سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زنده کننده جان و روشنی بخش خرد و کشنده نادانی است . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

 

 

آی آدمای روزگار،اینقد دم از جنگ نزنید

اینقد به بقلب همدیگه با دشمنی چنگ نزنید

یه استکان چایی تلخ،از دشمنی شیرینتره

یه شیشه پرازعسل،ازنیش زنبوربهتره

آتیش بیار معرکه،سوزن به بادکنک نزن

اینقد سخن چینی نکن،اینقد دوز وکلک نزن

میوه شاخه آتیش،معلومه که خاکستره

این حرف پرمعنی من"از جواد دل آذره"

آی آدمای روزگار،دشمنی ام حدّی داره

ابر سیاه تیره هم،تابه ابد نمی باره

آی آدمای روزگار،خوبه که مهربون بشید

حتّی اگرشعله ورید،خورشید آسمون بشید

طوفانو برداشت میکنه،هرکسی که باد میکاره

مزرعه رو میسوزونه،ابزی که آتیش میباره

به جای سوختن وحریق،به همدیگه کمک کنید

فکری برای قفس تاریک شاپرک کنید ...

                          (ازکتاب قفس اگه طلا باشه) 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/11/8:: 1:47 صبح     |     () نظر

                     علم حضرت خضر وموسی(ع)

    درتاریخ طبری آمده «حضرت موسی وخضر روانه شد تا آنکه به مجمع البحرین رسید وهیچ جای زمین ازآنجا پر آب تر نبود،وخداوند پرستو را فرستاد با منقارخود آب خورد. حضرت خضر (ع)به موسی (ع) فرمودند: به نظر شما این پرستو چه مقدارآب برمیدارد؟گفت: بمقداربسیارکم ، گفت: ای موسی براستی که علم من وتو دربرابر علم خدا به اندازه همان است که این پرستو از این همه آب گرفته.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/11/8:: 1:0 صبح     |     () نظر

 

     د رتفسیر منهج الصاد قین از حضرت علیّ بن الحسین زین العابدین (ع) نقل کرده هنگا هی که زلیخا یوسف را برد.درحجره ای که آن را آینه کاری کرده وبنقش های مهیج شهوت نموده بود- پس درها را بست در آن اتاق بتی بود زلیخا پارچه ای به روی آن انداخت .

    یوسف (ع) فرمود چرا چنین کردی؟زلیخا گفت:تا اوازحال ما باخبر نشود ونزد اوشرمنده نشویم- یوسف (ع)فرمود:«پس من سزاوارترم ازآنکه شرم کنم ازخدایی که یکتا وقها ر بر ستمگران است »(فانا احقّ استحیی من الواحد القّهار) پس فرار کرد وخداوند اورا یاری فرمود وبچّه ای درگهواره را گویا کرد تا شهادت به پاکدامنی اوداد وعاقبت اورا به مقام سلطنت رسانید...      


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/11/6:: 1:0 صبح     |     () نظر

 

           در روزگاران قدیم ؛در میان بنی اسرائیل،فرمانروایی بود که شوق ساختن وآباد کردن داشت،ولی هرچه میساخت مردم برای آن عیبی پیدا میکردند.

          روزی او گفت:«میخواهم معماران وکارگران ماهر را جمع کنم تا بنا های بی عیب بسازم.»

         فرمانروا چنین کرد.وقتی مردم بنا ها را دیدند،با تعجب گفتند:«عجب بنا هایی است!تا کنون مانند آن راندیده ایم»امّا مرد اندیشمندی نزد فرمانروا رفت وگفت:«اگر درامان با شم میخواهم حرفی بزنم»

•-        «تو درامان هستی هرچه میخواهی بگو‌»

    مرد گفت : «این بنا ها دو عیب بزرگ دارند:یکی آینکه خودت پیش ازویران شدنش میمری ودیگر اینکه این بناها بعد ازتو سرانجام ویران میشوند وبزودی زمانی میرسد که اثری ازآن باقی نماند»

    فرمانروا گفت : «پس چه باید کرد؟»

    مرد گفت:«بنا های بی عیب باید ساخت که هم به یادگار بماند وهم نام تو را جاودانه بسازد»

     فرمانروا پرسید:«این بنا ها چگونه ساختمانی است»

مرد گفت:«منظور من ،بنا عدالت ومحبت است.آن بنا ها رامعماران وکارگران ساخته اند؛ولی کار تو خشت وگل نیست؛کار دل است.اگر تودر کار خود بیشتربکوشی،دادگر با شی ومردم تورا دوست خواهند داشت ونام تو رابه نیکی یاد خواهند کرد؛آنوقت بنایی ساخته ای که هرگز ویران نمیشود ویاد تو را همیشه زنده نگه میدارد »

    همان شب؛فرمانروا این سخنا ن را برای دختر با هوش خود تعریف کرد.دختر گفت:«هیچ کس حرفی راستر از این به تو نگفته است!وهمه اطرافیا نت همیشه با چا پلوسی حرفهای تورا تایید کرده اند»

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/11/2:: 1:0 صبح     |     () نظر

    . . .این یک امر تصادفی نیست که مقام "ولایتعهدی" به شخص تو تفویض شده است بلکه خلیفه "مأمون الرشید"ابتداُ امعان نظری در کار ها وشخصیتها نموده وبعد دودمان شما را ازتمامی مردم به تصدی کارهای مسلمانان لایقتر تشخیص داده واز میان دودمان شما هم تنها شخص تورا نسبت به مردم دلسوزتراز خودآنها به همدیگردانسته واین سمت بزرگ زعامت را بتو سپرده است بنابر این مردم زعیمی را میخواهند که:

    1 ـ لباس درشت وموئین بپوشد!

    2ـ نان خشک بخورد!

    3ـ الاغ سوار شود!

    4ـ به عیادت مریض برود!

    5ـ درتشییع جنازه حاضر شود!

    تا از این رهگذرها دلسوزی ومردم داری خود را نسبت به مردم آشکارسازد

     امّا ما تورا میبینیم که:

     1ـ لباسهای نرم میپوشی!

     2ـ غذای خوب میخوری !

     3ـ مرکب خوب سوار میشوی!

     4ـ از تجمّل ورفاه خودداری واجتناب نمیکنی!

     این سخنان را گروهی از دراویش وصوفیان شهر نیشابور در حضور "حضرت علیّ بن موسی الرّضا"امام هشتم وولیّ عهد مآمون اظهار داشتند.

     پاسخ امام (ع) به صوفیان نیشابور چنین بود:

    چه شگفتی دارد اگر من لباس خشن نمیپوشم ونان خشک میخورم؟!یوسف فرزند یعقوب با اینکه سمت پیامبری داشت ازمن من مرفّه تر،متجمل تر ،چشمگیرترزندگی میکرد!

    اودرعصرلباسها وقباهای ابریشمین میپوشید وکمربندزرّین می بست وبا کتانهای قیمتی وزردوزی شده تن خود را می آراست وبر صندلیهای حکومت فرعون تکیه میدادودرمیان مردم حکم میکردوامرونهیش با قاطعیّت اجرا وانفاذ میشد.

   آری اومرفّه وزیبا زندگی میکرد من هم زندگانیم شبیه زندگی اوست.و این طرز زندگانی مخالف شئون زعامت وامامت وزمامداری نیست ونباید مردم از امام خود انتظار داشته باشندکه لباس خشن بپوشد ونان خشک ودندان شکن بخورد.

    وظیفه اصلی امام وزعیم آن است که:

    1ـ وقتی سخن گفت راست بگوید!

    2ـ وقتی حکمی کرد از روی عدل حکم کند!

    3ـ وقتی وعده ای به ملّت داد وعده خود راعملی سازد!

     خداوند نه پوشیدنیها را برکسی حرام نموده ونه خوردنیها را.

     پرودگار بزرگ میفرماید:« بگو چه کسی لباسهای فاخر وزیبا وغذاهای پاک ورغبت انگیز را حرام وممنوغ نموده است»؟!!1

                                    1ـ نورالابصار شبلنجی شافعی چاپ مصر ص155

 

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/11/1:: 12:51 صبح     |     () نظر

 

آهنی ام آهنی -غریبه اززمونه - بیگانه از همه کس - ازکره ی دیگری

نه دل دارم نه دلدار - نه شهر دارم نه شهردار

دلم یه شهر غوغا ست - وهمه چیز مهیا ست

نمسپرم د لم روبه هر کس یه باربه روم بخنده

دختری که بلد نیس روسریشو سرکنه

چون دلم از آهنه نه از چوب ونه پنبه

با چشمک عسلی ازراه بدر نمیشم

کافیه که د لم روفقط یه بار بشکنه

از بس دلم شکسته تبدیل به آهن شده

نه طلا ونه نقره آهن قراضه شده

دلم مخواست شا دیمو تقسیم کنم با کسی

آخر شدم آشنا با دختر ارمنی

دختری که میخواستم خیلی هواشو داشتم - خیلی دوسش می داشتم

یه روز دیدم تو بازاربا عشوه وتن نازی شما ره میداد به کس

پرسیدم این چه راهی وچکاری وچه سریس ؟

گفت:کجا شو دیدی؟

بیشتر ازهفت تا رفیق دارم

برنامه ای نوشتم -هرروز با یکیش باشم

خوشا ل وخندون باشم

غم زمونه ام رو بذارم سطل آشغا ل...

گفتم:که این انصا ف نیست- دل منو ربودی - من به تو دل بسته ام -

بخاطرت زنده ام -تو که منو سوزندی-

تو که منو سوزوندی...

خاکسترم به باد رفت دادم به آسمان رفت.

لعنت به این زمونه - ای دختر دیونه

گفت آقا جون چی میگی -من همینم که هستم

لازمه که بدونی از خیلیها سر هستم

دختر همسایمون سی دوست پسر داره

با همشون میگرده- کاد وهای بهتری از  ازدوستا شون میبره

خیلی عقب مونده ای- امل وبیچاره ای- دلم واست میسوزه که اینقدر ساده ای.

گفتم :سا ده وامل نیسم - از کره صادقم .

اما عزیز دلم توسرزنش نداری

تقصیره ایرانسله که قیمتتش پا یینه

که هرکسی تو جیبش پر زخط ایرانسله

آدمای مثل تو ظرفیتش همینه

زود میبازد خودش رو -ادیان ومذهبش رو

فرهنگ امثال شما همینه !

ولی راستشو بخوای من و تو امثال ما وامانده ایم ،احمق وبیچاره ایم

بجای استفاده خوب- وبا عزیزان خود غرق لجن ها بشیم

اهل خانه خود راآهسته نابود کنیم- خدا نکرده اگر بخواهیم رسوا بشیم

                                                                      تقدیم به دوستان

 

 

 

 


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/29:: 1:0 صبح     |     () نظر

 

یکی از شکارچیان ؛آهویی را شکار کرد وبه خانه آورد.سپس آ هوی بیچاره را در طویله نزد آخور الا غها جایداد.آهو که در هوای آزاد وفضای باز زندگی می کرد وآب زلال چشمه ها را آشامیده واز علفهای تازه صحرا خورده بود؛اکنون درطویله ای سیاه ودلگیر؛درمیان گرد وغبار وبوی بد؛قرارگرفته است ودراضطراب ونگرانی شدید به سر می برد.

    هریک از الاغها ها اورابه باد مسخره گرفته اند.یکی می گوید :بیا ازاین کاه بخور ؛آهو با اشاره سر جواب می دهد :من میلی به کاه ندارم .دیگری می گوید :این برای تو گواراست ؛آهو جواب می دهد که:من در بااغها وسایه درختها و کنار آبها وعلفها بودم ومی چریدم ؛اگر چه امروز به این دضع افتادم ولی طبعم عوض نشده. یکی ازخران می گوید: گزافه گویی نکن .

   آهو جواب می دهد:دروغ نمی گویم این نافه من که بوی خوش آن خوشبو ترین بوهاست شاهد راستی گفتارم می باشد.اما چه کنم که شما لیاقت استشمام این بو را ندارید. من بینواوغریب چگونه این بوی خوش را به گروه خران عرضه کنم .زنذگی بعضی ها در مقابتل بعضی ها شبیه زندگی آهو میان خران است .                                                                


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/28:: 3:0 صبح     |     () نظر

ای سایه های عشق!

دیگرمرا زوسوسه ی دل رها کنید.

ای واژه های «بوسه»و«اندام » و«چشم» و«لب»!

شعر مرا به درد زمان آشنا کنید.

وقتی لبان تشنه مردان «زابلی» -

درجستجوی قطره ی آبی سیاهرنگ-

همچون دوچوب خشک-

تصویر میشوند-

دیگر چگونه سرخی لب های یار را-

چونان شراب سرخ-

درجام واژه های بلورینه بنگرم؟

وقتی نگاه کودک بی نان «بندری»

باآرزوی پاره ای نان سیاه وتلخ-

د رکوچه های تنگ وگل آلود وبی عبور-

تا عمق هر «هزاره دیوار» می دود-

دگر چگونه غرق توان شد ،دقیقه ها-

در برکه نگاه دلاویز دختری؟

دیگر چگونه دیده توان دوخت لحظه ها-

در جذبه ی دوچشم پرازنازدلبری؟

وقتی که دستهای زنی در دل کویر-

هنگام چیدن «گونی» چاک میشود

وقتی که قامت پسری،زاده ی بلوچ-

با گونه های لاغروچشمان بی امید-

درخاک میشود-

دیگر چگونه دست زنی را به شعر خویش-

خوانم شهاب روشن وگویم ستون نور-

دیگر چگونه پیکر معشوق خویش را؟

درکرگاه شعر ؛توان ساخت از بلور؟

آن دم که که چشم های «یتیمان روستا»-

درحسرت پدر-

یا درامید گرمی دست نوازشی-

پرآب میشود-

وقتی غریب خانه به دوشی نیازمند-

درکوچه های شهر-

ازضربه های درد-

بی تاب میشود-

وقتی که طفل بی پدری درشبان سرد-

با ناخن کبود-

درقطعه یی پلاس ،زسرمای بی امان-

بی خواب میشود-

وقتی که نان سوخته ،یا پاره استخوان-

از بهر سدّجوع فقیران ده نشین -

نایاب میشود-

دیگر چگونه خواهش دل راتوان سرود؟

دیگر چگونه خواهش مرمرتن را توان ستود؟

باید که حرف «عشق»،فروشویم ازکلام

زیرا گلوی پیر وجوان، ناله گستر است

برجای رنگ «عشق»-

باید غم زمانه بپاشم به واژه ها-

زانرو که دردمردم ما گریه آور است.

چشمم پرآب باد!

از «عشق» بگذرم که دلم جای دیگر است.

باید که های های بگریم به دردها-

درچشم شعرما،«سخن عشق» خوشترست.

                                                                                سهیلی

 

  

 


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/27:: 1:0 صبح     |     () نظر

    یکی از زنان نمونه ،ومومنه صا بر درتاریخ ،آسیه است. حضرت آسیه دخترمزاحم،همسرفرعون بود.که خداوند درقرآن مجید،این زن را به عنوان الگو ومثل افراد با ایمان ؛یاد کرده ودر آیه 11سوره تحریم میفرماید:‹‹خداوند برای مومنان همسر فرعون را مثال والگو آورد›› او همسرکسی بود که ادعای خدایی میکرد "فقال انا ربکم الاعلی"وتمام زرق و

برقهای مصر پهناور ومردم آن سامان بود ومتوچه میگردد وی چگونه خود را در برابر آن همه عوامل مادی نباخت.

    آسیه زنی است که در صحنه های خاص مورد عنایت خداوند قرارگرفته،و

اورامادرمومنین لقب داده، رسول گرامی اسلام ایشان رادر ردیف حضرت فاطمه وخدیجه ومریم بهترین زنان اهل بهشت خوانده است.

    هنگامی که واقعه دلخراش همسر وبچه های خزبیل به وقوع پیوست،خداوند

عروج عارفانه آن زن پارسا وقهرمان را به دید آسیه  گذاشت وایمان آسیه ازآن

صحنه،قوی ترشد !

    چون ازنزدیک باچشمان خویش جنایت فرعون را می دید اعتراض کردو گفت:وای بر تو ای فرعون!تاکی درخواب غفلت فرورفته ای وبندگان حقیقی خدا را میسوزانی؟!

    فرعون گفت:‹‹مگر توهم درمورد خدایی من شک داری››

   آسیه گفت:مگر من به خدایی تو اعتقاد داشتم؟ من از روزی که موسی (ع)

راازرود نیل گرفته،به پیامبری او معتقد شدم!

    فرعون از شنید ن این سخنان اعتراض آمیزآن هم از ملکه در باروهمسر زیبا ومورد علاقه اش خیلی تعجب کرده اورا به جنون نسبت داد وگفت: مگر

دیوانه شده ای که اینگونه سخن می گویی؟ آسیه گفت:دیوانه نشده ام،لیکن به خدای موسی که خدای عالمیان است ایمان دارم،فرعون که انتظار نداشت 

چنین سخن اعتراض گونه از همسرش بشنود وهرگزفکر نمیکرد که موسی (ع)

پایگاه قوی ونیرومندی دردربار فرعون داشته باشد،به شدت تکان خورد واحساس خطرکرد،سپس مادرآسیه را احضاروبه او گوشزد کرد:

     ‹‹دخترت مانند آن زن آرایشگر (همسر خزبیل) دیوانه شده است،یا به پروردگار موسی کافر شود ویا دستور می دهم که او را بکشند.››

    مادر آسیه به گمان خود اورا نصیحت کرد که دست از این آیین بردارد وگرنه همچون همسر خزبیل به سزا خواهد رسید!

    آسیه گفت:‹‹هرگز به خدای موسی کافر نخواهم شد.››

    فزعون آنچنان از جواب قاطع آسیه،خشمگین شد،دستور داد اورابه پشت بخوابانندوهریک از دستها وپاهایش را با میخ های بزرگ بر زمین بکوبند وسپس

سنگ بزرگی روی سینه اس بگذارند،ماموران چنین کردند وبه این جهت فرعون را‹‹ ذوالاوتاد››گویند


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/25:: 12:41 صبح     |     () نظر

 

 

این پیامبر گرانقدر،فرزند مریم پاک است

وحسین(ع)فرزند گرانمایه فاطمه زهرا(س)

عیسی (ع) فرزند بانویی است که فرشتگان ندایش دادند:«...یا مریم ان اللّه اصطفیکوطهّرک...»هان ای مریم! خداوند تورا برگزید وپاکیزه ساخت وبر زنان جهان برتری بخشید.

حسین (ع) نیزفرزند بانوی گرانقدریست که مورد ندای فزشتگان قرار گرفت واز برترین بانوان د نیا وآخرت بود.

عیسی (ع) روح خدا وآفریده اوست.

حسین (ع) نور خدا ورحمت اوست.

آن پیامبر بزرگ از شد ت زهد ووارستگی،خشت وسنگ را بالش خود میساخت.

حسین (ع) سر را درراه خدا نثار کرد سر وبدن نداشت تا بربالین نهد.

عیسی (ع) لباس خشن می پوشید.

حضرت حسین (ع) لباسش را هم درراه خدا ازبدنش ربودند.

عیسی (ع) به غذای ساده قناعت میکرد.

حسین (ع) سه روزپیش ازشهادت درمحاصره آب وغذابود.

عیسی (ع) ثروتی نداشت تا آن را نگه دارد.

حسین (ع) خیمه هایش را غارت کردند ولباس از پیکر مطهرش ،پس ازشهادتش ربودند.

عیسی (ع)پسری نداشت تا با شهادتش او راداغدارسازد.

فرزند گرانمایه حسین (ع) با شهادتش درراه حق، تاب وتوان اورا گرفت ودنیا رادربرابردیدگانش تیره وتارساخت.

عیسی (ع)سایه اش دربرابرحرارت خورشید،مشرقها ومغربها ی زمین بود.

حسین (ع) پیکرش سه شبانه روز دربرابرتابش خورشید بود.

عیسی (ع) مرکبش دوپا وخدمتگزارانش دو دستانش بودند.

حسین (ع) بزرگ مردی بود که سرودست وپا را درراه خدا نثار کرد وانگشتا نش را برای بردن انگشترش بریدند وبردند.

"واما عجیبتراینکه :حضرت عیسی (ع) را دشمنان دینش به صلیب کشیدند ،امام حسین (ع) ویارا نش را پیروان جد ودین خودشان به شهادت رساندند" .

                                             سوره آل عمران

                                                                           بحارالانوار


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/24:: 1:0 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >