سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان از آنچه همدم حکیم است، می گریزد . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

 

  

      «ابوبصیر»  از شاگردان امام محمد باقر(ع)بود وهردوچشمش نابیناشده بود.روزی از امام محمد باقر (ع)پرسید:آیا شما وارث پیامبر هستید؟

     امام فرمودند:بلی

    ابوبصیرپرسید«آیا پیامبراسلام،وارث پیامبران پیشین بود وهرچه آنها میدانستند ،می دانست.

    امام سرش را به علامت تایید تکان دادند وگفتند«بله»

    ابوبصیر سرفه ای کردوگفت:«پس آیا میتوانید مرده را زنده کنید یاکور مادرزادرا بیناکنید»

    -بله، بفرمان خدا میتوانم.

     ابوبصیر ازامام خواست تا چشمانش رابینا کند،امام(ع)دست برچشمان اومالید ناگاه آبشارنوردرچشمان ابوبصیر ریخت چندبار چشمانش را بازوبسته کردتا به روشنایی عادت کند.شادی دروجودش ریشه دواندوبادیدن چهره نورانی امام مثل گل شگفت.

    امام(ع)پرسیدند:«میخواهی بینا شوی ودرروزقیامت در سود وزیان با مردم شریک شوی یاآنکه به حالت اول برگردی وبدون پرسش به بهشت بروی؟»

    ابوبصیرکمی اندیشید وگفت:«میخواهم همانطور که بودم باشم»

    امام(ع)بار دیگر دست برچشمان اومالید وناگهان همه چیز درجلوی چشمانش رنگ باخت واوبازهم نابینا شد.

 


 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/7:: 12:34 صبح     |     () نظر

 

   پیغمبراکرم (ص)میفرماید:شبی که به معراج رفتم،ازآسمان بر روی زمین بقعه سرخی رادیدم که رنگش اززعفران بهتر وبویش ازمشک شتربود،ودرآن بقعه پیرمردی با جامه ی بلندی که برتن وکلاه درازی که برسرداشت،مثل لباس بلند یکپارچه ای که کلاهداراست نشسته بود.

      ازجبرئیل پرسیدم:این بقعه چیست؟

     گفت: این بقعه امت تووشیعیان وصی تو علی بن ابیطالب (ع)است.

    پرسیدم: این پیرمرد کیست؟

   گفت:ابلیس است.

   گفتم:دراینجا چه کاری دارد وازشیعیان ما چه می خواهد؟

   گفت: میخواهدشیعیان شماراازولایت علی(ع)بیرون آوردوبسوی فسق وفجوروفحشاء بکشاند.

    گفتم:فوری مرا بسوی این بقعه ببر.جبرئیل با سرعت مثل برق مرا به طرف آن بقعه برد.وقتی که به آن ملعون رسیدم،گفتم:«قم یاملعون»ای ملعون برخیز وازاینجا دورشو،که تورانده شده درگاه الهی هستی وبرای همیشه لعنت شده ای وبدان که هیچ گاه بر امت راستی من وشیعیان حقیقی علی(ع)سلطه وسلطنتی گاه برامت من وشیعیان حقیقی علی (ع)سلطه وسلطنتی نخواهی داشت وازهمان موقع آن سرزمین به اسم «قم»نامیده شد ومعروف گردید.

                                                                                                  قصه های پند آموز ازشیطان

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/6:: 1:0 صبح     |     () نظر

    اجازه بدهیم کسانی که واقعا لایقند وتوانایی نماینده شدن درمجلس را دارند با رای واقعی مردم انتخاب شوند تااین کشور بهتر ازاین پیشرفت کند وشکوفا شودوبگذاریم،آنهایی که میتوانند حرف دل ودرد این مردم رابهتر بگوش مسئولین بلند پایه برسانند،انتخاب شوند.باسهل انگاری ما شاید کاندیدایی که شایستگی لازم را داراست نتواند به مجلس راه یابد...

    نگذاریم افراد سودجو که ندانسته نوعی دشمن مردمند ازسادگی وپاکی این ملت شریف سوء استفاده کنند ومردم را  فقط برای بالا رفتن مثل نردبان استفاده کند!

    دردوره قبل درشهرستان ...سه نفر از آقایان رقابت سالمی داشتند،ولی وقتی یکی از آنها احساس کرد که شاید نتوان انتخاب شود وپیروزی بزرگ را ازآن خود کند دست به یک کار غیر قانونی زد که از یک کاندیدای مجلس شورای اسلامی واقعا بعید بود.

    به نزدیکان خود دستور داداز روستاها وشهرستانهای همجوار نزدیک وافرادی که شناسنامشون مهر انتخابات نخورده وهنوز رای ندادند رایشان را با پول بخرند وسواراتوبوس کنند وبیاورند ودرشهرستان مربوطه به نام کاندیدای مورد نظررای بدهند وبعد سوارهمان اتوبس شده وبه خانه هاشون برگردند.

    مردم عزیز شما خودتان قضاوت کنید که چگونه حق کانداهای دیگر ضایع میشود ...

    کاندایی که با دوزوکلک میخواهد نمایندگی این مردم رادرمجلس بر عهده بگیردوقانون را درکشور به این بزرگی احیا وزنده کند.حتی نمیتواند بر نفس خود فائق شود برخودشون رحم نمیکند هیچ انتظاری نباید ازاو داشت!آیا شما چنین افرادی راتایید میکنید وسرنوشت کشورتان را به دست چنین کسانی میسپارید!

     یکی دیگر ازقانون شکنی های بعضی از کاندیداها اینه که دوسه ماه مانده به انتخابات شروع به دادن ولیمه ها ومهمانیهایی در هتلها ومساجد روستاها ومنزل دوستان ونزدیکانشون میکنند وباایراد سخنرانی مردم را به خودشون جلب میکنند درحالی که هنوز زمان تبلیغاتشون از سوی وزارت کشور اعلام نشده!!!

اطرافیان بعضی از کاندیداها بعد ازاتما م وقت تبلیغات دست از کار نکشیده تا وقتی که هنوز هوا روشن نشده به کارشون ادامه میدهند یعنی قانونی که برای همه یکسان است زیر پا میگذارند وخودشان رااز دیگران جدا می دانند .

   هموطن ایرانیم در انتخاب خودمون دقت کنیم ،مجلس شورای اسلامی مکان پاکیست ، سعی کنیم پاکترین انسانها را انتخاب کنیم که سرنوشت کشور وملت بزرگ ایران در مجلس رقم میخورد...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/4:: 4:0 عصر     |     () نظر

میگویند،روزی فرعون خوشه انگور دردست داشت ومشغول خوردن بود،دراین هنگام ابلیس به نزد

                                    او

                                      آمدوگفت:

                                           آیا کسی هست که بتواند این خوشه انگور را به مروارید تبدیل کند.

                                         فرعون گفت:نه.

                                        ابلیس بوسیله سحر وجادو آن خوشه انگور را به خوشه مروارید تبدیل کرد.

                                        فرعون تعجب کرد وگفت :واقعا تو مردی استادهستی!

                                       ابلیس با شنیدن این جمله سیلی محکمی برگردن اوزد وگفت:مرا با این استادی

                                به بندگی قبول نکردند،چگونه تو بااین همه حماقت ادعای خدایی می کنی؟؟!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/3:: 11:44 عصر     |     () نظر

    روزی حضرت عیسی (ع)درمیان راه شیطان راباپنج بار الاغ دید که دنبالش حرکت میکنند.

    حضرت پرسید:برپشت الاغها چه بارزده ای؟

    شیطان گفت:مالالتجاره ایست که به دنبال مشری میگردم .

    حضرت فرمود:بارالاغها چیست ؟ومشتری آنها کیست؟

    شیطان گفت: یکی ازبارها ستم است ومشتری آن سلاطین وپادشاهان هستند.دیگری خودبزرگ بینی ومشتری آن تجا ودهقانان هستند. سومی حسداست ومشتری آن علما ودانشمندان هستند وچهارمی خیانت است ومشتری آن تجارند .وآخری فزیب وحیله است ومشتری آن زنا ن هستند*

                                                                         *مجموعه ورام ج2


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/3:: 11:0 عصر     |     () نظر

        پسر جوانی  با خواهر وپدر پیر خود زندگی میکرد،یک شب درحالی که پسر جوان دربسترخود خوابیده بود،ابلیس باشکل وشمایل ترسناکی به بالین اورفت واورا ازخواب بیدار نمود،جوان با دیدن قیافه ترسناک آن ملعون بسیاروحشت کرد.

      ابلیس گفت:ای جوان:من «مرگ» هستم،ومامورم تاجان تورا بگیرم وقبض روحت کنم،اما اگر میخواهی از دست من جان سالم بدر ببری،باید یکی ازاین سه کاررا که میگویم انجام بدهی. درغیر اینصورت جانت را میگیرم وتورا میکشم.

     امّا این سه کار این است:یا باید پدرپیرت رابکشی.

    یا باید خواهرت را کتک زده،استخوانهای دست وپا،سروسینه اش راخرد کرده،بشکنی.ویا باید ازاین جام شرابی که دردست من است چند پیاله بنوشی.پس اگر یکی از این سه کار راانجام دهی از هلاک کردن وکشتن توچشم میپوشم واز تو میگذرم.

     از این بیم وهراس وتهدید ابلیس ،لرزه بر اندام جوان افتادوتمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.مانند کسی که از دیدن شیر نر درّنده ای بر خودبلرزد.در این حال با خود فکر کرد وگفت:پدر وپیروخواهرجوانم،چه تقصیری دارند که یکی را کتک بزنم ودیگری را با دستهای خود بکشم،درحالی که کتک زدن خواهرم کاری ناشایست وگناه است.

     وقتل پدرپیرم معصیتی نابخشودنی است.بنابر این کار سوم را که آسانتر وراحتتر است،انجام میدهم،درنتیجه با این عمل،هم ازخودذفع ضرروزیان کرده،ازخطرشیطان رهایی یافته ام،وهمپدرپیروخواهرجوان خودرانجات داده ام.

     بعد ازاین فکر جوان تصمیم گرفت چند پیاله ازآن جام رابنوشد.

    همان وقت که از آن شراب نوشید،فوری صورتش سرخ وپیاله دوچشمش مثل دو کاسه پرخون شد،وازحال طبیعی خارج گردید ومست شدوبه پدروخواهر جوانش حمله کردوهردو مثل دوپرنده بال وپر بسته،زیردست وپای اواسیر گشتند.سانجام براثرمستی شراب هم استخوانهای خواهرش رادرهم شکست وهم خون پدرش راریخت واوراکشت

درنتیجه هرسه کاری که شیطان ملعون می خواست انجام داد

        پسر جوانی  با خواهر وپدر پیر خود زندگی میکرد،یک شب درحالی که پسر جوان دربسترخود خوابیده بود،ابلیس باشکل وشمایل ترسناکی به بالین اورفت واورا ازخواب بیدار نمود،جوان با دیدن قیافه ترسناک آن ملعون بسیاروحشت کرد.

      ابلیس گفت:ای جوان:من «مرگ» هستم،ومامورم تاجان تورا بگیرم وقبض روحت کنم،اما اگر میخواهی از دست من جان سالم بدر ببری،باید یکی ازاین سه کاررا که میگویم انجام بدهی. درغیر اینصورت جانت را میگیرم وتورا میکشم.

     امّا این سه کار این است:یا باید پدرپیرت رابکشی.

    یا باید خواهرت را کتک زده،استخوانهای دست وپا،سروسینه اش راخرد کرده،بشکنی.ویا باید ازاین جام شرابی که دردست من است چند پیاله بنوشی.پس اگر یکی از این سه کار راانجام دهی از هلاک کردن وکشتن توچشم میپوشم واز تو میگذرم.

     از این بیم وهراس وتهدید ابلیس ،لرزه بر اندام جوان افتادوتمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.مانند کسی که از دیدن شیر نر درّنده ای بر خودبلرزد.در این حال با خود فکر کرد وگفت:پدر وپیروخواهرجوانم،چه تقصیری دارند که یکی را کتک بزنم ودیگری را با دستهای خود بکشم،درحالی که کتک زدن خواهرم کاری ناشایست وگناه است.

     وقتل پدرپیرم معصیتی نابخشودنی است.بنابر این کار سوم را که آسانتر وراحتتر است،انجام میدهم،درنتیجه با این عمل،هم ازخودذفع ضرروزیان کرده،ازخطرشیطان رهایی یافته ام،وهمپدرپیروخواهرجوان خودرانجات داده ام.

     بعد ازاین فکر جوان تصمیم گرفت چند پیاله ازآن جام رابنوشد.

    همان وقت که از آن شراب نوشید،فوری صورتش سرخ وپیاله دوچشمش مثل دو کاسه پرخون شد،وازحال طبیعی خارج گردید ومست شدوبه پدروخواهر جوانش حمله کردوهردو مثل دوپرنده بال وپر بسته،زیردست وپای اواسیر گشتند.سانجام براثرمستی شراب هم استخوانهای خواهرش رادرهم شکست وهم خون پدرش راریخت واوراکشت

درنتیجه هرسه کاری که شیطان ملعون می خواست انجام داد

        پسر جوانی  با خواهر وپدر پیر خود زندگی میکرد،یک شب درحالی که پسر جوان دربسترخود خوابیده بود،ابلیس باشکل وشمایل ترسناکی به بالین اورفت واورا ازخواب بیدار نمود،جوان با دیدن قیافه ترسناک آن ملعون بسیاروحشت کرد.

      ابلیس گفت:ای جوان:من «مرگ» هستم،ومامورم تاجان تورا بگیرم وقبض روحت کنم،اما اگر میخواهی از دست من جان سالم بدر ببری،باید یکی ازاین سه کاررا که میگویم انجام بدهی. درغیر اینصورت جانت را میگیرم وتورا میکشم.

     امّا این سه کار این است:یا باید پدرپیرت رابکشی.

    یا باید خواهرت را کتک زده،استخوانهای دست وپا،سروسینه اش راخرد کرده،بشکنی.ویا باید ازاین جام شرابی که دردست من است چند پیاله بنوشی.پس اگر یکی از این سه کار راانجام دهی از هلاک کردن وکشتن توچشم میپوشم واز تو میگذرم.

     از این بیم وهراس وتهدید ابلیس ،لرزه بر اندام جوان افتادوتمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.مانند کسی که از دیدن شیر نر درّنده ای بر خودبلرزد.در این حال با خود فکر کرد وگفت:پدر وپیروخواهرجوانم،چه تقصیری دارند که یکی را کتک بزنم ودیگری را با دستهای خود بکشم،درحالی که کتک زدن خواهرم کاری ناشایست وگناه است.

     وقتل پدرپیرم معصیتی نابخشودنی است.بنابر این کار سوم را که آسانتر وراحتتر است،انجام میدهم،درنتیجه با این عمل،هم ازخودذفع ضرروزیان کرده،ازخطرشیطان رهایی یافته ام،وهمپدرپیروخواهرجوان خودرانجات داده ام.

     بعد ازاین فکر جوان تصمیم گرفت چند پیاله ازآن جام رابنوشد.

    همان وقت که از آن شراب نوشید،فوری صورتش سرخ وپیاله دوچشمش مثل دو کاسه پرخون شد،وازحال طبیعی خارج گردید ومست شدوبه پدروخواهر جوانش حمله کردوهردو مثل دوپرنده بال وپر بسته،زیردست وپای اواسیر گشتند.سانجام براثرمستی شراب هم استخوانهای خواهرش رادرهم شکست وهم خون پدرش راریخت واوراکشت

درنتیجه هرسه کاری که شیطان ملعون می خواست انجام داد

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 7:0 صبح     |     () نظر

    یکی از واقعه مهم تاریخ،واقعه قارون است.قارون را درزبان عبری« قاروح»میگویند:بنا به اختلاف روایات بعضی اورا پسرعمّ وبعضی عمّ وبعضی دیگرخواهرزادهی موسی(ع)می دانند.بعدازموسی(ع)وهارون(ع) ،قارون داناترین وبرترین مردم ازقوم بنی اسرائیل بود وتاآن حد دارای زیبایی ظاهری بودکه مردم اورا«منوّر» میگفتند.وی مدام ووهمیشه به قرائت تورات اشتغال داشت وحضرت موسی(ع)درتربیت قارون تلاش کاملی کرد.قارون علوم غریبه وفنون عجیبه راازآن حضرت آموخت که یکی ازآنها صنعت کیمیا گری بودوقبل از حضرت موسی (ع)هیچ کس در آن علم موفق نشده بود.قارون ازطریق همین علم از لحاظ ثروت به مرتبه ای رسید که «چهل»استر کلیدهای صندوقهای خزانه های اورامی کشیدند.

                                                                         روضة الصفا


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 1:0 صبح     |     () نظر

ای افسونکر شلاق مزن برتن عریانم 

خواسته ات این بود که عریانم کنی

برگها یم بریزی،ریشه ام رابکنی

تا نماند رمقی دربدنم

دیده هایم را پرازماسه کنی

تا که نبینم جایی

قامتم را خم کنی

عصا ی  بدهی بردستم

پا ها یم لنگان کنی

دهنم را بدوزی

که دگرحرف نزنم

قلمم را بشکنی

تا که هیچ ننویسم

قرص های مسموم از غرب بیاری

برخاک وطنم بذر کنی

سرخی آلا له های وطنم رابه سیاهی بکشی

گردهای بی غیرتی را رایگان هدیه کنی

فریادهای سینه ام را درگلوم خفه کنی

فیلمهای مبتذل در خانه ها پخش کنی

هویت اسلامی وانسانیم را درخاک خودم دفن کنی

یادمان شهدامو بدزدی

بیرق کشورمو از دستهایم بگیری

مشک های آبمو پاره کنی

تا که عباس وحسین (ع)واصغر رو فراموش کنم!

نمیکنم!!!!

درسهایی کز آنها گرفته ام از یاد برم!

نمی برم!!!! نمیبرم !!!!

جنگ را دوست ندارم.

اگه بی حرمتی کنی بروطنم

چاره ای نمیبینم باید باید از کشور خود ؛مذهب خود... دفاع کنم

تا برای همیشه ریشه ات را بکنم

یا که درسی بدهم برنسلهای بعد یت

همچنین بر هم پیما نان قلدرت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 1:0 صبح     |     () نظر

    روزی پیرزنی باشیطان دیدارکرد،ازاوپرسیدتوکیستی؟

   گفت : من شیطانم ،بعدازمعرفی همدیگر،عجوزه گفت:آیا فکر میکنی ضرروزیان تو درجامعه بیشتراست یا فتنه ی من؟ازاین روباهم قرارگذاشتند بعدازفراغت ازکارروزانه درهنگام غروب آفتاب اعمال خود را شماره کنند تابدانندکار کدام یک هلاک کننده تروفتنه انگیزتر است.

    پس از این قول وقرار،پیرزن،وشیطان ازهم جداشدند.

   درآن روزعروس ودامادی تازه ازدواج کرده بودند.

   عجوزه دستهای خود رارنگین کرد وبه نزدعروس رفت اورادرآغوش گرفته ودستهای خودرادورگردن اوانداخت واظهار محبت کرد وگفت:

   حیف ازتونوعروس زیبایی که نصیب یک چنین شوهرشده ای؟سپس نزد شوهررفت وبه اوگفت:

    ای تازه دامادبدبخت وبیچاره،بدان وآگاه باش که همسرتوبامردنامحرمی که رنگرزاست رفاقت دارد،من خودم دیدم که دست درگردن همسرتوانداخته بود.

    شوهر بیچاره باعجله به نزد همسرآمدودیدآثاررنگ برروی گردن اونمایان است بادیدن این صحنه خشمگین شد،عجولانه وازروی غیرت اوراکشت.

    عجوزه بعدازاین کارموفقیّت آمیز ،فوری نزد اقوام وخویشان نوعروس آمد وماجرای کشته شدن زن به دست شوهرش راگزارش داد وگفت:

    چرا نشسته اید که دخترتان به دست شوهرش کشته شد؟

    نزدیکان نوعروس به خشم آمده،رفتند وآن شوهربیچاره راکشتند.

    ازآنطرف عجوزه نزد اقوام شوهرآمد وگفت:

    چرا نشسته اید،که پسرتان به دست اقوام همسرش کشته شد؟

    با گزارش این ماجرانزدیکان عروس وداماد به جان هم افتاده،کارشان به کشت وکشتار کشید.

    بعدازاین واقعه هنگام غروب آفتاب ،عجوزه شیطان رادید که درپشت دری ایستاده وقصددارد بافریب مرد وزن نامحرمی،ایشان را به راه حرام بکشاند.

    عجوزه به شیطان گفت: ازصبح تا به حال چه کرده ای؟

    شیطان گفت:هنوز کاری نکرده ام.

    عجوزه گفت:وای برتو،من تاکنون آشوب وفتنه بسیارکرده ام وخونهای بسیار ریخته ام،ولی توهنوزنتوانسته ای کاری انجام دهی؟

     شیطان گفت:تا این دونفراز راه حرام به هم نرسند،«ولدزنایی» مثل توفتنه جو،آشوبگر،خبرچین وسخن چین بوجود نمی آید.

                                                                      راهنمای بهشت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 1:0 صبح     |     () نظر

 

    یکی از خلفاء اسلام دستورداد عهد نامه حکومتی یکی ازایالات اسلامی را به نام یکی ازحکمرانان بنویسند.حاکم درنزدخلیفه نشسته بود ومنشی مشغول تحریر عهدنامه بود.

    در این هنگام طفلی صغیروارد مجلس شد ویک راست آمد ودرآغوش خلیفه نشست.خلیفه اورا بوسید ومورد مهرش قرارداد.

    حاکم درحال اعزام از این کار خلیفه تعجّب کرده وپرسید:چگونه این طفل را میبوسی واورا اینطور مورد محبت قرار میدهی! من ده نفر اولاد دارم وتاکنون نه یکی ازآنها بوسیده ام ونه گذاشته ام بمن نزدیک شوند.

    خلیفه گفت ما چه گناهی داریم اگرخداوند رحم وعاطفه را ازدل تو زایل نموده است؟خداوند رحم ورأفت خودرافقط شامل حال کسانی خواهد نمود که دلی مهربان دارند.

    آنگاه دستور داداعتبارنامه وکاغذی را که بنام او نوشتند پاره کردند ودرتوجیه این امر چنین گفت:وقتی این مرد به ادعای خود به اولادش رحم ودلسوزی نمی کند وبه رعیّت چگونه رحم ودلسوزی خواهد نمود؟!

                                                                   درسهایی از تاریخ


کلمات کلیدی: عشقی وگوناگون


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/12/2:: 1:0 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >