کلمات کلیدی: بهترین دوران، آرزوها، تران باران، بی بهانه، برباد رفته ها، کودک خوشحال دیروز، مرد غمگین امروز، باد، جنگل وارونه
|
||
|
کلمات کلیدی: تقویت، حافظه، شکلات، سیب، تمشک، سبزیجات، روغن زیتون، ماهی سالمون، چغندر، غلات سبوس دار...
بسم الله الحمن الّرحیم
مقدمه
در آغاز قرن بیست و یکم توجه همگان،بیش از گذشته،به نظامهای آموزشی معطوف شده است؛توجه و تمرکز نظامهای آموزشی نیز به بهبود یادگیری مدرسهای افزایش یافته است. رویکردهای اخیر در نظام آموزش و پرورش در راستای بهبود یادگیری،حاکی از یادگیری مشارکتی در کلاس درس و تربیت دانشآموزان به عنوان نسل پژوهنده میباشد و چون معلم، کارگزار اصلی آموزش در کلاس درس است،اگر خود به درستی آموزش نبیند و پژوهشگر نباشد،چگونه میتواند نسلی پژوهنده را تعلیم دهد؟
معلم از آن جهت مورد تأکید است که کارگزار اصلی تعلیم و تربیت به شمار میرود و اهداف متعالی نظامهای تعلیم و تربیت در ابعاد مختلف در نهایت باید به واسطهء او محقق شود. تعامل مستمر و چهره به چهرهء معلم با دانشآموزان،وی را در موقعیت ممتاز و منحصر به فردی قرار میدهد که هیچ عنصر انسانی دیگری در این سازمان از آن برخوردار نیست (مهرمحمدی،1379).بنابراین،توسعهء حرفهای معلمان به عنوان مهمترین نیروی انسانی در نظام تعلیم و تربیت،دارای اهمیت زیادی میباشد.
بهطور سنتی،آموزشهای قبل و ضمن خدمت معلمان ریاضی بر دانشافزایی موضوعی و روش تدریس معلممدار و موضوعمدار تکیه میکند.با این حال،مسایل عمدهای در رابطه با آموزش معلمان و توسعهء حرفهای آنها وجود دارد که مهمتر از همه،چگونگی تحول در فرآیند آموزش،چگونگی تغییر باورها و نگرشها و ایجاد چارچوب نظری مناسب برای یادگیری معلمان است.به این منظور،آشنایی با چگونگی تفکر معلمان دربارهء تدریس خودشان و چگونگی عمل تدریس،به برنامهریزان دورههای قبل و ضمن خدمت معلمان ریاضی کمک میکند تا توانند تنوع بین المللی در باورها و تریسهای متداول معلمان و چگونگی ارتباط این تنوع با یادگیری دانشآموزان را مورد بررسی قرار دهند(گویا،1380).
از جملهء مهمترین موانع در توسعهء حرفهای معلمان،فاصلهء بین نظریه و عمل و عدم تشریک مساعی با معلمان در برگزاری دورههای آموزش معلمان ریاضی است.بررسیهای بین المللی اخیر در حوزهء توسعهء حرفهای معلمان،بیانگر رویگردهای نوینی مانند پژوهش مشارکتی در
تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 126)
کلاس درس است که بیش از اقدامات گذشته در تلفیق نظریه و عمل توفیق یافته است (سرکارارانی،1378).
یک نمونه از فعالیتهای مربوط به توسعهء حرفهای معلمان،روشی است که ژاپنیها در ابداع و به کارگیری آن پیشتاز محسوب میشوند و امروزه با نام"درسپژوهی"شناخته میشود. آنچه در ژاپن و برخی از کشورهای دیگر با نام درسپژوهی مورد استفاده قرار گرفته و هم اکنون نیز در جریان است،تلاشی در جهت بهبود فعالیتهای آموزشی از طریق مشارکت با همتایان و همکاران است.
درسپژوهی،یک حلقی پژوهشی است که در آن،معلمان به صورت گروهی دربارهء موضوعات برنامهء درسی به پژوهش میپردازند.آنها در ابتدا به تبیین مسئله میپردازند که فعالیت گروه درسپژوهی را برانگیخته است و هدایت خواهد کرد.مسئله میتواند یک سؤال عمومی(برای مثال برانگیختن علاقه دانشآموزان به ریاضی)یا سؤال جزئیتر باشد(برای مثال، بهبود فهم دانشآموزان از چگونگی جمع کردن کسرهایی با مخرجهای نامساوی).سپس گروه به مسئله شکل میدهد و بر آن تمرکز میکند، به نحوی که بتواند در یک درس خاص کلاسی مطرح شود.معمولا معلمان مسئلهای را انتخاب میکنند که از فعالیتهای حود به دست آوردهاند یا برای دانشآموزانشان دشواریهایی ایجاد کرده است.
هنگامی که یک هدف یادگیری انتخاب شد،معلمان برای برنامهریزی و طراحی درس تشکیل جلسه میدهند.اگرچه در نهایت یک معلم،درس را به عنوان بخشی از فریآیند پژوهش تدریس خواهد کرد،ولی خود درس محصول گروهی تلقی میشود.در اینجا هدف نه تنها تولید یک درس اثربخش لکه درک چگونگی و چرایی کارکرد درس برا افزایش فهم مطالب در میان دانشآموزان است.اغلب،برنامهء اولیهای که گروه تولید میکند،در جلسهای برای همهء معلمان مدرسه مطرح میشود تا به نقد درآید.
برای تدریس درس،تاریخی معین میشود.معلمان گروه هرکدام نقشی را بر عهده میگیرند و زمینههای لازم برای اجرای موفق درس در شرایط واقعی مورد بررسی قرار میگیرد. هنگام شروع درس،معلمان در قسمت عقب کلاس میایستند یا مینشینند.ولی زمانی که از دانشآموزان خواسته میشود سر جای خود تمرین کنند،معلمان ناظر قدم میزنند،کار دانشآموزان را مشاهده میکنند و همچنانکه درس ادامه مییابد از فعالیت دانشآموزان
تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 127)
یادداشت برمیدارند.گاهی به منظور تجزیه و تحلیل درس و بحث دربارهء ان در زمان دیگر، فیلمبرداری میشود.
سپس معلمان،طی یک جلسه به نقد کار مشترک خود میپردازند.در این جلسه،معمولا به معلمی که درس را آموزش داده است،اجازه داده میشود اول از همه صحبت کند و نظر خود را دربارهء چگونگی اجرای درس و مسائل عمدهء آن،اظهار نماید.سپس معلمان دیگر گروه معمولا از دیدگاه انتقادی دربارهء قسمتهایی از درس که به نظر آنها مشکل داشته است، صحبت میکنند.تمرکز بر درس است نه معلمی که آن را آموزش داده است؛هر چه باشد درس، محصولی گروهی است و همهء اعضای گروه در مورد نتیجهء برنامهء خود،احساس مسئولیت میکنند.در واقع آنها از خود انتقاد میکنند.چنین کاری نه یک ارزشیابی شخصی بلکه فعالیتی است که به بهبود فردی منجر میشود و از همین رو حائز اهمیت است.
معلمان گروه درسپژوهی با توجه به مشاهدات و بازخوردها در درس تجدید نظر میکنند. آنها ممکن است مواد آموزشی،فعالیتها،سؤالها و مسائل مطرح شده یا همهء این موارد را تغییر دهند.تأکید آنها اغلب بر تغییر مواردی است که در جریان کلاس درس شواهد دقیقی مبنی بر ضرورت آنها یافتهاند.
زمانی که طرح درس تجدید نظر شده آماده شد،درس در کلاسی متفاوت تدریس میشود. گاهی معلم درس،همان معلم قبلی است ولی در بیشتر موارد معلمک دیگری از گروه پژوهشی، تدریس را بر عهده میگیرد.یکی از ویژگیهای این مرحله آن است که همهء اعضای شورای معلمان برای شرکت در پژوهش به کلاس دعوت میشوند.حضور آنان در مدرسهای بزرگ که تعداد معلمان جمع شده در یک کلاس آن احتمالا از تعداد دانشآموزان کلاس بیشتر است، کاملا شگفتانگیز به نظر میرسد.
در این مرحله معمولا معمولا همهء اعضای شورای معلمان در یک جلسهء طولانی شرکت میکنند.گاهی یک فرد متخصص از خارج از مدرسه برای شرکت در این جلسه دعوت میشود. معلمان و ناظران،درس را نقد و تغییراتی پیشنهاد میکنند.هنگام بحث دربارهء درس نه تنها یادگیری و فهم دانشآموزان بلکه آن دسته از مسائل عمومی که به وسیلهء فرضیههای اصلی درسپژوهی بیان شدهاند،مورد توجه قرار میگیرد و بالاخره دربارهء این که چه چیزی از درس و اجرای آن آموخته شده است،صحبت به میان میآید.
تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 128)
در پایان،درسی که معلمها ه روی آن بحث کردهاند و خلاصهء همهء جلسات در یک کتابچه جمعآوری و منتشر میشود تا معلمان دیگر نیز از آن آگاهی یابند(یوشیدا1،1999؛استیگلر و هیبرت،1999؛فرناندز و یوشیدا،2004).
توفیق شیوهء درسپژوهی توسط پژوهشهای بسیاری تأیید شده است(واتانابه2،2001؛ لوئیس3،2002 a ؛لوئیس،2002 b ؛پری،لوئیس و آکیبا4،2002؛کینی و همکاران20025؛ فرناندز،کنون و چاکشی6،2003؛لوئیس،پری و موراتا،2003؛اینپراسیتا و لویفا7،2003؛ یوشیدا و فرناندز،2004؛فینکن،ماتئوس،لاس و اسمیت8،2004؛کدزیور و فیفیلد9،2004؛ راک و ویلسون10،2005؛لوئیس،2006؛ماتوبا11و سرکارآرانی،2006؛ سرکارآنی،شیباتا12و ماتوبا،2007)؛درحالیکه جای خالی این روش در ساختار آموزشی ایران بسیار مشهود است(سرکارآنی،2006؛ایوبیان،1385؛خاکباز،1386).سؤالی که پس از مطالعه و مقایسهء پژوهشهای انجام گرفته در ایران و کشورهای دیگر به وجود آمد،این است که آیا درسپژوهی میتواند به عنوان یک روش آموزش مورد استفاده معلمان ایرانی قرار گیرد؟به عبارت دیگر،آیا شرایط اجتماعی و عاطفی معلمان و روابط بین فردی و مسئولیتهای سازمانی و خانوادگی آنان اقتضای آن را دارد که ازاینروش به عنوان یک الگو برای توسعهء حرفهای معلمان استفاده شود؟
سوالهای پژوهش
1.از دیدگاه معلمان ریاضی برنامهء مطلوب توسعهء حرفهای معلمان باید دارای چه ویژگیهایی باشد؟
(امکاناتی نظیر دوربین فیلمبرداری،ضبط صوت و...از طریق اعضای گروه تهیه میشد.ناظران بیرونی،شامل معلمان دیگر،مدیران،دادنشجویان آموزش ریاضی، اعضای خانهء ریاضیات کرمان،گهگاه در جلسات حضور داشتند.مصاحبههایی ضمن اجرای طرح با معلمان،مدیران،ناظران و دانشآموزان،صورت میگرفت.برای جمعآوری دادهها،از ابزارهای زیر استفاده شده است:
1.پرسشنامهء باز پاسخ:که خود شامل دو قسمت بود.قسمت اول به منظور کشف باورها، انتظارات و نیازهای معلمان ریاضی در مورد آموزش ضمن خدمت،تهیه شد.قسمت دوم جهت ارزیابی استفاده از فرآیند درسپژوهی در توسعهء حرفهای معلمان ریاضی براساس مدل پنج سطحی گاسکی1تدوین شده بود.
(1).مدل پنج سطحی گاسکی:توماس گاسکی یکی از نظریهپردازان و محققان برجستهء حوزهء تعلیم و تربیت است که کانون توجه او در نظریهپردازی و پژوهش در زمنیی توسعهء حرفهای معلمان است.مدل پنج سطحی گاسکی جهت ارزشیابی رشد حرفهای معلمان،در سطوح زیر بیان میشود:سطح یک-واکنش شرکتکنندگان؛سطح دو-یادگیری شرکتکنندگان؛سطح سه-پشتیبانی سازمانی و تغییراتسطح چهار- استفادهء شرکتکنندگان از دانش و مهارتهای جدید؛و سطح پنج-نتایج یادگیری دانشآموزان(گاسکی،2001؛گاسکی؛2002؛گاسکی، 1382).
تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 134)
2.مشاهدهء مشارکتی.مشاهدهء مشارکتی ایجاب میکند که پژوهشگر در جامعهء مورد پژوهش،مشارکت نماید.مشارکت در مکان یا جامعهء پژوهش،این امکان را به وجود میآورد تا پژوهشگر واقعیت را ببیند،بشنود و تجربه کند.
3.یادداشتهای میدانی اعضای گروه.این یادداشتها توسط اعضای گروه،ضمن مشاهدهء کلاسهای درس ریاضی،نگاشته میشد.
4.یادداشتها و نظرات ناظران بیرونی.راهنماییها و نظرات ناظران بیرونی نیز پس از مشاهدهء جلسات و کلاسهای درس ریاضی جمعآوری میشد.
5.مصاحبه.که شامل مصاحبههای نیمه ساختاری که در هر جلسه با معلمان انجام میشد. همچنین با دانشآموزان نیز گاهی اوقات مصاحبههایی صورت میگرفت.
6.ضبط صدا،فیلم،عکس.آنچه در جلسات مورد بحث و بررسی قرار میگرفت ضبط میشد،همچنین از بعضی از صحنهها عکس تهیه میشد و در مواردی که امکانپذیر بود، فیلمبرداری صورت میگرفت.
پس از آنکه دادهها جمعآوری شد،براساس ادبیات پژوهش در این حوزه و روش مقولهبندی دادهها،ابتدا مدل نظری(شکل شماره 1)تدوین گردید که راهنمایی برای مدل تحلیلی پژوهش(جدول شماره 1)میباشد.
نقطه به عنوان گام اول در نظر گرفته شده و به سورت پادساعتگرد،ارتباط بین اجزای الگو تشریح خواهد شد.
برای اجرای برنامههای آموزش و پرورش،نیروی انسانی نقش محوری دارد.بنابراین باید نیروهای با کیفیت موردنظر برنامه در اختیار باشند تا اجرای برنامه آغاز شود.نیروی انسانی مجری برنامه از سویی باید دانش و مهارت کافی برای اجرای برنامه را داشته باشد و از سوی دیگر باید نگرش مثبتی به برنامه داشته باشد(موسیپور،1382).از طرف دیگر،با توجه به آنکه درسپژوهی،خود نوعی پژوهش مشارکتی محسوب میشود،لذا اولین گام برای این الگو را میتوان،ایجاد فرصت تعامل بین مؤسسات آموزش عالی با مدارس،دانشجویان با معلمان و پژوهشهای دانشگاهی با کلاس درس دادنست.این تعامل میتواند آغاز ورود دانش و مهارت قشر دانشگاهی به قشر مدرسهای و بالعکس باشد؛به این صورت،نگرش هر دو گروه،به تحقیق و تغییر نیز حرفهایتر خواهد شد.این امر در الگوی ارایه شده از سریق مرحلهء درگیری با پروژههای پژوهش مشارکتی در کلاس درس و مدرسه-نظیر درسپژوهی-در نظر گرفته شده است.
منظور از امکانات،تمامی لوازم و ابزاری است که اجرای برنامه به آنها مرتبط میشود و از کمیت و کیفیت آنها تأثیر میپذیرد.نمیتوان به امید فراهم شدن امکانات در آینده،اجرای برنامه را شروع کرد.البته این بدان معنا نیست که هیچ فعالیتی نباید انجام شود مگر آنکه امکانات آن مهیا شود،بلکه فقط تأکید بر این موضوع است که هر برنامهای را باید با لوازم خودش دنبال کرد.نمیتوان از سویی اهداف برنامه را خواست و از سوی دیگر،امکانات آن را فراهم نکرد(موسیپور،1382).این امر در اولین دور این الگو،اهمیت فراهمسازی را گوشزد میکند و در جریان الگو و طی دورهای بعد،اهمیت پشتیبانی را میرساند.لذا لازم است تا دستاندرکاران آموزش مانند سازمان آموزش و پرورش،دانشگاهها،مدارس،پژوهشکدهها و مراکز تحقیقات آموزشی،سرمایهگذاران آموزشی و...در این زمینه حمایت لازم را انجام دهند تا به جهت کمبود امکانات،الگو با پسرفت مواجه نشود.
تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 142)
برای اینکه آموزش و پرورش بتواند در اجرای برنامههای خود موفق باشد،از سویی باید ضمن رعایت موازین علمی و تربیتی،مسأله تقاضاهای اجتماعی را در نظر بگیرد و از سوی دیگر باید متوجه باشد که همه مجریان برنامهها،خود به نحوی مرتبط با اجتماع و از آن متأثر هستند.نابر این باید تلاش شود تا اجتماع دربارهء برنامههای جدید نظر مثبت داشته باشد.تغییر باورها و نگرش مردم از طریق آگاهی دادن به آنها و مشارکت بخشیدن به آنان،عملی میگردد.
این نکته نیز حائز اهمیت است که تمامی کسانیکه به نحوی با اجرا یک برنامه سروکار دارند،در نظر گرفته شوند.معمولا به هنگام اجرای برنامههای آموزش و پرورش،توجه اصلی معطوف به معلم میشود،در حالیکه علاوه بر معلم،کادر اداری را نیز باید در نظر گرفت. آمادگی کادر اداری هم از حیث تسهیل امور برای اقدامات معلم و هم از حیث انتقال نگرش، حائز اهمیت است(موسیپور،1382).
لذا پژوهشگران،گام سوم جهت این الگو را آمادگی اجتماعی،به مفهوم تشریک مساعی بین دانشآموزان،معلمان،مدیران و والدین میدانند.این گام میتواند از طریق دعوت از مدیران و والدین به حضور در کلاس درس و بحث و گفتگو در مورد یادگیری دانشآموزان و شروع خود ارزیابی و خودبازبینی در تمام افراد درگیر در آموزش،آغاز گردد.در حقیقت،درس پژوهی چنین جایگاهی را فراهم خواهد آورد.
در این الگو،درسپژوهی براساس مراحلی که قبلا توضیح داده شد،به کار میرود.پیروی از مراحل این مدل را نباید تقلید به حساب آورد چرا که پژوهشگران،قصد بومیسازی مدلی برای مراحل درسپژوهی را ندارند.در الگوی توسعهء حرفهای،درسپژوهی فقط یک وسیله است جهت نیل به توسعهء حرفهای معلمان؛که به وضوح،هدفی برجستهتر میباشد.در این مرحله،تشکیل گروههای درسپژوهی و درگیری عمیقتر با درسپژوهی توصیه میشود.
پس از اشاعهء فرهنگ پژوهش مشارکتی در کلاس درس،حمایت از آن و ایجاد آمادگی اجتماعی و تشکیل گروههای درسپژوهی بهطور رسمی،باید محیطی فراهم آورد تا دستاوردهای گروهها،نظیر درسهای پژوهشی در چرخش درآیند و بهبود یابند؛چرا که هدف درسپژوهی والاتر از تولید درسهای پژوهشی است.گام چهارم این الگو گسترش دانش تولید شده از طریق درسپژوهی است.سمینارهای منطقهای،استانی و کشوری،بازدید از مدارس مختلف و ایجاد ارتباط با گروههای دیگر درسپژوهی به شکل ناظر بیرونی،انتشار پژوهشهای صورت گرفته به شکل مقاله،گزارش یا کتاب و ایجاد منزلگاههای اینترنتی درسپژوهی، میتتوانند محیطی برای گسترش این دانش فراهم آورد.
البته باید در اجرای این گامها،به خصوص گام چهارم،نهایت دقت را به عمل آورد تا بد فهمیها موجب انحراف مشارکتکنندگان نشود.این موضوع،خود چالشی است برای بررسی و پژوهش بیشتر که درگیران با این الگو را به گام اول الگو راهنمایی میکند.لذا این گامها به صورت حلزونی میباشد نه به صورت سلسله مراتبی.گفته میشود،حلزونی،چون این مارپیچ در هر دوری که میزند،روی پیچ قبلی ساخته میشود-فقط دور نمیزند تا ثابت بماند-ابتدا و انتها ندارد.
پس منتظر نقطهء آغاز و در پی یافتن نقطهء پایان نباشیم،به توسعه بیندیشیم و از هر کجا که هستیم شروع کنیم.
نمایشی از ارتباطهای بین اجزای این الگو در شکل شمارهء 2 آمده است.
موسیپور،نعمت اله(1382)مبانی برنامهریزی آموزش متوسطه.تهران:انتشارات به نشر.
واقعه پری ژاپن
تاریخ ژاپن و ادبیان ژاپنی، همآهنگ با حوادث و وقایع اجتماعی دستخوش تحول شده اند. اما بزرگترین واقعه را بدون شک باید در سال 1868 جست و جو کرد: کشوری که در به روی غیر بسته بود و هر گونه تماس با بیگانگان را بر خود منع می کرد، به طریقی نا معهود و غیر منتظره به روی بیگانگان در گشود؛ این طریق، از آن رو غیر منتظره است که نیروی زور و قدرت بیگانگان در امری خاص، یعنی انزواطلبی، به دخالت می پرداخت.
سال 1868 پایانی بود برای نخستین مرحل? زندگی ژاپن که در حدود سیزده قرن دوام آورده بود. از آن روست که به هنگام بررسی ادبیات و هنرهای ژاپن، این سال به عنوان نوعی مبداء در نظر گرفته می شود.
بررسی اجمالی دوران قبل از سال 1868 چنین نتیجه ای نشان می دهد:
سال های 522 تا 794 میلادی، مراحلی را که «یاماتو» و «نارا» خوانده می شوند در بر می گیرند. در این دوران ، فرهنگ چینی در ژاپن گسترش می یابد و ضمنا نخستین آثار ملی، شکفتن آغاز می کنند. در فاصله سال های 794 تا 1185 که مرحل? «هه نیان» یا «کیوتو» است نهضتی که آغاز شده، به صورت عصر کلاسیک واقعی در می آید. از نظر سیاسی، از قدرت امپراتور کاسته می شود و خانواده های بزرگ فئودال به تدریج قدرت بیشتری می یابند.
در سال های 1185 تا 1603، که مراحل مختلفی را در بر می گیرند، قدرت امپراتور مطلقا کاهش می یابد و افرادی موسوم به «شوگون» قدرت را به دست می گیرند و بین خانواده های بزرگ هم نبرد آغاز می شود. در آخرین مرحله پیش از رسیدن سال 1868، ژاپن متحد و یکپارچه می شود. صلح و آشتی حکمروایی می یابد و در ژاپنی که در انزوای خود احساس خوشبختی و راحت میکند، ادبیات بورژوایی پرباری پدید می آید.
**************************************
حادثه ای که در سال 1868 رویداد، سوابقی قدیم تر دارد: در هفتم ژوئی? 1853 چهار کشتی جنگی آمریکائی که دریادار «ماتیو پری» بر آنها حکم میراند به آبهای ژاپن وارد شد. این نخستین یورش نتوانست توفیقی برای میسیونرهای خارجی که می خواستند در انزوای ژاپن رخنه کنند به بار آورد، اما آن زمان هم? کوشش ها بی فایده بود. فقط هلند توانسته بود یک دفتر نمایندگی در این کشور دایر کند که تن در دادن به آن نیز به سبب رعایت منافع سیاسی بود. زیرا ژاپن به وسیل? این «یگانه نفوذ کننده» می توانست به جهان خارج بنگرد و از حوادثی که در سایر کشورها روی می داد آگاه شود.
هنگامی که «پری» به ژاپن رسید « شوگون» یعنی فرد صاحب مقام مسئول، به دریادار آمریکائی اجازه داد که به خاک ژاپن قدم بگذارد و پیام «فلیمور» رئیس جمهوری آمریکا را به امپراتور تسلیم کند. در 31 مارس سال بعد قراردادی با آمریکا منعقد شد که به موجب آن دو بندر ژاپن با آمریکا رابط? تجاری برقرار کردند. پس از آن نوبت به بریتانیا رسید و بالاخره روسیه و هلند و فرانسه هم خواستند حقی به دست آورند. این قبیل حوادث بود که تحول سال 1868 را که مبداء ادبیات معاصر ژاپن هم در نظر گرفته می شود، به بار آورد. در این سال امپراتور ژاپن، هنگامی که در آخرین مبارز? خود علیه آخرین دسته های وفادار به رژیم پیروز شد، دولتی جدید به وجود آورد و این دولت وظیفه داشت که درهای ژاپن را کاملا به روی تمدن غربی باز کند. هدف از این کار آن نبود که ژاپن برده وار از غرب تقلید کند، بلکه قصد آن بود که ژاپن، عواملی را که باعث برتری غرب می شد از آن دیار بگیرد.
جوان هایی که به رغم تمایلات مقامات گذشته برای تحصیل به خارج می رفتند در بازگشت اعتقاد یافته بودند که پیشرفت مادی و فقر اروپا و آمریکا امری است که در درج? دوم اهمیت قرار می گیرد. این دسته می کوشیدند با استفاده از فرصتی که پیش آمده است افکار غربی را گسترش دهند و در همان حال با استفاده از کتاب و روزنامه در صدد تعلیم هموطنان خود برآیند.
از سال 1880، روشنفکران ژاپنی با ادبیات غربی آشنا شدند و دریافتند که این ادبیات، با ادبیات کشور آنها چقدر متفاوت است. اندکی بعد این فکر به سراغ آنها آمد که مطالع? این ادبیات می تواند وسیله ای شود برای آنکه ادبیات ملی ژاپن از مردابی، که از ابتدای قرن در آن بود، بیرون کشیده شود. از همان هنگام تا سی سال بعد در محافل ادیبان نیز، فعالیتی صورت می گرفت تا مراحل، به سرعت پشت سر گذاشته شود و در ژاپن ادبیاتی شایست? عصر نو به وجود بیاید.
در حدود سال های 1905 و بعد از آن بود که بالاخره نوعی تعادل به وجود آمد، تعادلی که شکوفندگی نخستین نسل بزرگ ادبی ژاپن نو را سبب شد. بعضی از نمایندگان این نسل تا سال های پیش نیز باقی بودند.
تحولی که در ادبیات ژاپن صورت گرفت بی نهایت سریع بود. به همین جهت است که پشروان اواخر قرن نوزدهم، امروز در نظر ما بسیار قدیمی و کهنه جلوه می کنند.
***
پاره ای از نویسندگان تاریخ ادبیات ژاپن، دوران ادبیات جدید این کشور را به تقلید از ناقدان ژاپن به سه مرحله تقسیم کرده اند. این تقسیم بندی که زمانی و منطبق با حکمرانی سه خانواد? امپراتوری است چنین است:
1. دوران «مئی جی» که از سال 1868 آغاز می شود و به سال 1912 ختم می شود.
2. دوران «تائی شو» که سال های 1912 تا 1926 را در بر می گیرد.
3. دوران «شوا» که از سال 1926 آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد.
تردیدی نیست که این تقسیم بندی، مانند هر تقسیم بندی زمانی دیگری نمی تواند مطلق باشد. اما چون تا حدودی می توان تاثیر سیاست و عوامل خارجی در ادبیات را معتبر دانست، همین شیوه می تواند مقبول واقع شود.
در نخستین سال های دوران «مئی جی»، علم و به گفت? ژاپنی ها «گاکومون» بیش از هر معرفت دیگری دارای ارزش بود.هر کس که به دنبال علم می رفت به مقامات درخشان نایل می شد. عوامل این علم در کتاب های متعددی عرضه می شد و این کتاب ها، اساسی ترین آثار ادبی آن زمان را تشکیل می دهند. این آثار به دو دسته تقسیم می شوند: اول آنهایی که خیلی فنی هستند و برای آموزش دانشجویان و قشرهای جدید نوشته شده اند. دوم، آثاری که به طبق? عامی تعلق دارند. آثار دست? اول را کسانی می نوشتند که در دوران جوانی تعلیم بسیار دیده بودند و پای? تحصیلات آنها هم فلسف? چینی بود که در مدارس رسمی تدریس می شد. به همین جهت، این عده ترجیح می دادند که آثار خود را به چینی بنویسند یا از شکل خاصی از زبان ژاپنی استفاده کنند. این گروه حتی در ترجمه هایی هم که از آثار غربی به عمل می آوردند چنین شیوه ای داشتند. این امر سبب می شد که آثار آنان نتواند تیراژ و خوانند? زیادی داشته باشد.
اما ادبیات عامیانه یا به عبارت بهتر، ادبیاتی که مورد توجه و علاق? مردم عادی قرار داشت، کاملا با ادبیات دانشجویی متفاوت بود.
«فوکوزاوا یوکی شی» نویسنده ای است که می تواند به عنوان بزرگترین نویسند? ادبیات مردم عادی در نظر گرفته شود و به طوری که نوشته اند، او یگانه نویسند? وابسته به این طبقه است که شایستگی دارد در تاریخ ادبیات های مختصر و فشرده نیز نامش ذکر شود.
«یوکی شی» در سال 1834متولد شد و ابتدا هلندی و سپس انگلیسی آموخت. پس از چند سفر به اروپا و آمریکا و اروپا در سال 1866 اثری به نام «کشور غرب» نوشت که در حقیقت نوعی دائره المعارف تمدن غرب بود. این کتاب خیلی به موقع انتشار یافت و به همین جهت بود که از نخستین جلد آن دویست هزار نسخه به فروش رسید و این رقم حتی برای این زمان هم قابل توجه است. با درآمد ناشی از این اثر، نویسنده، نخستین دانشگاه ژاپنی را که به تقلید از دانشگاه های غرب ساخته بود تاسیس کرد. در این دانشگاه، دانشجویان، دیگر ناچار نبودند «اسکولاستیک» چینی را مطالعه کنند، بلکه معرفت های عملی مربوط به دنیای نو را مورد مطالعه قرار می دادند. «کشور غرب» آثار دیگری را نیز به دنبال آورد.
در سال های 1872 تا 1878 کتاب «ارتقاءعلوم» در هفده جلد منتشر شد و هفتصد هزار نسخه تیراژ پیدا کرد. این رقم تا آن زمان سابقه نداشت و بعدها هم کمتر نظیر پیدا کرد.
دانشمندان رسمی که زبان چینی یا زبان ژاپنی و شبیه به چینی را برگزیده بودند ضمن آن که از از نظر علمی آثار «فوکوزاوا» را دارای ارزش می شناختند وی را مورد نکوهش قرار می دادند که دارای سبکی ست و زبان عامیانه است. اما حقیقت این است که «فوکوزاوا» برای آن به چنین تیراژی نائل شد که سبک دانشمندان رسمی را رها کرده بود. ایده آل او این بود که نوشته هایش را زن خدمتکاری هم که از روستا به شهر رسیده بتواند درک کند.
با این همه، با وجود کوشش های پیشروان، «روزنه ای» که ضروری می نمود به کندی گشوده می شد. ادبیات رمان گونه، در نهایت ابتذال به سر می برد. نویسندگان رمان، چون پی برده بودند توصیف غرب با موفقیت روبرو می شود، آثاری رامی آفریدند که آداب و رسوم غرب در آن ها مطرح شده بود. اما حقیقت این است که آن ها برای خلق اثر خود بیمی از آن نداشتند که گذشته های نویسنده ای چون «فوکوزاوا» را غارت کنند.
در این میان روشنفکرانی که این گونه ادبیات عامیانه را تحقیر می کردند عکس العمل هایی از خود بروز دادند. انتقاد پوشیده و عالی در بعضی آثار راه یافت. نویسنده ای چون «ناروشیما ریسوهوکو» که در سال های 1837 تا 1884 می زیست پیدا شد که با توصیف گیشاها و محل های آنها، به نحوی زیبا از دولت انتقاد می کرد. این گونه ادبیات عامیانه که امروزه مطلقا فراموش شده است در مورد تحول ادبیات ژاپن تاثیر بسیار به جای گذاشت. در این میان باز هم باید از سهم بزرگی که ترجم? آثار غربی در این تحول داشته یاد کرد. در ابتدای کار، به هنگام ترجمه منظور اصلی آن بود که اطلاعاتی دربار? زندگی غرب داده شود. دور دنیا در هشتاد روز که در سال 1877 ترجمه شد و نیز سایر آثار ژول ورن که در سال های بعد به ژاپنی برگردانده شد این نقش را بر عهده داشتند. رمان های خارجی، به صورت کاملا آزاد به ژاپنی ترجمه می شد و مترجمان بیشتر سعی داشتند که با حذف قسمت هایی از اثر، آن را به صورت رمان ژاپنی که «کاکو» خوانده می شد در آورند. خواننده و دستگاه سانسور سیاسی قادر نبود دریابد که اثر خارجی در اصل به این صورت نبوده است. پاره ای از نویسندگان حتی از آن بیمی نداشتند که مثلا در یکی از رمان های آلکساندر دوما یا والتر اسکات، و حتی در ژول سزار اثر شکسپیر، مطالبی را که به وضع اجتماعی و سیاسی ژاپن مربوط می شد بگنجانند.
مقارن با همان دوران بود که رمان سیاسی در ژاپن به وجود آمد. اغلب، مخالفان بودند که از این نوع جدید استفاده می کردند. رمان سیاسی معمولا از نظر فرم همان «کاکو» یا رمان خاص ژاپنی بود. بزرگترین رمان سیاسی و تاریخی آن زمان اثری بود از «فومیو». نویسنده که تا سال 1931 در قید حیات بود. کتاب «فومیو» موسوم بود به «کئی کوکو- بی دان» یا «یک داستان زیبا از سرزمین های کلاسیک» و در آن به نبردهایی که «تب» با «اسپارت» کرده اشاره می شد. خصوصیت بزرگ این اثر در آن است که سبک نگارش آن حدفاصلی است بین زبان عامیانه و زبان عالمانه. و به همین جهت مرحله ای با اهمیت در پیدایش زبان ادبی مدرن ژاپن پدید می آورد. پولی که به سبب فروش این اثر نصیب نویسنده اش شد به اندازه ای زیاد بود که نویسنده به کمک آن توانست در سال 1885 سفری دراز به اروپا بکند. به تدریج که مظاهر رژیم مشروطه در ژاپن آشکارتر می شد، اقبال به رمان سیاسی کاهش می پذیرفت.
در سال 1885 نویسند? جوانی که بیش از بیست و شش سال از عمرش نمی گذشت و تازه از دانشگاه بیرون آمده بود و «تسویو اوچی شویو» نام داشت با انتشار اثری، محیط ادبی و هنری را به تکان درآورد. او در کتاب خود خاطرنشان می کرد که ادبیات در درج? اول، هنر است و همسای? شعر، و هدف از آن نیز عبارت است از خلق شخصیت های واقعی. او اصرار می ورزید که محترم شمردن قوانین روانشناسی ضروری است و در خلق رمان باید از یک متد علمی استفاده شود.
او معتقد بود که نباید شخصیت هایی از قسمت های مختلف در تخیل گنجاند و وی را در میان ماجراهای تصنعی به حرکت درآورد. او اعتقاد داشت که شخصیت رمان باید پاسخگوی واقعیات زمان باشد. او همچنین می گفت که ادبیات حرفه ای شرافتمندانه و محترم است، همانطور که فعالیت های سیاسی محترم شمرده می شود. این اثر سبب شد که راهی که تا آن زمان خوار شمرده می شد به روی روشنفکران گشوده شود.
همین نویسند? روشنفکر بود که به ترجم? آثار شکسپیر همت گماشت و بر آن شد که از «کابوکی»، تآتر ملی ژاپنی، اعاد? حیثیت به عمل آورد.
اما نکته ای که در مورد «توبو اوچی» قابل ذکر است این است که او هنگامی که خواست به تئوری های خود جنب? عملی بدهد توفیق زیادی پیدا نکرد. رمان های او تا جائی که بخواهند عکس العمل سالمی را در قبال سرگردانی های گذشته نشان بدهند دارای ارزش هستند، اما در مجموع، آثاری بی حرکت به شمار می روند.
«فوتا باته ئی شی مئی» که چهار سال جوان تر از «توبو اوچی» بود و تا سال 1809 هم بیشتر زندگی نکرد، با آنکه تحت تاثیر «توبو اوچی» قرار داشت، هیچگاه جزئ شاگردان او محسوب نمی شد. او به شدت از ادبیات روسیه متاثر بود. او که در سال 1888 یکی از آثار تورگنیف را ترجمه کرده بود، رمانی هم به چاپ رساند. در این رمان از زبان «توکیو» که در حقیقت هنوز لهجه بود و به صورت زبان در نیامده بود استفاده شده بود. شخصیت هایش، زنده به نظر می رسیدند و برای نخستین بار، تضادهای زمانه را آشکار می کردند. این نویسنده پس از نوشتن این رمان به انتقاد ادبیات خارجی پرداخت و دیگر هم به رمان روی نیاورد مگر هنگامی که ده? آخر زندگی را می گذراند. نفوذ این نویسنده از آن رو فراوان بود که نسل بعدی ژاپن به یاری او می توانست در مورد روسیه که مشکلاتی از نوع ژاپن داشت، ارزیابی به عمل بیاورد.
در سال 1885 گروهی به وجود آمد که معتقد بود باید افکار «توبو اوچی» را به مرحل? عمل درآورد. افراد این گروه که همه جوان بودند و بزرگترین آنها بیش از بیست و پنج سال نداشت، در ارشاد ادبیات جدید ژاپن سهم بسزایی دارند.
مشهورترین افراد این گروه «اوزاکی کویو» نام داشت که در سال 1903 درگذشت. او نخستین کسی بود که دریافت، بازگشت به منابع ملی و در عین حال استفاده از بعضی شیوه های غربی تا چه اندازه می تواند سودمند باشد. «اعترافات احساساتی دو زن مذهبی» او که در سال 1889 نوشته شده نشان می دهد که او چقدر تحت تاثیر نویسند? دیگری موسوم به «سائی کاکو» است، اما «دیو طلا» که شاهکار او به شمار می آید و به سبب مرگ نویسنده اش ناتمام ماند، برای آن روزگار اثری کاملا مدرن بود.
«یامادا بی می» که در سال 1910 درگذشت، در همان دوران که «اوزاکی کویو» شهرت بسیار داشت، به عنوان شاعری بزرگ از شهرت بهره مند بود. او می خواست فنون شاعری را دگرگون کند اما نتوانسته بود متوجه شود که مثلا قافیه، (چیزی که او می خواست وارد شعر ژاپن کند) پدیده ای غیر ژاپنی است و حتی با روح زبان ژاپنی منافات دارد. اما رمان او موسوم به «موزاشینو» به سبب سبک خود، اثری است که باقی خواهد ماند.
یکی دیگر از ادیبان عصر «مئی جی»، «شیمازاکی توسون» است که در سال 1943 درگذشت. وی به معنای واقع ادیب بوده و در تمام مدت عمر خود منحصرا به ادبیات پرداخت. وی در آغاز شاعر بود، اما بعد رمان هم نوشت. مجموعه ای از اشعار او که در سا 1897 انتشار یافت از شعری که فرم و فکری کاملا نو داشت خبر می داد.
در زمین? رمان نویسی زن جوانی به نام «هیگوچی ایجی یو»وجود داشت که بیش از بیست و چهار سال زندگی نکرد. وی در رمان های خود، مرد جوانی را که به شدت دوست می داشت مدل قرار می داد. خاطرات این زن هم که نویسنده نه سال پیش از مرگش نوشتن آنرا آغاز کرد و تا پایان زندگی به آن ادامه داد یکی از شاهکارهای کلاسیک ژاپن به شما می آید. بعضی آثار او، از چنان تاثیر خارق العاد? روانی نشان دارند که در مورد زن جوان بیست ساله ای بی سابقه اند.
اما در حدود سال های 1900 و بعد، دو نویسند? دیگر موسوم به «توکوتومی رو کا» و «ایزومی کیوکا» پیدا شدند که آثارشان برتر از آثار این زن جوان شناخته شد. «روکا» که در سال 1927 درگذشت رمانی نوشت که بزرگترین موفقیت دوران «مئی جی» نصیب آن شد. این اثر «فاخته» نام داشت و از برخورد عشق و سنت در یک خانواده اشرافی حکایت می کرد. «کیوکا» که در سال 1939 زندگی را بدورد گفت نویسنده ای بود با تمایلات رومانتیک، با طبع عرفانی و ضمنا سمبولیسم هم او را به سوی خود می کشید.
با نویسندگان و شعرایی که نامی از آن ها به میان آمد، آخرین تظاهرات رومانتیسم ژاپن پایان یافت. البته بعدها، نویسندگان ژاپنی از کلمه رو مانتیسم استفاده کردند اما این دو رومانتیسم در ژاپن با یکدیگر فرق داشته اند.
در سال های 1900 همانطور که یک بار هم گفته شد، یک جریان تند ناتورالیستی جوانان را به دنبال خود می کشید. نخستین رمانی که تاثیر «امیل زولا» را آشکار می کرد صددرصد نمی توانست وابسته به این مکتب باشد، اما به آن نزدیک بود. این اثر که در سال 1902 انتشار یافت « گل جهنم» نام داشت و سرگذشت دختر فقیری بود که به عنوان معلم در خانه بورژواهای نفرت انگیزی به کار اشتغال داشت و همین محیط او را به فساد و تباهی می کشاند.
پیدایش ناتورالیسم در ادبیات ژاپن هر چند در دهه آخر عمر «مئی جی» صورت گرفت ولی با پایان این عصر همراه نبود. نظر به این که راه یافتن این مکتب در ادبیات ژاپن، یکی از بزرگترین وقایع تاریخ ادبیات ژاپن است، بررسی اجمالی ناتورالیسم و نیز دو عصر دیگر یعنی «تائی شو» و «شوا» را به شماره دیگر موکول می کنیم.
اطلاعات مقاله:
ماهنامه فرهنگی- هنری رودکی- بهمن ماه 1350- شماره 5- صفحات 14 و 15
مجموعه لاله تقیان و جلال ستاری
کلمات کلیدی: میی جی، کشور ژاپن، تحقیق، عامل، پیشرفت، ژاپن، ناتورالیسم، ادبیات ژاپن
داستان قوم ثمود
آنگاه که خداوند متعال قوم عاد را با بادهای توفنده و سرکش (بِریح صرصر عاتیة - حاقه / 6) به هلاکت رساند و هود(ع) و موءمنان همراهش را نجات داد و رهایی بخشید، او در کنار همراهان با ایمانش، آن گونه که خداوند برای آنان تقدیر کرده بود، زندگی دوبارهای از سر گرفتند. از اقامتگاه هود و پیروان موءمنش اطلاعی نداریم و متون نیز در این باره چیزی در اختیار ما نمیگذارند. قوم ثمود پس از قوم عاد آمدهاند یکی از دلایل این مدعا، سیاق و ترتیب داستان این دو قوم در قرآن است؛ در سورههای اعراب، هود، شعراء و قمر، داستان ثمود پس از داستان قوم عاد آمده است. در سورههای فصلت، ذاریات، نجم، حاقه و فجر نیز که به این قوم تنها اشارهای گذرا شده است. این تقدم و تأخر که در قرآن آمده، شاید از حیث تاریخی نیز با واقعیت منطبق باشد. اقامتگاه قوم ثمود: سرزمین حجر قرآن کریم در برخی از آیات از اقامتگاه قوم ثمود خبر داده و میفرماید: «و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد3» که در این آیه از ساختمانهای قوم ثمود و این که آنان این ساختمانها را با بریدن صخرهها و سنگهای کوهها بنا میکردند، یاد شده است. همچنین مفاد این آیه میرساند که قوم ثمود در سرزمینی کوهستانی و پر از صخره زندگی میکردند. مهارت قوم ثمود در شهرسازی حضرت صالح(ع) توانایی و مهارت قوم ثمود را در تراشیدن صخرهها و کوهها، عنایت و فضل الهی میدانست و پیوسته این حقیقت را به آنان یادآوری میکرد. خداوند متعال میفرماید: «و تنحتون من الجبال بیوتاً قرهین». واژه «فرهین» در این آیه، دو گونه قرائت معتبر دارد: «فارهین» و «فرهین». موقعیت مکانی «الحجر» سرزمین «الحجر»، اقامتگاه ثمودیان، در شمال غربی حجاز و در میان راه قدیمی که مدینه منوره را به سرزمین تبوک ارتباط میدهد، قرار دارد. مدائن صالح(ع) و سرزمین «العلا» سرزمین «الحجر» از آغاز تاریخ (درخشان) اسلام تاکنون به عنوان «العلا» نام گرفته است. یاقوت حموی در معجم البلدان مینویسد: «العلا به ضم حرف عین و الف مقصور در پایان، نام مکانی در نزدیکی سرزمین وادی القری، میان راه حجاز تا شام، که رسول خدا(ص) هنگامی که به تبوک میرفت، در آنجا فرود آمد». این سرزمین را هماکنون نیز به نام «العلا» میخوانند. در سرزمین «العلا» ناحیهای کهن و باستانی واقع بود که اکنون به سبب ارتباطش با صالح پیامبر(ع)، آنجا را «مدائن صالح» مینامند. برخی مظاهر پیشرفت در میان قوم ثمود قوم ثمود بنابر آیات قرآن علاوه بر تراشیدن خانهها در دل کوهها به عمران و آبادانی دشتها و زمینهای هموار نیز میپرداختند: «و بوّأ فیالارض تتخذون من سهولها قصوراً...» و بدین سبب به اطمینان و آرامش خاطر دست یافته بودند: «و کانوا ینحتون من الجبال بیوتاً آمنین7 (و از کوهها خانهها میتراشیدند در حالی که ایمن و آسوده خاطر بودند)». خداوند قوم ثمود را به آبادانی زمین واداشت قدرت قوم ثمود برای تسلط بر زمین، باغها، بوستانها و کشتزارهایی که آنان بر روی زمین پدید آوردند، خانههایی که در دل کوهها تراشیدند و کاخهایی که در دشتها ساختند، همگی نشانههایی است بر این که خداوند قوم ثمود را واداشت که به آبادسازی زمین بپردازند. ناقه صالح(ع)، نشانه خداوندی خداوند متعال برای اثبات نبوت صالح(ع)، نشانهای روشن و معجزهای آشکار همراه او فرستاد تا به قومش ارائه دهد. این آیات روشن، ناقه (شترماده) ای بود منحصر به فرد و ویژگیهای ظاهری آن با دیگر ناقههای آن سرزمین تفاوت داشت. قرآن کریم در برخی آیات، پارهای از ویژگیهای این ناقه را بیان داشته است، اما درباره چگونگی آفرینش آن، - اگرچه در برخی گزارشهای آلوده به اسرائیلیات و خرافات، مطالبی به چشم میخورد - اطلاعاتی در اختیار ما نمیگذارد. صالح(ع) همگان را به توحید فرا میخواند صالح(ع) دعوت خود را با فراخواندن قوم ثمود به توحید و یکتاپرستی و شریک قرادادن برای وی، آغاز کرد. او خطاب به قوم خود فرمود: «یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره12 (ای قوم من! الله را بپرستید. برای شما معبودی جز او نیست)». او به آنان یادآور شد که فرستادهای در خور اعتماد است و آنان را به پیروی از دستورات الهی و پرهیزکاری فرمان داد13 او همچنین فهماند که چشم داشت هیچ پاداشی از آنان ندارد، چرا که تنها تکلیفش را در راه دعوت آنان به یکتاپرستی انجام داده و مزد او را تنها خداوند میدهد.14 «ناقة الله» کشته میشود!! با همه تأکیدات و هشدارهای صالح(ع) در پاسداشت ناقه و آزارنرساندن به او قوم ثمود از این فرمان روی بر تافتند و سرانجام ناقه خداوند را کشتند؛ با این که از میان ثمودیان یک تن ناقه را پی کرد ولی قرآن کریم پیکردن ناقه را به همه آنان نسبت داده است23 چرا که همه آن کافران او را به این کار واداشتند24. سرانجام قوم ثمود: هلاکت پس از آن که ثمودیان کافر ناقه خداوند را پی کردند، صالح(ع) به آنان خبر داد که تنها تا سه روز دیگر از زندگی در دار دنیا برخوردار خواهند بود29 و چون هنگام عذاب فرا رسید، صالح و پیروان با ایمان نجات یافتند30 و چنان عذاب مرگباری بر ثمودیان فرود آمد که جملگی چون گیاهان خشکیده، خرد شدند31. پینوشتها: 1 - ج1 - ص 388-387 |
کلمات کلیدی: قوم عاد ثمود، ظلم، فحشا، فساد، تباهی، داستان های قرآنی
مقایسه سیستم آموزشی ایران و کانادا ازدیدگاه یک شخص ایرانی
آموزش هم در کانادا - مانند پارامترهای دیگر - روی اصول صحیحی بنا شده است. از همان ابتدا که بچه وارد مهد کودک می شود، فایلی برای او باز می شود و تمام ویژگی های فردی و خانوادگی اش در آن ثبت می شود اعم از این که آیا بچه اخلاق یا عادت خاصی دارد؟ آیا بیماری خاصی دارد؟ آیا داروی خاصی مصرف می کند؟ آیا با پدر و مادر زندگی می کند یا این که والدینش از هم جدا شده اند؟ خواهر یا برادر دیگری دارد؟ آن ها چند ساله هستند؟ و ... . این پرونده جزء لاینفک از این بچه می باشد و سال به سال تکمیل تر می شود. در اینجا مرکزی هست که به تمام مهد کودک ها نظارت دارد. یک نسخه از تمام این پرونده ها به این مرکز ارسال می شود و آن ها به این وسیله ویژگی های فردی بچه ها را شناسایی می کنند و در بازرسی های حضوری شان هم از نزدیک با بچه ها آشنا می شوند.
یکی از دلایلی که مهد کودک های این جا لیست انتظار دارند مسئله ی "نظارت صحیح" می باشد. هر مهد کودکی؛ برای هر گروه سنی؛ با توجه به فضای مهد و تعداد مربیان ظرفیت محدودی دارد و مدیر مهد نمی تواند بیش از ظرفیت مجاز ثبت نام کند. مهد کودک ها مرتباً توسط مرکزی که در بالا به آن اشاره کردم، مانیتور می شوند به خصوص مهد های تازه تاسیس و اگر کلیه ی قوانین و موارد ایمنی رعایت نشود، جریمه هم می شوند.
یک روز بازرس به مهد کودک پسرم آمده و در یکی از اتاق ها یکی از پریزهای برق را بدون درپوش دیده. مدیر مهد را مورد مواخذه قرار داده که اگر یک بار دیگر چنین موردی مشاهده شود، جریمه می شوید. رعایت نظافت و بهداشت در حد عالی می باشد. به هر گوشه ی مهد دستورالعملی به دیوار زده شده که مثلاً دستشویی با چه ماده ای و به چه صورت و در چند نوبت باید تمیز شود. میز غذای بچه ها چطور؟ آشپزخانه، ظرف ها و ... و مسئولین هم تمام نکات را مو به مو رعایت می کنند.
اگر مهد کودکی بخواهد ظرفیتش را افزایش بدهد، مثلاً در گروه سنی 3-2 سال بخواهد یک نفر را ثبت نام کند که سنش بیش تر از بزرگ ترین بچه ی آن گروه سنی است، ابتدا باید از والدین آن بچه اجازه بگیرند، اگر آن ها موافقت کنند این کار انجام می شود. البته تا حالا دو بار از من در این خصوص کسب اجازه شده است !!!!!
اگر بچه ای مشکل اخلاقی داشته باشد و مربیان از پسِ آموزش و تربیت او برنیایند، حق ندارند با بچه بد رفتاری کنند. برای چنین مواردی درخواست پرستار مخصوص می نمایند. مرکز مربوطه هم برای آن مهد پرستار مخصوص می فرستد و مربیان طی چند جلسه چگونگی رفتار با چنین بچه هایی را عملاً آموزش می بینند.
اگر بچه ای سطح گیرایی اش نسبت به هم سالان خودش بالاتر باشد، و بخواهند او را به یک کلاس بالاتر منتقل کنند، چنان این کار را با احتیاط و ظرافت انجام می دهند که مبادا به بچه لطمه ای وارد شود. اول این که این کار باید حتماً با رضایت والدین بچه و زیر نظر بازرسین انجام شود. آن ها با رجوع به پرونده ی بچه و در نظر گرفتن سوابق او، تشخیص می دهند که آیا این انتقال انجام شود یا نه!!!!!!
تازه انتقال هم بسیار بطئی انجام می شود نه یک دفعه و به صورت ضربتی که بچه ی طفلک دچار شوک شود. مثل کاری که بعضی از پدر و مادرها در ایران انجام می دهند، تا می بینند بچه شان باهوش است؛ سریع او را به کلاس های جهشی می فرستند و بعد هم مدرسه ی تیز هوشان!!!!!
در ابتدا چند روز، هر روز به مدت یکی دو ساعت بچه را به کلاس بزرگسالان منتقل می کنند و منتظر feedback می شوند. اگر بچه خودش هم استقبال کند زمان را طولانی تر می کنند؛ ولی در عین حال بچه آزاد است که هر زمان از آموزش خسته شد به کلاس قبلی اش برگردد و بازی کند (هر چند که آموزش هم در قالب بازی انجام می شود).
این اتفاق در مورد پسر من افتاد و پروسه کلاً 3 ماه طول کشید و الان پسرم با داشتن 2 سال و 9 ماه سن، به گروه سنی 5-3 ساله ها منتقل شده است.
این را می خواهم بگویم که سیستم به گونه ای ست که از همان ابتدا استعدادهای بچه ها در هر زمینه ای (ورزشی، هنر، ریاضی و ...) که باشد، سریع شناسایی می شود و ناخودآگاه بچه از همان ابتدا به همان سمت و سو سوق داده می شود. انرژی، استعداد و خلاقیت بچه ها بیهوده هدر نمی رود و مادر و پدرها هم از بلاتکلیفی در می آیند.
بی خود نیست که می گویند: "کانادا کشور بچه هاست".
در ایران هم البته جدیداً خیلی روی آموزش و پرورش بچه ها کار شده! شنیده ام که می خواهند از بچگی به بچه ها عملیات انتحاری و مسائل مزخرف این چنینی که حرف زدن در موردش حالم را بد می کند، آموزش دهند. خدا می داند که چند سال آینده چه به روز این بچه های معصوم و بی گناه خواهد آمد!!!!!!
در مقطع دبستان هم که اختلاف از زمین است تا آسمان!!! در مدارس این جا هیچ فشاری روی بچه ها نیست. تا اواسط دوره ابتدایی، نه امتحانی، نه تکلیفی. و هرگز هم بازخواستی بابت مسائل بی ارزشی چون مدل مو، ناخن، لباس و ... نمی شوند. در چند سال اول هدف اصلی این است که بچه ها زندگی اجتماعی را بیاموزند. "قانون" و احترام به آن را بشناسند. یاد بگیرند چگونه با هم سن و سال های خودشان رفتار کنند. خواسته های شان را چگونه مطرح کنند و مسائلی از این قبیل. لذا آموزش در محیطی کاملاً آرام و بدون تنش صورت می گیرد. پدر و مادرها اصلاً مسئولیتی در قبال تکالیف بچه ها ندارند؛ چون تمام تکالیف در مدرسه انجام می شود. در ایران، مادرها از کلاس اول به بچه های شان جدول ضرب یاد می دادند؛ چون می دانستند دو سال بعد این کار باید با اعمال شاقه و فشار بیش از حد روی بچه انجام شود. سالی که گذشت من اصلاً نفهمیدم پسرم چگونه جدول ضرب یاد گرفت. ظاهراً از کلاس چهارم هم قرار است برای عملیات ریاضی از ماشین حساب استفاده کنند. من به سیستم این جا ایمان صد در صد دارم و مطمئن هستم کاری را که انجام می دهند روی حساب و کتاب است.
در مورد روز بازگشایی مدارس در مقطع دبستان بگویم. معمولاً بچه ها روز اول مدرسه دچار دلهره و اضطراب می شوند. بعد از دو سه ماه تعطیلی دوباره می خواهند صبح زود از خواب بیدار شوند و به مدرسه بروند طبیعتاً کمی سخت است. در این جا روز اول، بچه ها فقط 45 دقیقه در مدرسه هستند آن هم در کلاس سال قبل شان، با دوستان و معلم سال قبل شان! هیچ درسی داده نمی شود. حتی کلاس بندی هم در روزهای بعد انجام می شود. این مسئله خیلی به بچه ها کمک می کند که دوباره به حال و هوای مدرسه برگردند و استرس شان کم شود.
در مورد هزینه ی تحصیل هم که همه می دانید تحصیل درکانادا تا قبل از دانشگاه رایگان است و همه ی بچه ها در شرایط یکسان به مدرسه می روند، نه مثل ایران که بچه های قشر کم درآمد و پولدار از همان ابتدا از هم جدا می شوند. بچه ها کم کم متوجه این تبعیض می شوند و از همان نوجوانی نسبت به قشر مرفه جامعه جبهه می گیرند. از طرف دیگر نسبت به خودشان و خانواده شان اعتماد به نفس شان را از دست می دهند و همیشه این موضوع که "چرا من نمی توانم به مدرسه ی غیر انتفاعی بروم؟" آزارشان می دهد.
ضمن این که در مدارس غیر انتفاعی هم با آن هزینه های سرسام آوری که می گیرند کار خاصی انجام نمی دهند که آدم حداقل دلش به آن سرویس ها خوش باشد. معلم ها که اکثراً یا جوان و بی تجربه هستند و یا با تجربه و بازنشسته که حوصله ی بچه را ندارند. فضای آموزشی هم که وقتی یک خانه را تبدیل به مدرسه کنند خودتان ببینید به هر بچه در زنگ تفریح چقدر فضا می رسد!!!! شنیدم در یکی از مدارس غیر انتفاعی زنگ تفریح بچه ها حق نداشتند در حیاط بدوند چون حیاط خانه بسیار کوچک بود. کنار حیاط قسمتی را با طناب جدا کرده بودند و اسمش را هم گذاشته بودند "زندان". هر کس که می دوید می انداختنش در زندان!!!!!!!!
خیلی از ما ایرانی ها قبل از پرورش روحی بچه های مان، به فکر آموزش آن ها هستیم. بچه ی 3 ساله تازه وارد مهد کودک شده، انتظار داریم بعد از دو سه ماه بتواند نقاشی های زیبا بکشد و مجسمه بسازد وموسیقی بنوازد و ... . وارد دبستان می شود، عجله داریم هر چه سریع تر جمع و تفریق و جدول ضرب و غیره و غیره را یاد بگیرد. زبان دومی بیاموزد، کامپیوتر یاد بگیرد و ...
در اکثر مواقع فراموش می کنیم که این بچه ی طفلک هم؛ شخصیتی دارد که اول باید شناسایی شود و شکل بگیرد، توانایی هایی دارد که باید کشف شوند تا این که رفته رفته در سال های بعدی بتواند از آن ها در جهت ارتقاء خودش استفاده کند.
در این جا پدر و مادرهای ایرانی را می بینم که خیلی نگران آموزش بچه های شان در مقطع ابتدایی هستند. آن ها معتقدند آموزش این جا بخصوص در مقطع ابتدایی قوی نیست و به درس مهمی مثل ریاضی زیاد اهمیت داده نمی شود و در کل بچه ها کند ذهن بار می آیند. به همین دلیل خیلی از خانواده های ایرانی بچه های شان را بعد از ظهرها به مدارس ایرانی هم می فرستند تا دروسی مثل ریاضی و علوم؛ سفت وسخت با آن ها کار شود. یا برخی دیگر بچه های شان را در مدارسی که به قول خودشان ریاضی به روش کره ای و ... تدریس می شود ثبت نام می کنند.
اما تا آنجا که من متوجه شده ام این جا در مقطع ابتدایی عمدتاً به بچه ها نحوه زندگی اجتماعی و قانون مندی را می آموزند ضمن این که دروس اصلی هم به خوبی به آن ها تدریس می شود. به بچه ها یاد می دهند که چگونه خواسته هایشان را مطرح کنند. چگونه از حق خود دفاع کنند. چگونه در شرایط اضطراری رفتار کنند و این که به قانون احترام بگذارند و ...
در مقطع ابتدایی بچه ها کتابی دارند به نام Health & Career " . کتاب بسیار جالبی است. در این کلاس به بچه ها می آموزند که مثلاً هرگاه مورد تمسخر دیگران قرار گرفتند چه کنند؟ یا اگر کسی نسبت به آن ها قلدری کرد و حرف زور به آن ها زد چه برخوردی داشته باشند؟ آیا باید به حرفش گوش بدهند یا با خونسردی و بدون ترس جواب رد بدهند؟ اگر مورد تهدید قرار گرفتند چه؟ تهدید تا چه حدی جدی محسوب می شود و کِی باید به بزرگ تر و یا پلیس اطلاع داده شود؟ در مواقع خطر مثل آتش سوزی، تصادف و غیره چگونه باید رفتار کرد؟ همان رفتاری که برای خیلی از ما سوء تفاهم ایجاد می کند و می گوییم این ها بی عاطفه هستند و در مواقع ضروری به دیگران کمک نمی کنند!!! و مسائلی از این قبیل. سر کلاس نمایش اجرا می کنند و در قالب بازی و نمایش نحوه برخورد صحیح در چنین موقعیت هایی را به بچه ها می آموزند.
همین مسئله باعث می شود تا حد زیادی ترس و خجالت بچه ها از بین برود چیزی که ما اسم آن را "پُررویی" می گذاریم. ولی به نظر من "پُررویی" نیست، "اعتماد به نفس" است. اعتماد به نفس به بچه ها قدرت و استقلال می دهد. به همین دلیل است که بچه های این جا خیلی زود از سن 16 سالگی استقلال پیدا می کنند. تابستان ها کار می کنند. به راحتی مسئولیت زندگی را می پذیرند.
البته این مسئله برای ما ایرانی ها که بچه های مان را لای زرورق بزرگ می کنیم، زیاد خوشایند نیست. بله من خودم وقتی فکر می کنم که پسرهایم در آینده ای نه چندان دور می خواهند مسیر زندگی شان را خودشان انتخاب کنند و مستقل شوند و احتمالاً از خانواده جدا شوند، غصه می خورم. چون ما ایرانی ها عادت کرده ایم بعد از ازدواج و بچه دار شدن مان هم در کنار پدر و مادرهای مان باشیم و همواره از کمک ها و حمایت های آن ها برخوردار باشیم. ولی واقعیت این است که این وابستگی ها هم به پدر و مادرها و هم به بچه ها لطمه می زند و جلوی پیشرفت آن ها را می گیرد.
البته منکر این مسئله نمی توان شد که در بین جوانان این جا هم افسردگی، ناهنجاری های روحی و ... وجود دارد و بعضی از آن ها از مسیر اصلی زندگی شان خارج می شوند و حتی دست به خودکشی می زنند، ولی آمار نشان می دهد که کانادا جزو چند کشور اولِ شاد دنیاست و میانگین عمر در این جا نسبتاً بالاست (حدود 80 سال). پَس مسلماً زیر ساخت این کشور درست می باشد.
در مورد سیستم آموزشی هم وقتی می بینیم که عملاً علم و دانش و اختراعات و اکتشافات همه و همه از این سوی دنیا بیرون می آید، پس حتماً سیستم آموزشی صحیحی دارند. حداقل این که از ما بهتر می دانند که چه باید بکنند!!! و نیازی نیست در این زمینه ما چیزی به آن ها یاد بدهیم!!!
منبع : manpersian.blogfa.com
کلمات کلیدی: آموزش وپرورش کانادا، مقایسه، ایران
آخرین باری که دیدم,درست 40روزازپاییزگذشته بودوبرگهای خزان ورنگارن یکی پس ازدیگری می افتادند وبا خاک وگل مخلوط می شدند وبرای همیشه دنیا راوداع می گفتند...ولی توخیلی غمگین ترازپیش بودی ومن احساس میکردم که حرفی نگفته داری!نگفته ای که نمی توانی برزبان بیاوری واینو من توی چشمات میخوندم ولی به روم نمی آوردم ,منهم چون بعد ازچند ماه دیده بودمت,برعکس توخیلی خوشحال بودم وحرف دلت رامثل قبلها نمی فهمیدم واصلا نمی دونستم که که چرا با من وعده دیدار گذاشته ای؟ودر دل پراندوه توچه می گذرد؟
... یک لحظه که به خودم آمدم درست به وسط چشات نگاه کردم.تقاطی چشمها حرفی که تودلت بود بمن فهماند وآن قطرات اشکی که ازچشمان عسلیت افتاد مرا بیشتر متحیروحیران ساخت ودردلم زخم عمیقی بوجود آورد که هیچوقت قابل التیام نبود.
آیا این اشک ,اشک شوق وشادی بود؟این اشک چه مفهومی می تواند داشته باشد؟دیونه منکه پیشتم ازت دور نیستم پس این اشک چیه؟ با سوالهای متعدد وپی درپی وبا چشمان جستجوگرم متوجه شدم که این اشک شاید می تواند اشک جدایی باشد...آیا ممکن است؟جدایی,همون واژه ای که بیشترین نفرت را ازش داشتم ودارم...بی مقدمه وبدون اینکه من آماده باشم رفتی سراصل مطلب ... وازاونی که می ترسیدم به سرم آمد...بی واهمه وبدون ترس حرفاتو ادا کردی ترس ازشکست دلم...وگفتی دیگه کافیه ما میریم خارج وباید ازهم جدا شیم وگرنه با ما میای!!!تو میدونستی که من خارج برو نبود م وبخاطر این ,این جمله رو وسط میون ما هل دادین...
دیگرچیزی نگفتی,به سکوتی تاریک وغمناک فرورفتی که انگار همه کشتیهات در اقیانوس اطلس غرق شده باشند ... واما من طوری به چشمهای زیبا وعسلیت خیره ماندم که فکر میکردم دیگر هرگز این چشمها را نخواهم دید وداشتم دنیامو از دست میدادم چون تمام دار وندار مادّی ومعنویم در این دنیا آن چشمان زیبا بود وآنها را هم بهترین کسم یعنی تو ازم میگرفتی!!!
خونم داشت دررگهایم منجمد می شد...همه حرفهایی که آماده کرده بودم با هات در میان بذارم ازیادم رفت وبه زباله دان تاریخ گمنامان پیوست.نتوانستم چیزی بگویم یعنی مغزم هنگ شد وهردستوری که میخواست بده , لغوکرد.نمیدانم من دور دنیا می چرخیدم یا دنیا به سرم خراب شده بود...یه ربعی میشد که حرفی بین ما ردّ وبدل نمیشد وسکوت سرد وبی رحم بین ما فرمانروایی ظالمانه ای داشت ولی من این سکوت را شکستم وبا عصبانیت خاص که حاکی ازعشق بود"داد زدم نه! هرگز طلاقت نخواهم داد...گفتم :یادت هست قبل نامزدی بهت گفتم:من,دیر عاشق میشم .وقتی عاشق شدم دیگه نمتونم دل بکنم .هرگزازعشقم صرف نظرنمی کنم".
گفت:چاره ای جزاین نیست یا باید با ما بیای ویااینکه... گفتم اینجا وطن وزاد گاهمه ومن عاشق کشورم هستم
-تو داری لج بازی میکنی!فقط می خوای حرص منو در بیاری وگرنه اینا همش بهونه است...
-نه خیر هیچم این طور نیست... تومنو بهتر ازهرکس دیگه ای میشناسی ومیدانی که دربعضی موارد پوشش ورفتار زنان کشورخودمو نمیتونم تحمل کنم ...درکشور اروپایی دوروزه من دیونه میشم...
گفتم:دربعضی داستانها دومرد عاشق یه دختر میشن وازاون دونفرباید یکی قربانی شود تا نفر دوم بمرادش برسد واینجا رقیب من بجای یک شخص یه کشور اروپایی است... وچون خود شما اروپا روبمن وبه گفته خودت به عشقت ترجیح دادی باید قربانی این داستان تراژد ی من باشم تا تو بمرادت برسی...ول کن این داستانهارو...
-چرا ول کنم؟این داستانها وفیلمها همون سرنوشت واقعی من وتوست که ازدفترخاطرات ما بست یک هنرمند خلاق وبا هنرمندی یه کارگردان وچند هنرمند فیلمی ساخته میشود تا آیینه عبرت دیگران شود .اما نمیشود...حالا احساس میکنم که دراین داستان باید من قربانی بشوم تا شما ووالدین محترم به هدفتون برسید .
-بخدا من هیچ تقصیری ندارم ,تنها فرزند خانواده هستم اگر پدرومادرمو همراهی نکنم اونا ازغصه می میرند...ولی شما مردی ,اختیارت در دست خودته میتونی با ما بیایی...
-یعنی میفرمایین پدرومادرما درمقابل والدین شما هیچ ارزشی ندارند؟...
درپارک جنگلی پای یه درخت تنومند کهن سال نشسته بودیم من به تنه درخت تکیه داده بودم والهام بمن,چیزی نمی گفت انگار یواشکی داشت گریه میکرد ومن میدانستم ومیخواستم خودشو خالی کند... یه ساعتی میشد دستهایم را نوازش میکرد وسرش رو به شونه ام گذاشته بود احسا س میکردم دردلش می گفت"این شونه امن ترین ومطمیین ترین جای تکیه گاه من است"وقتی هوا تاریک شد به خونه شون رسوندم ...فردای اون روز به دفتر خانه رفتم ویک رضایت نامه مبنی بر مسافرت همسرم با والدینش به اروپا روامضا کردم وچن روز بعدم انقالیمو ازشمال به بوشهر گرفتم وبه دنبال کار وادامه زندگی خود م که خداوند مقدرفرموده بود رفتم... هنوزم منتظربازگشتشم و بی تاب...!!!
کلمات کلیدی: بی تاب، انتقال، والین، احترام به والدیدرخت کهنسال، هدف، مهاجرت به کشورهای اروپاییهنوز عاشقتم
همه میدانند سرچشمه مفاسد وانقلابات تنهااثرجهالت ونادانی است.جاهل به جلفی افتخارمیکند وبخشونت ودرشتی مینازد،و بوقاحت مباهات میکند،جاهل دشمن خود ودشمن عالم است،خیرخود رادرگزند هامیجوید،زهرراتریاق گمان میکند وراهها وناهموایهاراسهل وآسان می انگاردخارها رادرطریق خودپرنیان گمان میکند دردایره واحدحرکات رهویه پست وبلند را بجا آورده وچون گاو عصاری گمان میکند که قطع مسافت می نماید.درجای اقدام کند وچون قصد انگار کند درپیش روی خود هجوم میآورد.
جاهل ازمذاق دوستی بی خبراست وبا دوست آن معامله کند که با اعداء خود نماید.
با ارقاب آن کنمد که با بیگانگان بجا می آورد.جاهل ونادانحقوق طبیعیه را درک نمیکند وبحقوق شرعیه اذعان واعتراف ندارد آداب ورسوم متداوله راهجو ولغو میشمارد.
نادان بدون سبب درغضب میشود وچون در خشم شود درزندگی اوازحیوانات افزون گردد.
چه سباع ودرندگان حیوانات دیگر را نمیدرند مگربرای قوت خوردن،اما جاهل میدرد ومیبرد ومیکشد ومیسوزاند بدون اینکه بداند برای چه این خیانت را مرتکب میشد.
جاهل ونادان بچه شیرخوار راچنان بی رحمانه سرمیبرد که گویا عاقلی دشمن خویش را ازپا درمیآورد.
جاهلان با زنان آن خشونت ودرشتی را دارند که با مردان شمشیرزن بجا آرند.نادان مروت را جبین وترس گمان کند وعفت را صفات زنان میشمارد،صبر وحلم را بضعف نفس حمل میکند،حفظ حقوق دیگران را ناشی از نامردی وبزدلی میداند.
اوازلذت عفوآگاه نیست وخصلت رقت درلوح نفس اوراه نیافته است،عقلش تاریک ومظلم است،نفسش خبیث وپلید.چه بسیاردشواراست تربیت جاهل، اوقادر به ادراک سخن نیست ونصیحت نمیفهمد ازبرهان ودلیل قادربردریدن پرده های تاریکی خرد اونیست،هرقدرکلمات لطیف باشد بر لب چون سنگ او نفوذ نمیتواند کرد وبرطرف کردن صفات دنیه ورذایل خسیسه واخلاق خبیثه وتبدیل آن به مکارم اخلاق وفضایل وصفات نخبهء سجایا چه بسیاردشوار است.
خیلی مشکل است افعال جابرانه اورا محول بافعال ستوده کردن،چه راه تبدیل صفات از بد به خوب،از زشت بنیکو،ازرذیلت بفضیلت جزبوسیله عقل ممکن نیست،جاهل را عقل نیست واین طریق مسدود است.
نادان قوت را برقت،لِیامت را بمروت،انتقام را بعفو،صلابت را بنرمی،خشم را به حلم،خوبی را ببدی،جوررا بعدل،پیشه کرده وغریزه خود ساخته است.حقیقت تبدیل ذرات است واحاله حقیقت غیرممکن،طبیب کجا میتواند این نادان جاهل را معالجه کند.
بیماری که بمرض خود اعتراف نکند ونزد طبیب نرودوطبیب را مجنون انگارد چگونه مداوا میتوان کرد؟
اگرقدرت غیب الهی نباشد جاهل قوی طبیب ضعیف را میکشد وخود درتاریکی جهالت خود جان میدهد.خوانندکان معامله عقلا با جهال بسیار مشکل است- جهال ونادانان ملت ما افزون ازدانایان هستند باید آنهاراازتعلیمات اخلاقی اندک اندک براه آورد واین معایب بزرگ را بگوش آنها آشنا ساخت،اینک ما وهمت دانایان.
سید جمال الدین اسدآبادی
کلمات کلیدی: جاهل ونادان، عاقل ودانا، حقیقت، واقعیت، سربریدن کودکان، سید جمال الدین، اسدآبادی، دوره استبداد
000آهای آدمای شجاع میدونم که بمن می خندید,ولی بهتره بدونید منهم زمانی مثل شما شجاع بودم.امّا به مرورزمان وقایعی در زندگیم ,درشهرها وکشورم ودنیا دیدم وخواندم وشجاعتم را ازدست دادم وحال معتقدم که ترس نیز درجای خودش نوعی شجاعت است.شاید از اونم بهتر ووالاتر ...دروجود هرانسانی ترس وجود دارد وبستگی به شخصیت وتفاوتهای فردی افراد دارد ...
دروجود بعضی اشخاص شجاعت به وفور یافت میشود.اگر شما اسمشو شجاعت بگذارید!طبق آماری که در دست هست واگر درست باشد در شهر مذهبی ومقدس مشهد حدود 5هزار زن خیابانی زندگی می کنند... ولی بحث ما غامل خود فروشی آنها نیست واین مسایل را به صاحب نظران واگذارمی کنیم.... ولی جناب آقای حنایی مشهدی که اکثرمردم فهیم ایران با چهر ه اش در رسانه های گروهی بهتر آشنا شده اند,16 نفر اززنان خیابانی را اغفال کرده وهمه آنها را به قتل رسانده وبر نقض قانون وقاتل بودنش افتخار میکند...
آری اقدام خود سرانه ووحشیانه آدمهایی مثل حنایی ترس دارد... ومن ازشخصیت های مریضی چون حنایی ها خیلی می ترسم که زندگی وقانون بشریت را بازندگی وقانون جنگل اشتباه گرفته واین خیلی وحشتناک است...
هرچند وقتی ازکسانی مصاحبه می شود بعضی افراد اظهارمی دارندکه آقای حنایی کارشجاعانه ای کدره است...
آیا به نظرشما یک بنّا که فقط در محیط کارش جزآجر وگچ وسیمان و...وباعاطفه واحساسات وقانون یک کشور آشنایی دارد واصلا میداند قضاوت وقانون وقاضی و... یعنی چه؟کار درستی کرده؟آیا میتواند درمورد انسانهای گناهگار قضاوت کند ... خودش حکم دهد خودش اجرا کند؟مردمی که کارآقای حنایی راتحسین میکنند ودرپشت دوربین های تی وی های مختلف خودی نشان میدند تا خودشون را باغیرت ومتعصب جلوه کنند؟...
طبق آمار وتحقیقات کارشناسان مسایل اجتماعی این زنان خیابانی برای پیدا کردن مشتری دلخواه خود فقط بین 3تا5 دقیقه درکنار خیابان منتظر میشوند...بله عزیزان آنهایی که میخواهند خودشان را پیش خانم هایشان مرد نشان دهند چنین افراد قاتل را تحسین میکنند...
نمی خواهم خدای ناکرده به کسی اهانت کرده باشم...ولی اگراز زاویه دیگر به مسایل با چشمان بازنگاه کنیم زیادهم پیچیده نیست... !
خودروهایی که این زنان را سوار وسواستفاده می کنند چه کسانی هستند؟ مگر ازاهالی مشهد نیستند؟یا شایدم ایرانی نباشند!این سوء استفاده کنندگان یا خود منم ,یا شمایید یا برادر وبرازدرزاده من ویا شمایند...!
اگر بعضی از جوانان وحتی مردان متاهل به مثل معروف:درجوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست"توجه نمایند.به ناموس مردم و... احترام بگذاریم ودست از چشم چرانی برداری وآدم متعهدی باشیم وزن بیگانه را سوار خودروهای شخصیمون نکنیم... این همه زن خیابانی درکشور نخواهیم داشت.
نعوذ بالّله مگر خداوندبه اندازه یک فردی مثل آقای حنایی نمیداند کی وچگونه کیفر اون زنان رافراهم کند؟مگر غیرازاین است...!مگر آقای حنایی مشهدی ازفرشتگان مقرب خدا یا سمت عزراییل را چند روز برعهده داشته؟که هم حکم صادرمیکرده وهم نقش جلاد رابرعهده داشته؟
این 5هزارنفر درشهر مقدسی چون مشهد چرا روسپی وخیابانی شدند؟
چه کسانی درجامعه آنها رازن خیابانی کرده است؟
مگرآنه از بدو تولد فاحشه خلق شده بودند؟
این جامعه با این مردمانی که در آن زندگی میکنند منظورم مردان عیاشی که حتی شاید متاهل هم هستند...آن زنان را بخاطر یک هوس کوتاه مدّتآنها را فاحشه وبدنام کرده اند حالا دنبال علت می گردند؟یعنی دنبال خودشانند تا خودشان را مجازات کنند؟بله من ازاین نامردان مرد نما وجلادان متحجری چون حنایی ها می ترسم!!!
اگر از روی تعصب ,هر رزمنده ای که درزمان جنگ درجبهه حضور داشتن 16 تن ازاین زنان خیابانی را بقتل برسانند فاجعه عظیمی رخ نخواهد داد؟...با نشان دادن چند عکس ازجبهه وجنگ میشود روی فاجعه ای به این بزرگی سرپوش گذاشت؟
اگر بخواهیم نسل فاحشه ها را ریشه کن کنیم باید از مردان عیاش شروع کنیم که اینها هم تعدادشان شاید چند برابر زنان خیابانی است...
راستی آقای حنایی چرا شما کسانی که اون خانمها روسوار خودروهای شخصی میکردند تا آنها را هتک وحرمت کنند ... دنبال آنه نمی رفتید وآنها را نمی کشتید؟«گویند,هیچ گربه ای به ثوابش موشی روشکار نمی کند».چه دلیلی باعث شد که بسراغ ای زنان بروید؟آیا اززمان کودکی عقده ای در درونتان نهفته بود ویک دفعه آتشفشان وجودتان فوران کرد؟آیا شما واقعا روانی بودید؟آیا یک پزشک معالج ویا یک تیمارستا ن توی مملکتی به این بزرگد پیدا نکردید؟البته خودت وخانوادتون به این جنایتتون افتخار میکنند...!
هیچ میدانید, دولت جمهوری اسلامی سالیانه چند میلیارد تومن صرف هزینه های قضایی میشود... چرا؟؟؟
چون آدمهایی چون شما خودش این کارهای کثیف را انجام ندهد...ویا صاحب نظران به دولت پیشنهاد بدهند که بجای این همه هزینه کردنها ی میلیاردی برای قوه
قضایی برای هرشهری ده بیست نفر افراد جلاد مثل ... به خدمت گیرد.لااقل خرج این دولت کمتر شود وبجای خرج این مبالغ میلیاردیدر قوه قضایی درسازمانهای دیگر صرف شود ...نمیشود؟
قضات محترم میروند باصطلاح قدیمی با دود چراغ وسب زنده داریها وچندین سال زحمت وتلاش کارشناسی وحتی دکترای حقوق قضایی وکیفری وحقوق بین المللی می گیرند... وبرمسند خلافت می نشیندوپرونده ای را که درروی میزش قرار می گیرد که شخصی در آن پرونده با تمام قراین وشواهد محکو م به اعدام شده است... بلکه نه یک بار بلکه به ده بار مرگ محکوم است... ولی حکم شخص خاطی ومحکوم زود اجرا نمیشود...حداقل وی را شش ماه زندانی می کنند واگر لازم باشد حکم اعدام اجرا میشود ... می دانید چرا؟؟؟
آیا آدم کشتن به این راحتی است؟حتی یک قاضی بلند پایه همراه هییت منصفه برای اعدام یک قاتل یک سال پرونذه را نگه میدارند تا انشاا... فرجی بشود.تا جایی که ممکن است این شخص اعدام نمی شود...
ولی باید بگویم آقای حنایی شما بدون رحم وشفقت جان 16 نفر را با کمال بی رحمی کشتید وبه قانون کشور پشیزی ارزش قایل نشدید... باشد که آنها زنان خیانی بودن ...آیا به شما مربوط می شد؟مگر شما آنها را آفریده بودید.نعوذ بالله مگر شما خدای آنها بودید ...شما حتی در کارخدا هم دخالت کردید واین عمل شما غیر قابل بخشش است...
آری من ازانسانهای قمه بدست وعقدع ای...وازاین وقایع وحشت ناک ...وانسانهای خون آشام که نه دین ومذهب را می شناسند ونه به قانون احترام می گذارند وامنیت مردم معمولی را نیزبخطر می اندازند... خیلی می ترسم.
من ازآدمهایی می ترسم که دریک شهرمذهبی چون مشهد مقدس پنج هزار زن جوان وخود فروش زندگی می کنند... وخیلی هم به نامردان مرد نما متاسفم ... برای این همه فساد وفحشا که زاییده افکار پوچ ماهاست.ازعموم مردم ایران شرم دارم ونه تنها من ,بلکه خیلی ازشما هم می ترسید ولی به رود مبارکتون نمی آرید... پس من لا اقل از شماها با شهامت ترم.مد توانم بگویم واین مطالب را بنویسم... ولی بعضی ها حتی متا سفانه جرات گفتن را هم ندارند... آری من ترسویم...ترسو.......
.-«رهگذر»-.
کلمات کلیدی: شهر مذهبی مشهد، پنج هزار زن خیابانی، زن روسپی، وقایع وحشتناک، شهامت، شجاعت، جرات، وظیفه قوه قضایی
من ازآه مظلوم میترسم
... آری من ازبودن ونبودن یعضی ها... ازبرجهایی که باخرابی وازبین بردن طبیعت ومحیط زیست ... وباشیشه کردن صدها کارگرو... کشیده اند... من ازآه مظلومانی که دستسشون به جایی نمیرس وهمیشه تاریخ حقشان در همه موار پایمال میشود وبهشون ظلم میشود... ازاشک وآه یتیمان وبیوه زنان وازشکستن دل فقیران وبدبختان که هرگز نتوانسته ان حقشان را بگیرند ...من ازسرهای که بیگناه بریده شده ان یا به قتل رسیده اند وخونهایشان به ناحق ریخته شده وقاتلانشان هرگز مجازات نشده اند...وپرونده هایی که با رشوه زود بایگانی شده اند ودربایگانی گرد وخاک خورده اند...همیشه ترسیده ام ومی ترسم وخواهم ترسید...
من از انسانهایی که ذات پاک ندارند ودرجامعه با بیش ازهزار چهره وباهربادی رنگ عوض میکنند وظاهرشان با باطنشان540 درجه متفاوت است...من ازحق کشیها، وانسانهای بیسوا وبی مسلکی که با رابطه،نه ضابطه مسؤلیت مردم یک شهر یا یک میز قضاوت مسؤلیت این مردم فهیم را برعهده گرفته اند وکاربلد نیستند...کوخ نشینان دیروزی که کارخانه دار وکاخ نشین امروز شده اند وانسانهایبی رحمی که مثل بتون، سفت وسخت شده اند وآدمای دور وبر خودشان رو خیلی زود زخمی می کنند...وحشت دارم وشبها از ترسشان خوابم نمیبرد...
بله،من میترسم ازکوچه های بن بست که به آدم بی دفاع خنجر میکشند،از مارهای چندسروچنبره زن وحشی وآماده حمله رعد آسا وغافلگیرانه...
شجاعت بعضی ها بی نظیر است...توروز روشن ،تویی شهر به این بزرگی جلوی این همه جمعیت دوجوان 25 و27 ساله با زور بازو دختر نجیبی را به زور سوار ماشین میکنند وکسانی از دور وبر رو می بینم که با گوشیشان فیلمبرداری میکنند وکسی جرآت جلو رفتن ومانع شدن را ندارد... من ازاین همه جرات وشجاعت مردم وحشت دارم ومی ترسم...
«زمانی که دردوره میان جوانی ونوجوانی دریک آموزشگاه پانسون وشبانه روزی تحصیل می کردم؛آقایی نجاتی سرپرست ما بودند؛آد م نجیب وبا وقار وبا ایمانی بود ند ووبرادربزرگش در جنگ با بعثی ها شهید شده بود،خیلی تودار واکثرا غمگین بنظر می رسید،وخواهر زاده اش احسان با ما همکلاس بود...
روزی خبر رسید که آقای نجاتی که سنش کمتراز 40سال نشان میداد دارفانی را وداع کرده است. اومرگ معمولی نداشت خودکشی کرده بود وخودش را به طرز وحشت ناکی از درخت گردو حلقه آویز کرده بود... همه مون متحیر ومتعجب وناراحت شدیم ودرمراسم تدفینش شرکت کردیم ...یه هفته بعدش که احسان آمد یک کپی از وصیت نامه دایی اش را با خودش به همرا داشت،برای ما خواند اونموقع من متوجه ارزش وصیت نامه نشدم .ولی بعد چند سال که وارد جامعه شدم وچیزهایی که آقای نجاتی گفته بود وبه اصرار ما توسط احسان به چند نفر ازدوستای صمیمیش که منم یکی از آنها بودم؛خواند...همیشه مطالب مهم با صدای احسان تو ذهنم خوانده میشد ودر عالم خلسه میان خواب وبیداری همیشه میشنیدم که میگفت: «به خودروی اداره که شماره دولتی دارد روسپی سوار می کنند که روی خودرو نوشته شده است استفاده اختصاصی ممنوع... ومن نمیتوانم این چیزها را تحمل نکنم ...البته این فقط یک نکته از صدها حرف وسخن نگفته است ...من نمیخواهم برای کسی تهمت بزنم ،اگر با چشمای خودم نمیدیدم هرگز به زبان نمی آوردم...دیگر زمان ما تمام شده است وما رفتنی هستیم دنیا برای من دیگر هیچ ارزشی ندارد وقتی با زجر ودرد وشکنجه زندگی می کنم مردن بای من یک نعمت بزرگ است...می دانم که گناه کبیره انجام می دهم .امیدوارم بچه های کوچک مرا حلال کنند که آنها را دراین وادی گرگها تنها می گذارم»
البته مطالب زیاد است اما من ازگفتن آنها وحشت دارم»
من از روزی می ترسم که خداوند بزرگ صاحب زمان ومکان وهمه انسانها وموجودات زنده وغیر زنده... صبرش لبریز شود واین همه فساد وفحشا وجنایت،ریا،رشوه وربا خواری... رادرته اقیانوسها دفن کند....میترسم ...خیلی می ترسم.
شاید این نوشته ها به مزاق بعضی خوش نمی آید...چون اکثر ایمیل هایی که دریافت میکنم از روانکاوهاست،شاید فکر میکنند به یه روانکاو حرفه ای خیلی نیاز دارم...اینطور نیست آقایون وخانمای محترم زحمت نکشید،من با روانکاوی شما شجاع نمی شوم... بقیه دارد
خلاصه قسمتی ازدفترخاطرات«رهگذر»
کلمات کلیدی: بدرد نخور، انتحار، وصیت نامه بردار شهید، انشانهای خوب وپست، زجر وشکنجه