دموکراتها، تبلیغات سوسیالیستی وکمونیستی نفرتی درهیتلر ایجاد کرد وبا اینکه درتقلید روسهای احزاب دست چپ قابلیت شایان توجهی نشان داد،نفرت اواز مارکسیسم تا پایان عمر باقی ماند.بااینکه درمطالعه حریص بود،هیچ دلیلی وجود ندارد که وی کتاب «سرمایه»ی کارل مارکس راحتی یک باربازکرده باشد.نفرت اوازدموکراسی وموسسات دموکراتیک هیچ کمتر نبود واین نفرت از وقتی آغاز شد که وی درجلسات پارلمان اتریش درشهر وین حضور یافت وبی کفایتی دموکراسی راازنزدیک ملاحظه کرد.

    چون مایل نبود درمحیط«بین المللی ونفرت انگیز»وین زندگی کند، درسال1912درمونیخ که آن را یک شهرکاملا آلمانی می خواند اقامت گزید. دوسال بعد جنگ جهانی شروع شد وهیتلر راغرق وجدوطرب ساخت.وی دریک هنگ باویری نامنویسی کرد وقبل ازاینکه جنگ پایان یابد زخمی شده وبا گاز مسموم گشته ودوبارمدال گرفته وبه درجه سرجوخگی ارتقا یافته بود.شکست آلمان هم افسرده اش کردوهم خشمگین، به عقیده او یهودیان ومارکسیستها وصلح طلبان موجبات شکست آلمان را فراهم کردند.همچنین ازتاسیس یک دولت دموکراتیک آلمانی به دنبال جنگ جهانی خیلی ناراحت بود.درآن هنگام بود که هیتلر تصمیم گرفت به سیاست بپردازد.دخالت اودرسیاست بعداز مراجعتش به مونیخ آغاز گردید.مدتی به عنوان جاسوس سیاسی ارتش خدمت کرد.سپس دریک دسته کوچک موسوم به حزب کارگران آلمانی که بزودی «حرب ناسیونالیست کارگران آلمان» نام گرفت به عضویت پذیرفته شد. همین حزب هسته حزب مرکزی نازی راتشکیل داد.درعرض مدتی کوتاه هیتلر به وسیله مانورهای داخلی تمام سازمان حزب را تحت کنترل گرفت وعمل احمقانه اتخاذ تصمیمات حزبی به وسیله رای اعضا راموقوف ساخت. هدف برنامه حزب آن طور که درزمان تصدی هیتلر تکمیل شد، تحصیل همدردی طبقات کارگر وریشه کن ساختن«مسموم کنندگان بین المللی» والغای هیئتهای متنفذ واستقرار اصل کور وبی چونوچرای اطاعت از یک پیشوا ویا«فورر»بود.

    در سال 1923بادراختیارداشتن 27000 اعضا وپشتیبانی یک دسته نظامی به رهبری ژنرال «لودندورف» وآن هم درهنگامی که دولت اشتره زمان متزلزل به نظر می رسید، هیتلر تصورکرد موقع آن رسیده است که زمام امور رادرآلمان بدست بگیرد.وی پیروان خود رابرانگیخت تا شورش معروف تالارآبجو رادرمونیخ به راه بیندازد.کوشش وتلاش اوباشکست روبرو شد و16 تن از پیروانش درخیابانها به قتل رسیدندوهیتلر هم توقیف وبه پنج سال حبس محکوم گردید.ولی بعدا دوره ی محکومیتش بی یک سال حبس تخفیف یافت.

    هنگامی که هیتلر دریک قلعه باواری درلاندسبرگ محبوس بود، برای نخستین بار فرصت پیدا کرد که شرح حال خود را بنویسد. درحقیقت نبرد من بلکه دیکته گشه است. به این معنا که شاگرد باوفیش رودلف هس که با او هم محبس بود همانطور که هیتلر جلد اول کتاب را دیکته میکرد به وسیله ماشین تحریر آن را مینوشت.کتاب «نبردمن» که به 16 نفر از نازیهایی که درشورش مونیخ جان سپردند اهدا شد،در اصل دارای این عنوان بود:«چهارسال ونیم مبارزه برضد دروغ، بلاهت وجبن» جلد دوم درسال 1926 در«برش تس» گادن به پایان رسید.

    اوتوتولیشوس محتویات کتاب «نبردمن»را «ده درصد اتوبیوگرافی و90درصد جزمیات وصد درصدتبلیغات»خوانده است. واین تحلیل عادلانه ای است. خیلی باور نکردنی به نظر می رسد که یک چنین کتاب خام وپر از ضدونقیض توانسته باشد احساسات یک ملت بزرگ وفوق العاده ومتمدن رابسوی خود جذب کند.ولی گویی زمانه برای توضیحات لودویگ لور براین مسئله روسنایی می افکند:

     مردم آلمان درسال 1933 در وضعی بسر میبردند که به طورخطرناک برای ابتلای به باسیل فاشیسم مستعد گشته بودند.آنها راهی برای بدست آوردن زندگی سالم وعزت نفس ملی جستجو می کردند.ولی راه را از تعصب وسوتفاهم کور مسدود یافتند. ملل بزرگ فقط علاقه به تحصیل وغرامت جنگ داشتند.احزاب کارگری آلمان هم که می توانست کاری بکند،به چندین دسته مخالف تقسیم شده وبه جان هم افتاده بودند.تمام این کارها بایک قرن وطن پرستی پرشور وحس نیرومن ملیّت مردم آلمان تناقض داشت وملت آلمان به نقطه ای رسیده بود که نظم وامنیت برای آن مهمتر ازآزادی سیاسی (که مترادف با جار وجنجال وخونریزی شده بود)گشته بود.هیتلر به این رازپی برده بود وبه کمک استعدادی که در سازمان دادن وتبلیغات داشت با استفاده ازآمادگی صنایع بزرگ آلمان برای تامین احتیاجات مالی مبارزه های او، باری پیش بردن مقاصد خود از این فرصت استفاده کرد.همینکه حکومت او مستقر گردید.احترامی که فرد آلمانی فطرتا برای قدرت قائل بود موجب گردید، که رهبری فاشیسم را گردن نهد

    تم اصلی «نبرد من» که مکررا تکرار شده عبارت است ازنژاد- پاکی نژاد وبرتری نژاد- اگر چه درهیچ کجا هیتلر نژاد راتعریف نکرده .وی می گوید انسانها سه دسته اند:آفرینندگان فرهنگ وتمدن که نمونه آن یکی بیش نیست وآن هم نژاد آریا (مخصوصا قوم آلمان است؛ کسب کنندگان فرهنگ، مانند ژاپونیها وویران کنندگان فرهنگ، مانند یهودیان وسیاهان،هیتلر ادعا می کرد درطبیعت هرگز نژادها مساوی خلق نشده اند، همچنان که افراد مساوی خلق نشده اند.

    برخی نژادها بر سایر نژادها برتری دارند وآلمانیها به عنوان برترین نژاد جهان باید بر«نژاد های پست تر »فرمانروایی کنند. بعضی قسمتهای «نبرد من» عقاید هیتلررا درباره «نژاد های پست» روشن میکند: هیتلر درهنگام صحبت از امپراطوری اتریش می نویسد:اجتماع نژادها درپایتخت اتریش توی ذوق من زد.از این آش شله قلمکار چک ولهستانی ومجار وصربی وکروآتی واز این قارچ ابی نوع بشر، یعنی قوم یهود احساس بیزاری ونفرت می کردم. ودرباره آفریقایی ها می گوید:.......جنونی است جنایت آمیز که ما فردی را که نیمه میمون به دنیا آمده است چنان تربیت کنیم که مردم تصور کنند از اویک قانوندان بوجود توان آورد، درحالی که میلیونها نفر از نژاد عالیترین تمدنها باید در پست ترین مراتب همچنان باقی بمانند.....اینها گناهی است دربرابراراده الهی که صدها هزار تن از با استعدادترین افراد درباتلاق پرولتاریای فعلی فرو بروند وآن گاه هوتنتوتها وکافرهای زولو برای مشاغل دفاعی تربیت شوند.

    افراد ملت هند همیشه وراجان قلمبه گویی به نظرم رسیده اند.که حرفهایشان مبتنی برحقیقت نبوده است.لهستانیها،چکسلواکیها؛ یهودیان، زنگیها وآسیاییها محققا لیاقت تابعیت آلمان راندارند ولواینکه درآلمان به دنیا آمده باشند وبتوانند به زبان آلمانی گفتگو کنند.

      وازفرانسه باتحقیر خاص یاد می کند:

.....ازنظر نژادی، فرانسه چنان درزندگی گرایی پیشرفت کرده است که میتوان فرانسه رایک دولت زنگی دراروپا دانست. سیاست استعماری فرانسه کنونی قابل مقایسه با سیاست سابق آلمان نمی باشد.اگر تا سیصد سال ذیگر وضع بدین منوال باقی بماند آخرین بقایای خون نژاد فرانسوی دردولت دورگ اروپایی وآفریقایی که در حال پیشرفت است محو ونابود خواهد گردید.

    درحمله به یهودیان تعصب نژادی هیتلر به اوج جنون آمیزی میرسد.افکار یهودیان دراین مورد کاملا روشن است.منظوراز بولشویک کردن آلمان، یعنی ازبین بردن روشن فکران ملی یهودی برای امکان دادن به طبقه کارگر آلمان که زیر یوغ دنیای مالی یهودی جان بکنند- این است که قدمهای اولیه برای تمایل یهودی به جهان گشایی برداشته شود.

    همان طوریکه درتاریخ غالبا اتفاق افتاده، آلمان محوربزرگ این گونه مبارزات بوده است واگرمردم ودولت ما طعمه این مستبدین خونخار وحریص یهودی بشوند سراسر جهان دردامهای این ماهی هشت سر گرفتار خواهد شد.اگرآلمان خودراازشر یهودیان آزاد کند این بزرگترین خطری که متوجه ملل جهان است نابود خواهدشد.

    به کلی یهودیان همیشه درلباسهای ملی مختلف باسلاحهایی که مناسب باوضع روحی ملل مزبور است ونوید بزرگترین موفقیت رامیدهد مبارزه میکنند.ازآنجاکه ما عموما از خونریزی بیزاریم،یهودیان آرمانهایی که جنبه های بین المللی دارد وایدئولوژیهای صلح طلبانه می پرورانند.کوتاه سخن آنکه درمبارزه برای تحصیل قدرت، یهودیان از تمایلات بین المللی استفاده می کنند...تا یک دولت رابه دنبال دولت دیگر ساقط کنند وروی هم بریزند وسپس براین ویرانه ها سلطنت ابدی یهودی رابرقرارسازند.

     برای محفوظ نگاه داشتن پاکی اولیه خون آریایی،یعنی برای پاک نه داشتن نژادآلمان ، باید از «حرامزادگی» محصول آمیزش با نژادهای پست ترجلوگیری شود.

                                                                                                                                   


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/24:: 11:0 عصر     |     () نظر

 

خیلی دوس داشتم ببینمش،ولی نمی تونستم آخه او درشمال کشور زندگی می کرد ومن درجنوب درعرشه کشتی بودم.البته بایک اشاره اش به هم میرختم شمال سهله تانزانیا هم بود پی اش می رفتم .آخرین باری که دیدمش درست 23 ماه پیش بود. الان خیلی حرفا دارم که بهش بگم احساس میکنم 23 ماه پیش هیشکی درمورد عشق نمی دونستم  هر روز که میگذرد فکر میکنم درمورد عشق نسبت به دیروز دانشمند زمان شدم وهمه کتابهای عشقی را خودم نوشتم .ولی اینطور نبود بازهم خیلی ناشی بودم .خیلی حرفا دارم با اوبزنم وبهش بگم که چقدر خاطرخواشم ودوسش دارم ،ولی شماره همراش همیشه خاموش بود شایدم شمارمو به لیست سیاه داده...

     ولی از خدا مخوام هرکجا باشد همیشه سلامت وخندان باشد مثل گل همیشه بهار ومثل روزهای اول آشناییمون که همیشه شاد بود

     من ولیلا باهم نامزد بودیم راسش خواستگاری انجام شد وما بله روگرفتیم وموافقت پدرومادرشم جلب کردیم البته کار ساده ای بود ،چون عاشقش بودم وپدرومادرم میدونستند،خانواده لیلا هرچه گفتند وخواستند از طرف بابام موافقت شد وبه همین خاطر مشکلی پیش نیومد. بعداز یه هفته خواستگاری جواب مثبتمونو گرفتیم وبعداز انجام مراحل قانونی وبهداشتی وآزمایشات مختلف  صیغه محرمیتمون توخونه توسط حاج آقا سرمدی خونده شد وما رسما وشرعا زن وشوهرشدیم.

     بزرگترا قرار گذاشتندتا یه هفته دیگه درهتلی مراسم جشن من ولیلا با حضور همه دوستان وآشنایان برگزار بشه.

     سه روز  بعد از شام همه مون دور هم جمع بودیم شب خوبی بود رضا برادرکوچک پیش من نشسته بود وخیلی شاد به نظر میرسید  من فکر کردم شاید شادیش بخاطر زن گرفتن منه ، بشوخی بهش گفتم چیه؟ خیلی شنگولی ، خروست کبک میخونه ،سد راهت من بودم حلا راحت شدی هر وقت دلت خواست خجالت نکش ، بگو تا خودم برم خواستگاریت .رضا پسر خوبی بود وهمیشه با کارهای کودکانه اش همه مارو شادو خوشحال میکرد پشت کنکور بود پارسال دیپلم گرفته بود.گفت ن:نه دادشی ، هنوز دهن ما بقول مامان بوی شیر میده در وزن خودم درباشگاه خودمون انتخاب شدم قرار با چند باشگاه دیگه مسابقه بدیم وحریفامو میشناسم ، قدر نیستند مطئنم که امسال واسه استان انتخاب میشم.گفتم امیدوارم ،ولی مواظب خودت باش ...

     منم به عنوان تما شگر وهم بخاطر تشویق داداش کوچولو که مسابقه تکواندو درسالن شهر برگزار میشد رفتم رضا باید دربین 8 حریف اول میشد تا به استان راه پیدا میکرد .اونروز فقط با دوحریف مسابقه داشت ومیگفت اگه براینا پیروز بشم استان رفتنم حتمیه...

     رضا راست میگفت حریفاش واقعا قدر بودند .آخرین روز مسابقه بود از هر وزن فقط دونفر به فینال راه یافته بودند .در وزن رضا از گروه دیگر سامان فینالیست بود واین دو نفر باید باهم مسابقه میدادند

     کاش اصلا اون روز رضا درمسابقه شرکت نمیکرد وقتی دیدم حریف رضا سامان هست احساس بدی بهم دست داد دلشوره تمام وجودم را فراگرفت اصلا راضی به این مسابقه نبودم ونمیتونستم به هیچ کدومشون بگم که به نفع دیگری کنار بکشند.داور سوت شروع مسابقه روبصدا درآورد راند اول مسابقه با امتیاز یکو یک به پایان رسید .نمی تونستم در جای خودم بشینم ،اضطراب پایان مسابقه تمام وجودم را فراگرفته بود .هنوز بیش از یک دقیقه از راند دوم نگذشته بود که دو حریف با کاردهای مخصوصشون مقابل هم بودند تا نقطه ضعفی از حریف پیدا کنند وضربه ای وار کنند وامتیاز بگیرند، سامان بدون اینکه ضربه بخورد افتاد فضای سالن بهم ریخت وزودتر از همه پزشک سالن با اشاره داور خودشو رسوند،همه فکر کردیم شاید در اثر خستگی ویا وزن کم کردن باشه ولی خیلی زود آمبولانس آمد وسامان رو به بیمارستان منتل کردند ومنم به عنوان نزدیکترین دوست وفامیل با آمبولانس رفتم .سامان از همون لحظه افتادن ازدنیا رفته بود ومن مثل اینکه برادرم را از دست داده باشم ،  دنیا درنظرم تیره وتا شد،آخه سامان تنها برادرلیلا نامزدم بود ،با اینکه پزشکان ومخصوصا پزشک قانونی علت مرگ سامان را ایست قلبی براثر هیجان زیاد تشخیص دادند ولی این کار باعث شد که فامیلی ما کم رنگ بشه دردروازه رو بستیم اما نتونستیم دهن مردم رو ببندیم درشهر شایع شد که سامان به دست رضا کشته شده...

       طفلک رضا کنکور وبی خیال شد وبه سربازی رفت اون بیشتر ازمن غصه میخورد چون صمیمی ترین دوستشو از دست داده بودبعد از نه ماه خدمت از کنکور قبول شد ودرانتخاب رشته دورترین شهرها روانتخاب کرد وازدانشگاه سیستان قبول شد وعلی رغم میل باطنی خودش میخواست دور از چشم دوستانش باشد.

ما به اتفاق خانواد درتمامی مراسم مرحوم شرکت کردیم حتی بابام توسط یکی از معتمدین محل به پدرلیلا پیشنهاد داده بود که اجازه بدین مخارج کفن ودفن مرحوم سامان رو من تقبل کنم ولی ایشون قبول نکرده بودند وگفته بود:اصلا تقصیر رضای شما نیست این سر نوشت پسر من بود که بخواست خدا باید اینطوری از دنیا میرفت. ومن چندین بار به خونشون رفتم وبارهابه لیلا گفتم :اگه به جهان آخرت بیشتر ازاین اعتقاد داشتیم درمرگ عزیزانمون اینقدر بی تابی نمیکردیم...ولی انگارلیلا چیزی ازمن نمیشنیدومن دیگر ازلیلا قطع امید کردم بااینکه عاشقش بودم یک لحظه خاطراتش ،اسمش وسیمای جذابش از ذهنم پاک نمیشد ولی چاره ای نداشتم باید تنهاش میگذاشتم تادرمورد من اساسی فکر کند .بارها پدرومادرش بهش گفته بودند که رضا دراین قضیه بی تقصیره ،اگر مجرم بود لاقل جرم دولتیشو میکشید ولی تنها جوابی که میداد این بود«من فعلا روحیه زندگی مشترک ر وندارم مخصوصا با شهرام ، نمخوام بدبختش کنم اگه مایله منو طلاق بده وبره ازدواج کنه...»

     اونموقع من درشمال خدمت میکردم وقتی لیلا جوابم کردبه جنوب کشور یعنی به خلیج فارس انتقالی

گرفتم. یادم میاد بعدازچند بارملاقات بالیلا دربوستان شهر یه روز سیگار میکشیدم ولیلا اومد کنارم نشست وگفت بااینکه از سیگارمتنفرم ولی چون سیگار می کشی نمیتونم مانعت بشم ولی سعی کن نکشی ومن ازاینکه سیگاروتودستم دید خجالت کشیدم وادامه داد اجازه میدی یه هدیه ناقابل بهت هدیه کنم ولی قول بده نخندی ها ،گفتم قبوله ،ولی آخه وظیفه من بود که اواین هدیه روبهتون تقدیم کنم ،با همون لبخند همیشگی که چال برگونه هاش میافتاد وزیباتر جلوه میکرد کادوشو از کیفش درآورد وگفت :کنجکاو نشو یه پیپ با یه بسته توتون کاپیتان بلک ...پدرمم بعضی وقتا میکشه ومن از بوش خوشم میاد در ضمن روعرشیه کشتی هم میچسبه وهم لاقل به یاد من میمونی... لیلا درست میگفت هروقت دلم براش بیشتر تنگ بشه سراغ پیپ میرم تا با این وسیله نبودشو بیشتر احساس نکنم الانم روی عرشه کشتی نزدیک تنگه هرمز هستیم داریم از ماموریت برمیگردیم وپیپ لیلا تودستمه وچند پک جانانه هم زدم وبخاطر همینه که خاطرات گذشته دروجودم زنده شه، شاید بعد یه هفته مرخصی برم ومیرم وباهاش اتمام حجت میکنم به پاهاش می افتم والتماسش میکنم ،امیدوارم دلش به رحم بیاد وتحمّل منو داشته باشه ویه کادوی خوشگلم براش گرفتم وبا خودم دومتر طنابم میبرم اگه جواب نه بشنوم خودمو توخونه شون حلقه آویز میکنم ،امیدوارم که جواب رد نشنوم والا از این زندگی وتنهایی واقعا خسته شدم دیگه تحمل دوریشو ندارم...چون بارها بهم گفته دیونه ...منم باید یه کم دیونگی بخرج بدم والا عشقمو ازدست میدم...!

      

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/23:: 5:0 عصر     |     () نظر

 

 

    گویند پادشاهی پسر خودرا به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا اورا از علوم نجوم ودمل وغیره آموخته بودند واستادتمام گشته با کمال کودنی ووتعطیلی مغز.

    روزی پادشاه انگشتری درمشت گرفت،فرزند خود راامتحان کرد که بی بگو درمشت چه دارم، گفت:آن چه داری گرد است وزردومیان تهی است، گفت: می باید غزبیل باشد ،گفت:آخر این چندین نشانه های دقیق را عقول درآن حیران شوند، دادی ازقوّت تحصیل ودانش این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد.

                                                                از حکایتهای مولوی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/23:: 2:0 صبح     |     () نظر

            

 

    آورده اند که عیسی (ع) درصحرایی می گردید، بارن عظیمی فروریخت. درخانه سیه گوش درکنج غاری پناه گرفت ،لحظه ای تا بارن منقطع گردد. وحی آمد که ازخانه سه گوش (شغال) بیرون رو که بچّگان او به سبب تو نمی آسایند. ندا کرد که یاربّ لابن آوای ولیس لابن مریم ماویُ،گفت:فرزن سیه گوش را پناه است وجای است وفرزند مریم رانه پناه است ونه جای ونه خانه ونه مقام. خداوندگار فرمود:اگر فرزند سیه گوش را راخانه است،امّاچنین معشوقی اورا ازخانه نمی راند ، تورا چنین راننده ای است .اگر توراخانه نباشدچه باک! که لطف چنین راننده ای ولطف چنین خلعت که تومخصوص شدی که تو را می راند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/22:: 1:0 صبح     |     () نظر

     مردی با هسرش نشسته بود ومرغ بریان درپیش نهاده میخوردند.درویشی سوال کرد ومرد توجهی ننمود وهمچنان طعام خورد ودرویش محروم شد به سبب این بخیلی، محنت وفقر روی به وی آورد، به طوریکه همسرش از وی طلب جدایی کرد وشوهر دیگر اختیار نمود.

    روزی« همین زن» با شوهر دومش، نان ومرغ بریان میخوردند که درویشی آمد وطعام خواست. شوهر گفت:«از نان ومرغ به وی ده، چون بازآمد گریست.

    شوهر دلیل کریه اوپرسید.زن گفت:«قصّه ای غریب مشاهده کردم» .«گفت: چه بود» گفت:« این درویش شوهر اول من بود که درچنین وضعی،درویشی را ازطعام محروم کرد»

    شوهر دوم نیز بگریست وگفت:«عجیب تر آنکه درویش اول من بودم! یقین است که شوی اول تو بواسطه بخیلی خودش چنین منقلب گشته است»

                                                                            ثمرات الاوراق- حموی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/22:: 1:0 صبح     |     () نظر

    آورده اند که از حاتم طایی -ره- سوال کردند که «ازخود کریمتر دیده ای؟»گفت:«دیدم. وقتی دربادیه (صحرا) می رفتم به خیمه ای رسیدم، زالی یش من آمد ومرا خدمت کرد وعنان مرکب من بگرفت تا فرودآمدم، چون زمانی بگذشت، پسراوآمد وبه گشاده رویی هرچه تمامتر مرا خوش آمد گفت: آنگاه زال پسرراگفت:«بر خیز وبه مصالح مهمانی قیام نمای،آن بزک را ذبح کن وطعام بساز.»

     پسر گفت« نخست بروم هیزم بیاورم» زال گفت:تا تو به صحرا بروی وهیزم بیاری دیر شود ومهمان گرسنه داشتن از مروّت نیست...»

    پس دونیزه داشت هردو راشکستند وآن بزک را طعام ساختند وبیاوردند.چون تفحّص کردم ازحال وی جز آن بزک هیچ نداشت وآن راایثارکرد.

     پس آن زال راگفتم مرا میشناسی؟ گفت:نه! گفت:« من حاتمم باید که به قبیله ما بیایی تا درحق شما تلافی کنم وحقّ این ضیافت بگذارم»

     آن زن گفت:«جزا برمهمانی نستانیم ونان به بها نفروشیم!» ازمن قبول نکردند، ومن بدانستم که ایشان از من کریم ترند!

                                                                   جوامع الحکایات ولوامع الرّوایات- محمدعوفی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/21:: 11:0 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >