سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مبادا که بدگمانی بر تو چیره شود که [در این صورت] میان تو و هیچ دوستی، رابطه دوستانه ای برجای نمی گذارد . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12
باز باران? با ترانه 
میخورد بر بام خانه» 

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ 

آن دل دیوانه ات کو؟ 

روزهای کودکی کو؟ 

فصل خوب سادگی کو؟ 

یادت آید روز باران 

گردش یک روز دیرین؟ 

پس چه شد دیگر? کجا رفت؟ 

خاطرات خوب و شیرین 

کوچه ها شد، کوی بن بست 

در دل تو? آرزو هست؟ 

* * * 

کودک خوشحال دیروز 

غرق در غمهای امروز 

یاد باران رفته از یاد 

آرزوها رفته بر باد 

* * * 

باز باران? باز باران 

میخورد بر بام خانه 

بی ترانه ? بی بهانه 

شایدم? گم کرده خانه



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/11/27:: 12:38 صبح     |     () نظر

 

 
 

شکلات

تحقیقات نشان داده است که شکلات قدرت مغز را افزایش میدهد.خوردن روزانه شکلات شما را در مقابل از دست دادن حافظه در اثر افزایش سن کمک میکند.شکلات دارای پلی فنل است که باعث افزایش جریان خون به مغز میشود،البته این بدین معنا نیست که در مصرف آن زیاده روی کنید وروزی یک قالب شکلات مصرف کنید!مصرف روزانه 10 گرم شکلات برای عملکرد بهتر مغزی کافی میباشد.

سبزیجات

از سبزیجات استفاده کنید که سرشار از ویتامین ها و آهن هستند و در مقابل زوال عقل از شما محافظت میکنند.یکی از مهمترین این سبزیجات اسفناج است،نصف فنجان اسفناج پخته حاوی مقادیری آهن،ویتامین E    و K    میباشد.لازم به ذکر است که سبزیجات بیش از حد پخته  نشوند در این صورت مواد مغذی آن از بین میروند.

تمشک

اگر میخواهید برای  به یاد آوردن زمان ملاقات،خوردن به موقع دارو و.... وابسته به موبایلتان نباشید از تمشک استفاده کنید.با افزایش سن پردازش اطلاعات و انتقال آن به مغز به زمان طولانی تری نیاز دارد،تمشک حاوی آنتی اکسیدان میباشد که ارتباط بین اعصاب و گرفتن اطلاعات را افزایش میدهد.

روغن زیتون

روغن زیتون به همان اندازه که اثر فوق العادهای بر سلامتی و پوست شما دارد ، برای عملکرد مغزتان نیز بسیار مفید میباشد علی الخصوص روغن زیتون خالص که بعلت محتویات آن از بروز آلزایمر و اثرات منفی آن بر روی سلولهای مغزی جلوگیری میکند.

ماهی سالمون

مصرف ماهی بر هوشیاری وهوش شما اثرات مطلوبی دارد.سالمون حاوی چربی امگا 3 و ویتامینD   ودیگر مواد مغذی است که مغز را از ناراحتیهای ذهنی دور نگه میدارد.مصرف هفته ای یکبار آن بسیار مفید اسvت.

چغندر

مصرف این گیاه قرمز اثرات خارق العاده ای دارد.چغندر حاوی نیترات است که رگهای خونی را باز نگه میدارد و اجازه میدهد که اکسیژن وخون به مغز جریان پیدا کند.میتوانید آب چغندر را صبح ها میل نموده و یا خود چغندر را به سالاد بیافزائید تا عملکرد مغزیتان را افزایش دهید.اگر از مزه آن خوشتان نمی آید با لیمو و فلفل مصرف کنید تا طعم بهتری به آن بدهد.

غلات سبوس دار

غلات سبوس دار حاوی آنتی اکسیدان وسرشار از فیبر میباشد،همچنین به میزان زیادی ویتامین B1   دارد و سطح قند خون شما را طبیعی نگه میدارد و در نتیجه شما را در مقابل از دست دادن حافظه محافظت  میکند.

قهوه

تحقیقات اخیر نشان داده که کافئین موجود در قهوه قدرت بازدهی شما را بالا میبرد و همچنین در برابر بیماری آلزایمر مقابله میکند.مصرف دو فنجان قهوه در روز همراه با دیگر مواد غذائی حافظه را تقویت میکند.

سیب

سیب حاوی ماده ای بنام کوارستین است که به محافظت سلولهای مغزی کمک میکند.کوارستین آنتی اکسیدانی است که جریان خون را افزایش میدهد و همچنین سلولهای مغزی را از رادیکالهای آزاد که موجب کاهش شناخت وادراک میشود دور نگه میدارد.لازم به تذکر است که کوارستین در پوست سیب وجود دارد لذا سیب را هنگام خوردن پوست نگیرید.

دارچین

پیشنهاد ما به شما این است که دارچین را به غذاهای خود اضافه کنید چرا که شما در مقابل آلزایمر حفظ میکند.موادی که در دارچین وجود دارند پروتئین هائی را که موجب از کار انداختن سلولهای مغزی شما میشود از فعالیت باز میدارد.

درصورتی که این 10 ماده غذائی را بطور منظم مصرف کنید ایمنی شما در قبال بیماریهای ذهنی وکاهش حافظه بالا میرود.اغلب آنها جریان خون و اکسیژن را به مغز افزایش میدهد و خستگی را از از بین میبرد وشما را فعالتر میسازد.

 

   

 

      



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/11/17:: 11:49 عصر     |     () نظر

بسم الله الحمن الّرحیم

مقدمه

   در آغاز قرن بیست و یکم توجه همگان،بیش از گذشته،به نظامهای آموزشی معطوف شده‏ است؛توجه و تمرکز نظامهای آموزشی نیز به بهبود یادگیری مدرسه‏ای افزایش یافته است. رویکردهای اخیر در نظام آموزش و پرورش در راستای بهبود یادگیری،حاکی از یادگیری‏ مشارکتی در کلاس درس و تربیت دانش‏آموزان به عنوان نسل پژوهنده می‏باشد و چون معلم، کارگزار اصلی آموزش در کلاس درس است،اگر خود به درستی آموزش نبیند و پژوهشگر نباشد،چگونه می‏تواند نسلی پژوهنده را تعلیم دهد؟

 معلم از آن جهت مورد تأکید است که کارگزار اصلی تعلیم و تربیت به شمار می‏رود و اهداف متعالی نظامهای تعلیم و تربیت در ابعاد مختلف در نهایت باید به واسطهء او محقق شود. تعامل مستمر و چهره به چهرهء معلم با دانش‏آموزان،وی را در موقعیت ممتاز و منحصر به‏ فردی قرار می‏دهد که هیچ عنصر انسانی دیگری در این سازمان از آن برخوردار نیست‏ (مهرمحمدی،1379).بنابراین،توسعهء حرفه‏ای معلمان به عنوان مهم‏ترین نیروی انسانی در نظام تعلیم و تربیت،دارای اهمیت زیادی می‏باشد.

 به‏طور سنتی،آموزشهای قبل و ضمن خدمت معلمان ریاضی بر دانش‏افزایی موضوعی و روش تدریس معلم‏مدار و موضوع‏مدار تکیه می‏کند.با این حال،مسایل عمده‏ای در رابطه با آموزش معلمان و توسعهء حرفه‏ای آنها وجود دارد که مهمتر از همه،چگونگی تحول در فرآیند آموزش،چگونگی تغییر باورها و نگرشها و ایجاد چارچوب نظری مناسب برای یادگیری‏ معلمان است.به این منظور،آشنایی با چگونگی تفکر معلمان دربارهء تدریس خودشان و چگونگی عمل تدریس،به برنامه‏ریزان دوره‏های قبل و ضمن خدمت معلمان ریاضی کمک‏ می‏کند تا توانند تنوع بین المللی در باورها و تریسهای متداول معلمان و چگونگی ارتباط این‏ تنوع با یادگیری دانش‏آموزان را مورد بررسی قرار دهند(گویا،1380).

 از جملهء مهمترین موانع در توسعهء حرفه‏ای معلمان،فاصلهء بین نظریه و عمل و عدم تشریک‏ مساعی با معلمان در برگزاری دوره‏های آموزش معلمان ریاضی است.بررسیهای بین المللی‏ اخیر در حوزهء توسعهء حرفه‏ای معلمان،بیانگر رویگردهای نوینی مانند پژوهش مشارکتی در
تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 126)


کلاس درس است که بیش از اقدامات گذشته در تلفیق نظریه و عمل توفیق یافته است‏ (سرکارارانی،1378).

 یک نمونه از فعالیتهای مربوط به توسعهء حرفه‏ای معلمان،روشی است که ژاپنی‏ها در ابداع‏ و به کارگیری آن پیشتاز محسوب می‏شوند و امروزه با نام‏"درس‏پژوهی‏"شناخته می‏شود. آنچه در ژاپن و برخی از کشورهای دیگر با نام درس‏پژوهی مورد استفاده قرار گرفته و هم‏ اکنون نیز در جریان است،تلاشی در جهت بهبود فعالیتهای آموزشی از طریق مشارکت با همتایان و همکاران است.

 درس‏پژوهی،یک حلقی پژوهشی است که در آن،معلمان به صورت گروهی دربارهء موضوعات برنامهء درسی به پژوهش می‏پردازند.آنها در ابتدا به تبیین مسئله می‏پردازند که‏ فعالیت گروه درس‏پژوهی را برانگیخته است و هدایت خواهد کرد.مسئله می‏تواند یک سؤال‏ عمومی(برای مثال برانگیختن علاقه دانش‏آموزان به ریاضی)یا سؤال جزئی‏تر باشد(برای مثال، بهبود فهم دانش‏آموزان از چگونگی جمع کردن کسرهایی با مخرجهای نامساوی).سپس گروه‏ به مسئله شکل می‏دهد و بر آن تمرکز می‏کند، به نحوی که بتواند در یک درس خاص کلاسی‏ مطرح شود.معمولا معلمان مسئله‏ای را انتخاب می‏کنند که از فعالیتهای حود به دست آورده‏اند یا برای دانش‏آموزانشان دشواریهایی ایجاد کرده است.

 هنگامی که یک هدف یادگیری انتخاب شد،معلمان برای برنامه‏ریزی و طراحی درس‏ تشکیل جلسه می‏دهند.اگرچه در نهایت یک معلم،درس را به عنوان بخشی از فریآیند پژوهش‏ تدریس خواهد کرد،ولی خود درس محصول گروهی تلقی می‏شود.در اینجا هدف نه تنها تولید یک درس اثربخش لکه درک چگونگی و چرایی کارکرد درس برا افزایش فهم مطالب‏ در میان دانش‏آموزان است.اغلب،برنامهء اولیه‏ای که گروه تولید می‏کند،در جلسه‏ای برای همهء معلمان مدرسه مطرح می‏شود تا به نقد درآید.

 برای تدریس درس،تاریخی معین می‏شود.معلمان گروه هرکدام نقشی را بر عهده‏ می‏گیرند و زمینه‏های لازم برای اجرای موفق درس در شرایط واقعی مورد بررسی قرار می‏گیرد. هنگام شروع درس،معلمان در قسمت عقب کلاس می‏ایستند یا می‏نشینند.ولی زمانی که از دانش‏آموزان خواسته می‏شود سر جای خود تمرین کنند،معلمان ناظر قدم می‏زنند،کار دانش‏آموزان را مشاهده می‏کنند و همچنان‏که درس ادامه می‏یابد از فعالیت دانش‏آموزان
تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 127)


یادداشت برمی‏دارند.گاهی به منظور تجزیه و تحلیل درس و بحث دربارهء ان در زمان دیگر، فیلمبرداری می‏شود.

 سپس معلمان،طی یک جلسه به نقد کار مشترک خود می‏پردازند.در این جلسه،معمولا به‏ معلمی که درس را آموزش داده است،اجازه داده می‏شود اول از همه صحبت کند و نظر خود را دربارهء چگونگی اجرای درس و مسائل عمدهء آن،اظهار نماید.سپس معلمان دیگر گروه‏ معمولا از دیدگاه انتقادی دربارهء قسمت‏هایی از درس که به نظر آنها مشکل داشته است، صحبت می‏کنند.تمرکز بر درس است نه معلمی که آن را آموزش داده است؛هر چه باشد درس، محصولی گروهی است و همهء اعضای گروه در مورد نتیجهء برنامهء خود،احساس مسئولیت‏ می‏کنند.در واقع آنها از خود انتقاد می‏کنند.چنین کاری نه یک ارزشیابی شخصی بلکه فعالیتی‏ است که به بهبود فردی منجر می‏شود و از همین رو حائز اهمیت است.

 معلمان گروه درس‏پژوهی با توجه به مشاهدات و بازخوردها در درس تجدید نظر می‏کنند. آنها ممکن است مواد آموزشی،فعالیتها،سؤالها و مسائل مطرح شده یا همهء این موارد را تغییر دهند.تأکید آنها اغلب بر تغییر مواردی است که در جریان کلاس درس شواهد دقیقی مبنی بر ضرورت آنها یافته‏اند.

 زمانی که طرح درس تجدید نظر شده آماده شد،درس در کلاسی متفاوت تدریس می‏شود. گاهی معلم درس،همان معلم قبلی است ولی در بیشتر موارد معلمک دیگری از گروه پژوهشی، تدریس را بر عهده می‏گیرد.یکی از ویژگیهای این مرحله آن است که همهء اعضای شورای‏ معلمان برای شرکت در پژوهش به کلاس دعوت می‏شوند.حضور آنان در مدرسه‏ای بزرگ که‏ تعداد معلمان جمع شده در یک کلاس آن احتمالا از تعداد دانش‏آموزان کلاس بیشتر است، کاملا شگفت‏انگیز به نظر می‏رسد.

 در این مرحله معمولا معمولا همهء اعضای شورای معلمان در یک جلسهء طولانی شرکت‏ می‏کنند.گاهی یک فرد متخصص از خارج از مدرسه برای شرکت در این جلسه دعوت می‏شود. معلمان و ناظران،درس را نقد و تغییراتی پیشنهاد می‏کنند.هنگام بحث دربارهء درس نه تنها یادگیری و فهم دانش‏آموزان بلکه آن دسته از مسائل عمومی که به وسیلهء فرضیه‏های اصلی‏ درس‏پژوهی بیان شده‏اند،مورد توجه قرار می‏گیرد و بالاخره دربارهء این که چه چیزی از درس‏ و اجرای آن آموخته شده است،صحبت به میان می‏آید.

تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 128)


در پایان،درسی که معلمها ه روی آن بحث کرده‏اند و خلاصهء همهء جلسات در یک کتابچه‏ جمع‏آوری و منتشر می‏شود تا معلمان دیگر نیز از آن آگاهی یابند(یوشیدا1،1999؛استیگلر و هیبرت،1999؛فرناندز و یوشیدا،2004).

 توفیق شیوهء درس‏پژوهی توسط پژوهشهای بسیاری تأیید شده است(واتانابه‏2،2001؛ لوئیس‏3،2002 a   ؛لوئیس،2002 b   ؛پری،لوئیس و آکیبا4،2002؛کینی و همکاران‏20025؛ فرناندز،کنون و چاکشی‏6،2003؛لوئیس،پری و موراتا،2003؛اینپراسیتا و لویفا7،2003؛ یوشیدا و فرناندز،2004؛فینکن،ماتئوس،لاس و اسمیت‏8،2004؛کدزیور و فیفیلد9،2004؛ راک و ویلسون‏10،2005؛لوئیس،2006؛ماتوبا11و سرکارآرانی،2006؛ سرکارآنی،شیباتا12و ماتوبا،2007)؛درحالی‏که جای خالی این روش در ساختار آموزشی‏ ایران بسیار مشهود است(سرکارآنی،2006؛ایوبیان،1385؛خاکباز،1386).سؤالی که پس از مطالعه و مقایسهء پژوهشهای انجام گرفته در ایران و کشورهای دیگر به وجود آمد،این است که‏ آیا درس‏پژوهی می‏تواند به عنوان یک روش آموزش مورد استفاده معلمان ایرانی قرار گیرد؟به‏ عبارت دیگر،آیا شرایط اجتماعی و عاطفی معلمان و روابط بین فردی و مسئولیتهای سازمانی و خانوادگی آنان اقتضای آن را دارد که ازاین‏روش به عنوان یک الگو برای توسعهء حرفه‏ای‏ معلمان استفاده شود؟

سوالهای پژوهش

 1.از دیدگاه معلمان ریاضی برنامهء مطلوب توسعهء حرفه‏ای معلمان باید دارای چه‏ ویژگیهایی باشد؟

 (امکاناتی نظیر دوربین فیلمبرداری،ضبط صوت و...از طریق اعضای‏ گروه تهیه می‏شد.ناظران بیرونی،شامل معلمان دیگر،مدیران،دادنشجویان آموزش ریاضی، اعضای خانهء ریاضیات کرمان،گهگاه در جلسات حضور داشتند.مصاحبه‏هایی ضمن اجرای‏ طرح با معلمان،مدیران،ناظران و دانش‏آموزان،صورت می‏گرفت.برای جمع‏آوری داده‏ها،از ابزارهای زیر استفاده شده است:

 1.پرسشنامهء باز پاسخ:که خود شامل دو قسمت بود.قسمت اول به منظور کشف باورها، انتظارات و نیازهای معلمان ریاضی در مورد آموزش ضمن خدمت،تهیه شد.قسمت دوم‏ جهت ارزیابی استفاده از فرآیند درس‏پژوهی در توسعهء حرفه‏ای معلمان ریاضی براساس مدل‏ پنج سطحی گاسکی‏1تدوین شده بود.

 (1).مدل پنج سطحی گاسکی:توماس گاسکی یکی از نظریه‏پردازان و محققان برجستهء حوزهء تعلیم و تربیت است که کانون توجه او در نظریه‏پردازی و پژوهش در زمنیی توسعهء حرفه‏ای معلمان است.مدل پنج سطحی گاسکی جهت ارزشیابی رشد حرفه‏ای معلمان،در سطوح زیر بیان می‏شود:سطح یک-واکنش شرکت‏کنندگان؛سطح دو-یادگیری شرکت‏کنندگان؛سطح سه-پشتیبانی سازمانی و تغییراتسطح چهار- استفادهء شرکت‏کنندگان از دانش و مهارتهای جدید؛و سطح پنج-نتایج یادگیری دانش‏آموزان(گاسکی،2001؛گاسکی؛2002؛گاسکی، 1382).

تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 134)


2.مشاهدهء مشارکتی.مشاهدهء مشارکتی ایجاب می‏کند که پژوهشگر در جامعهء مورد پژوهش،مشارکت نماید.مشارکت در مکان یا جامعهء پژوهش،این امکان را به وجود می‏آورد تا پژوهشگر واقعیت را ببیند،بشنود و تجربه کند.

 3.یادداشتهای میدانی اعضای گروه.این یادداشتها توسط اعضای گروه،ضمن مشاهدهء کلاسهای درس ریاضی،نگاشته می‏شد.

 4.یادداشتها و نظرات ناظران بیرونی.راهنماییها و نظرات ناظران بیرونی نیز پس از مشاهدهء جلسات و کلاسهای درس ریاضی جمع‏آوری می‏شد.

 5.مصاحبه.که شامل مصاحبه‏های نیمه ساختاری که در هر جلسه با معلمان انجام می‏شد. همچنین با دانش‏آموزان نیز گاهی اوقات مصاحبه‏هایی صورت می‏گرفت.

 6.ضبط صدا،فیلم،عکس.آنچه در جلسات مورد بحث و بررسی قرار می‏گرفت ضبط می‏شد،همچنین از بعضی از صحنه‏ها عکس تهیه می‏شد و در مواردی که امکان‏پذیر بود، فیلمبرداری صورت می‏گرفت.

 پس از آنکه داده‏ها جمع‏آوری شد،براساس ادبیات پژوهش در این حوزه و روش‏ مقوله‏بندی داده‏ها،ابتدا مدل نظری(شکل شماره 1)تدوین گردید که راهنمایی برای‏ مدل تحلیلی پژوهش(جدول شماره 1)می‏باشد.

  نقطه به عنوان گام اول در نظر گرفته شده و به سورت پادساعتگرد،ارتباط بین اجزای الگو تشریح خواهد شد.

 برای اجرای برنامه‏های آموزش و پرورش،نیروی انسانی نقش محوری دارد.بنابراین باید نیروهای با کیفیت موردنظر برنامه در اختیار باشند تا اجرای برنامه آغاز شود.نیروی انسانی‏ مجری برنامه از سویی باید دانش و مهارت کافی برای اجرای برنامه را داشته باشد و از سوی‏ دیگر باید نگرش مثبتی به برنامه داشته باشد(موسی‏پور،1382).از طرف دیگر،با توجه به آنکه‏ درس‏پژوهی،خود نوعی پژوهش مشارکتی محسوب می‏شود،لذا اولین گام برای این الگو را می‏توان،ایجاد فرصت تعامل بین مؤسسات آموزش عالی با مدارس،دانشجویان با معلمان و پژوهشهای دانشگاهی با کلاس درس دادنست.این تعامل می‏تواند آغاز ورود دانش و مهارت‏ قشر دانشگاهی به قشر مدرسه‏ای و بالعکس باشد؛به این صورت،نگرش هر دو گروه،به‏ تحقیق و تغییر نیز حرفه‏ای‏تر خواهد شد.این امر در الگوی ارایه شده از سریق مرحلهء درگیری‏ با پروژه‏های پژوهش مشارکتی در کلاس درس و مدرسه-نظیر درس‏پژوهی-در نظر گرفته‏ شده است.

 منظور از امکانات،تمامی لوازم و ابزاری است که اجرای برنامه به آنها مرتبط می‏شود و از کمیت و کیفیت آنها تأثیر می‏پذیرد.نمی‏توان به امید فراهم شدن امکانات در آینده،اجرای‏ برنامه را شروع کرد.البته این بدان معنا نیست که هیچ فعالیتی نباید انجام شود مگر آنکه‏ امکانات آن مهیا شود،بلکه فقط تأکید بر این موضوع است که هر برنامه‏ای را باید با لوازم‏ خودش دنبال کرد.نمی‏توان از سویی اهداف برنامه را خواست و از سوی دیگر،امکانات آن را فراهم نکرد(موسی‏پور،1382).این امر در اولین دور این الگو،اهمیت فراهم‏سازی را گوشزد می‏کند و در جریان الگو و طی دورهای بعد،اهمیت پشتیبانی را می‏رساند.لذا لازم است تا دست‏اندرکاران آموزش مانند سازمان آموزش و پرورش،دانشگاهها،مدارس،پژوهشکده‏ها و مراکز تحقیقات آموزشی،سرمایه‏گذاران آموزشی و...در این زمینه حمایت لازم را انجام دهند تا به جهت کمبود امکانات،الگو با پسرفت مواجه نشود.

تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » شماره -94 (صفحه 142)


برای اینکه آموزش و پرورش بتواند در اجرای برنامه‏های خود موفق باشد،از سویی باید ضمن رعایت موازین علمی و تربیتی،مسأله تقاضاهای اجتماعی را در نظر بگیرد و از سوی‏ دیگر باید متوجه باشد که همه مجریان برنامه‏ها،خود به نحوی مرتبط با اجتماع و از آن متأثر هستند.نابر این باید تلاش شود تا اجتماع دربارهء برنامه‏های جدید نظر مثبت داشته باشد.تغییر باورها و نگرش مردم از طریق آگاهی دادن به آنها و مشارکت بخشیدن به آنان،عملی می‏گردد.

 این نکته نیز حائز اهمیت است که تمامی کسانیکه به نحوی با اجرا یک برنامه سروکار دارند،در نظر گرفته شوند.معمولا به هنگام اجرای برنامه‏های آموزش و پرورش،توجه اصلی‏ معطوف به معلم می‏شود،در حالیکه علاوه بر معلم،کادر اداری را نیز باید در نظر گرفت. آمادگی کادر اداری هم از حیث تسهیل امور برای اقدامات معلم و هم از حیث انتقال نگرش، حائز اهمیت است(موسی‏پور،1382).

 لذا پژوهشگران،گام سوم جهت این الگو را آمادگی اجتماعی،به مفهوم تشریک مساعی‏ بین دانش‏آموزان،معلمان،مدیران و والدین می‏دانند.این گام می‏تواند از طریق دعوت از مدیران‏ و والدین به حضور در کلاس درس و بحث و گفتگو در مورد یادگیری دانش‏آموزان و شروع‏ خود ارزیابی و خودبازبینی در تمام افراد درگیر در آموزش،آغاز گردد.در حقیقت،درس‏ پژوهی چنین جایگاهی را فراهم خواهد آورد.

 در این الگو،درس‏پژوهی براساس مراحلی که قبلا توضیح داده شد،به کار می‏رود.پیروی‏ از مراحل این مدل را نباید تقلید به حساب آورد چرا که پژوهشگران،قصد بومی‏سازی مدلی‏ برای مراحل درس‏پژوهی را ندارند.در الگوی توسعهء حرفه‏ای،درس‏پژوهی فقط یک وسیله‏ است جهت نیل به توسعهء حرفه‏ای معلمان؛که به وضوح،هدفی برجسته‏تر می‏باشد.در این‏ مرحله،تشکیل گروههای درس‏پژوهی و درگیری عمیقتر با درس‏پژوهی توصیه می‏شود.

 پس از اشاعهء فرهنگ پژوهش مشارکتی در کلاس درس،حمایت از آن و ایجاد آمادگی‏ اجتماعی و تشکیل گروههای درس‏پژوهی به‏طور رسمی،باید محیطی فراهم آورد تا دستاوردهای گروهها،نظیر درسهای پژوهشی در چرخش درآیند و بهبود یابند؛چرا که هدف‏ درس‏پژوهی والاتر از تولید درسهای پژوهشی است.گام چهارم این الگو گسترش دانش تولید شده از طریق درس‏پژوهی است.سمینارهای منطقه‏ای،استانی و کشوری،بازدید از مدارس‏ مختلف و ایجاد ارتباط با گروههای دیگر درس‏پژوهی به شکل ناظر بیرونی،انتشار پژوهشهای‏ صورت گرفته به شکل مقاله،گزارش یا کتاب و ایجاد منزلگاههای اینترنتی درس‏پژوهی، می‏تتوانند محیطی برای گسترش این دانش فراهم آورد.

البته باید در اجرای این گامها،به خصوص گام چهارم،نهایت دقت را به عمل آورد تا بد فهمی‏ها موجب انحراف مشارکت‏کنندگان نشود.این موضوع،خود چالشی است برای بررسی‏ و پژوهش بیشتر که درگیران با این الگو را به گام اول الگو راهنمایی می‏کند.لذا این گامها به‏ صورت حلزونی می‏باشد نه به صورت سلسله مراتبی.گفته می‏شود،حلزونی،چون این مارپیچ‏ در هر دوری که می‏زند،روی پیچ قبلی ساخته می‏شود-فقط دور نمی‏زند تا ثابت بماند-ابتدا و انتها ندارد.

 پس منتظر نقطهء آغاز و در پی یافتن نقطهء پایان نباشیم،به توسعه بیندیشیم و از هر کجا که هستیم شروع کنیم.

 نمایشی از ارتباطهای بین اجزای این الگو در شکل شمارهء 2 آمده است.

 موسی‏پور،نعمت اله(1382)مبانی برنامه‏ریزی آموزش متوسطه.تهران:انتشارات به نشر.

 



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/11/17:: 12:13 صبح     |     () نظر

      

 

 

 

 


واقعه پری ژاپن

تاریخ ژاپن و ادبیان ژاپنی، همآهنگ با حوادث و وقایع اجتماعی دستخوش تحول شده اند. اما بزرگترین واقعه را بدون شک باید در سال 1868 جست و جو کرد: کشوری که در به روی غیر بسته بود و هر گونه تماس با بیگانگان را بر خود منع می کرد، به طریقی نا معهود و غیر منتظره به روی بیگانگان در گشود؛ این طریق، از آن رو غیر منتظره است که نیروی زور و قدرت بیگانگان در امری خاص، یعنی انزواطلبی، به دخالت می پرداخت.

سال 1868 پایانی بود برای نخستین مرحل? زندگی ژاپن که در حدود سیزده قرن دوام آورده بود. از آن روست که به هنگام بررسی ادبیات و هنرهای ژاپن، این سال به عنوان نوعی مبداء در نظر گرفته می شود.

بررسی اجمالی دوران قبل از سال 1868 چنین نتیجه ای نشان می دهد:

سال های 522 تا 794 میلادی، مراحلی را که «یاماتو» و «نارا» خوانده می شوند در بر می گیرند. در این دوران ، فرهنگ چینی در ژاپن گسترش می یابد و ضمنا نخستین آثار ملی، شکفتن آغاز می کنند. در فاصله سال های 794 تا 1185 که مرحل? «هه نیان» یا «کیوتو» است نهضتی که آغاز شده، به صورت عصر کلاسیک واقعی در می آید. از نظر سیاسی، از قدرت امپراتور کاسته می شود و خانواده های بزرگ فئودال به تدریج قدرت بیشتری می یابند.

در سال های 1185 تا 1603، که مراحل مختلفی را در بر می گیرند، قدرت امپراتور مطلقا کاهش می یابد و افرادی موسوم به «شوگون» قدرت را به دست می گیرند و بین خانواده های بزرگ هم نبرد آغاز می شود. در آخرین مرحله پیش از رسیدن سال 1868، ژاپن متحد و یکپارچه می شود. صلح و آشتی حکمروایی می یابد و در ژاپنی که در انزوای خود احساس خوشبختی و راحت میکند، ادبیات بورژوایی پرباری پدید می آید.

**************************************

حادثه ای که در سال 1868 رویداد، سوابقی قدیم تر دارد: در هفتم ژوئی? 1853 چهار کشتی جنگی آمریکائی که دریادار «ماتیو پری» بر آنها حکم میراند به آبهای ژاپن وارد شد. این نخستین یورش نتوانست توفیقی برای میسیونرهای خارجی که می خواستند در انزوای ژاپن رخنه کنند به بار آورد، اما آن زمان هم? کوشش ها بی فایده بود. فقط هلند توانسته بود یک دفتر نمایندگی در این کشور دایر کند که تن در دادن به آن نیز به سبب رعایت منافع سیاسی بود. زیرا ژاپن به وسیل? این «یگانه نفوذ کننده» می توانست به جهان خارج بنگرد و از حوادثی که در سایر کشورها روی می داد آگاه شود.

هنگامی که «پری» به ژاپن رسید « شوگون» یعنی فرد صاحب مقام مسئول، به دریادار آمریکائی اجازه داد که به خاک ژاپن قدم بگذارد و پیام «فلیمور» رئیس جمهوری آمریکا را به امپراتور تسلیم کند. در 31 مارس سال بعد قراردادی با آمریکا منعقد شد که به موجب آن دو بندر ژاپن با آمریکا رابط? تجاری برقرار کردند. پس از آن نوبت به بریتانیا رسید و بالاخره روسیه و هلند و فرانسه هم خواستند حقی به دست آورند. این قبیل حوادث بود که تحول سال 1868 را که مبداء ادبیات معاصر ژاپن هم در نظر گرفته می شود، به بار آورد. در این سال امپراتور ژاپن، هنگامی که در آخرین مبارز? خود علیه آخرین دسته های وفادار به رژیم پیروز شد، دولتی جدید به وجود آورد و این دولت وظیفه داشت که درهای ژاپن را کاملا به روی تمدن غربی باز کند. هدف از این کار آن نبود که ژاپن برده وار از غرب تقلید کند، بلکه قصد آن بود که ژاپن، عواملی را که باعث برتری غرب می شد از آن دیار بگیرد.

جوان هایی که به رغم تمایلات مقامات گذشته برای تحصیل به خارج می رفتند در بازگشت اعتقاد یافته بودند که پیشرفت مادی و فقر اروپا و آمریکا امری است که در درج? دوم اهمیت قرار می گیرد. این دسته می کوشیدند با استفاده از فرصتی که پیش آمده است افکار غربی را گسترش دهند و در همان حال با استفاده از کتاب و روزنامه در صدد تعلیم هموطنان خود برآیند.

از سال 1880، روشنفکران ژاپنی با ادبیات غربی آشنا شدند و دریافتند که این ادبیات، با ادبیات کشور آنها چقدر متفاوت است. اندکی بعد این فکر به سراغ آنها آمد که مطالع? این ادبیات می تواند وسیله ای شود برای آنکه ادبیات ملی ژاپن از مردابی، که از ابتدای قرن در آن بود، بیرون کشیده شود. از همان هنگام تا سی سال بعد در محافل ادیبان نیز، فعالیتی صورت می گرفت تا مراحل، به سرعت پشت سر گذاشته شود و در ژاپن ادبیاتی شایست? عصر نو به وجود بیاید.

در حدود سال های 1905 و بعد از آن بود که بالاخره نوعی تعادل به وجود آمد، تعادلی که شکوفندگی نخستین نسل بزرگ ادبی ژاپن نو را سبب شد. بعضی از نمایندگان این نسل تا سال های پیش نیز باقی بودند.

تحولی که در ادبیات ژاپن صورت گرفت بی نهایت سریع بود. به همین جهت است که پشروان اواخر قرن نوزدهم، امروز در نظر ما بسیار قدیمی و کهنه جلوه می کنند.

***

پاره ای از نویسندگان تاریخ ادبیات ژاپن، دوران ادبیات جدید این کشور را به تقلید از ناقدان ژاپن به سه مرحله تقسیم کرده اند. این تقسیم بندی که زمانی و منطبق با حکمرانی سه خانواد? امپراتوری است چنین است:

1.    دوران «مئی جی» که از سال 1868 آغاز می شود و به سال 1912 ختم می شود.

2.    دوران «تائی شو» که سال های 1912 تا 1926 را در بر می گیرد.

3.    دوران «شوا» که از سال 1926 آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد.

تردیدی نیست که این تقسیم بندی، مانند هر تقسیم بندی زمانی دیگری نمی تواند مطلق باشد. اما چون تا حدودی می توان تاثیر سیاست و عوامل خارجی در ادبیات را معتبر دانست، همین شیوه می تواند مقبول واقع شود.

در نخستین سال های دوران «مئی جی»، علم و به گفت? ژاپنی ها «گاکومون» بیش از هر معرفت دیگری دارای ارزش بود.هر کس که به دنبال علم می رفت به مقامات درخشان نایل می شد. عوامل این علم در کتاب های متعددی عرضه می شد و این کتاب ها، اساسی ترین آثار ادبی آن زمان را تشکیل می دهند. این آثار به دو دسته تقسیم می شوند: اول آنهایی که خیلی فنی هستند و برای آموزش دانشجویان و قشرهای جدید نوشته شده اند. دوم، آثاری که به طبق? عامی تعلق دارند. آثار دست? اول را کسانی می نوشتند که در دوران جوانی تعلیم بسیار دیده بودند و پای? تحصیلات آنها هم فلسف? چینی بود که در مدارس رسمی تدریس می شد. به همین جهت، این عده ترجیح می دادند که آثار خود را به چینی بنویسند یا از شکل خاصی از زبان ژاپنی استفاده کنند. این گروه حتی در ترجمه هایی هم که از آثار غربی به عمل می آوردند چنین شیوه ای داشتند. این امر سبب می شد که آثار آنان نتواند تیراژ و خوانند? زیادی داشته باشد.

اما ادبیات عامیانه یا به عبارت بهتر، ادبیاتی که مورد توجه و علاق? مردم عادی قرار داشت، کاملا با ادبیات دانشجویی متفاوت بود.

«فوکوزاوا یوکی شی» نویسنده ای است که می تواند به عنوان بزرگترین نویسند? ادبیات مردم عادی در نظر گرفته شود و به طوری که نوشته اند، او یگانه نویسند? وابسته به این طبقه است که شایستگی دارد در تاریخ ادبیات های مختصر و فشرده نیز نامش ذکر شود.

«یوکی شی» در سال 1834متولد شد و ابتدا هلندی و سپس انگلیسی آموخت. پس از چند سفر به اروپا و آمریکا و اروپا در سال 1866 اثری به نام «کشور غرب» نوشت که در حقیقت نوعی دائره المعارف تمدن غرب بود. این کتاب خیلی به موقع انتشار یافت و به همین جهت بود که از نخستین جلد آن دویست هزار نسخه به فروش رسید و این رقم حتی برای این زمان هم قابل توجه است. با درآمد ناشی از این اثر، نویسنده، نخستین دانشگاه ژاپنی را که به تقلید از دانشگاه های غرب ساخته بود تاسیس کرد. در این دانشگاه، دانشجویان، دیگر ناچار نبودند «اسکولاستیک» چینی را مطالعه کنند، بلکه معرفت های عملی مربوط به دنیای نو را مورد مطالعه قرار می دادند. «کشور غرب» آثار دیگری را نیز به دنبال آورد.

در سال های 1872 تا 1878 کتاب «ارتقاءعلوم» در هفده جلد منتشر شد و هفتصد هزار نسخه تیراژ پیدا کرد. این رقم تا آن زمان سابقه نداشت و بعدها هم کمتر نظیر پیدا کرد.

دانشمندان رسمی که زبان چینی یا زبان ژاپنی و شبیه به چینی را برگزیده بودند ضمن آن که از از نظر علمی آثار «فوکوزاوا» را دارای ارزش می شناختند وی را مورد نکوهش قرار می دادند که دارای سبکی ست و زبان عامیانه است. اما حقیقت این است که «فوکوزاوا» برای آن به چنین تیراژی نائل شد که سبک دانشمندان رسمی را رها کرده بود. ایده آل او این بود که نوشته هایش را زن خدمتکاری هم که از روستا به شهر رسیده بتواند درک کند.

با این همه، با وجود کوشش های پیشروان، «روزنه ای» که ضروری می نمود به کندی گشوده می شد. ادبیات رمان گونه، در نهایت ابتذال به سر می برد. نویسندگان رمان، چون پی برده بودند توصیف غرب با موفقیت روبرو می شود، آثاری رامی آفریدند که آداب و رسوم غرب در آن ها مطرح شده بود. اما حقیقت این است که آن ها برای خلق اثر خود بیمی از آن نداشتند که گذشته های نویسنده ای چون «فوکوزاوا» را غارت کنند.

در این میان روشنفکرانی که این گونه ادبیات عامیانه را تحقیر می کردند عکس العمل هایی از خود بروز دادند. انتقاد پوشیده و عالی در بعضی آثار راه یافت. نویسنده ای چون «ناروشیما ریسوهوکو» که در سال های 1837 تا 1884 می زیست پیدا شد که با توصیف گیشاها و محل های آنها، به نحوی زیبا از دولت انتقاد می کرد. این گونه ادبیات عامیانه که امروزه مطلقا فراموش شده است در مورد تحول ادبیات ژاپن تاثیر بسیار به جای گذاشت. در این میان باز هم باید از سهم بزرگی که ترجم? آثار غربی در این تحول داشته یاد کرد. در ابتدای کار، به هنگام ترجمه منظور اصلی آن بود که اطلاعاتی دربار? زندگی غرب داده شود. دور دنیا در هشتاد روز که در سال 1877 ترجمه شد و نیز سایر آثار ژول ورن که در سال های بعد به ژاپنی برگردانده شد این نقش را بر عهده داشتند. رمان های خارجی، به صورت کاملا آزاد به ژاپنی ترجمه می شد و مترجمان بیشتر سعی داشتند که با حذف قسمت هایی از اثر، آن را به صورت رمان ژاپنی که «کاکو» خوانده می شد در آورند. خواننده و دستگاه سانسور سیاسی قادر نبود دریابد که اثر خارجی در اصل به این صورت نبوده است. پاره ای از نویسندگان حتی از آن بیمی نداشتند که مثلا در یکی از رمان های آلکساندر دوما یا والتر اسکات، و حتی در ژول سزار اثر شکسپیر، مطالبی را که به وضع اجتماعی و سیاسی ژاپن مربوط می شد بگنجانند.

مقارن با همان دوران بود که رمان سیاسی در ژاپن به وجود آمد. اغلب، مخالفان بودند که از این نوع جدید استفاده می کردند. رمان سیاسی معمولا از نظر فرم همان «کاکو» یا رمان خاص ژاپنی بود. بزرگترین رمان سیاسی و تاریخی آن زمان اثری بود از «فومیو». نویسنده که تا سال 1931 در قید حیات بود. کتاب «فومیو» موسوم بود به «کئی کوکو- بی دان» یا «یک داستان زیبا از سرزمین های کلاسیک» و در آن به نبردهایی که «تب» با «اسپارت» کرده اشاره می شد. خصوصیت بزرگ این اثر در آن است که سبک نگارش آن حدفاصلی است بین زبان عامیانه و زبان عالمانه. و به همین جهت مرحله ای با اهمیت در پیدایش زبان ادبی مدرن ژاپن پدید می آورد. پولی که به سبب فروش این اثر نصیب نویسنده اش شد به اندازه ای زیاد بود که نویسنده به کمک آن توانست در سال 1885 سفری دراز به اروپا بکند. به تدریج که مظاهر رژیم مشروطه در ژاپن آشکارتر می شد، اقبال به رمان سیاسی کاهش می پذیرفت.

در سال 1885 نویسند? جوانی که بیش از بیست و شش سال از عمرش نمی گذشت و تازه از دانشگاه بیرون آمده بود و «تسویو اوچی شویو» نام داشت با انتشار اثری، محیط ادبی و هنری را به تکان درآورد. او در کتاب خود خاطرنشان می کرد که ادبیات در درج? اول، هنر است و همسای? شعر، و هدف از آن نیز عبارت است از خلق شخصیت های واقعی. او اصرار می ورزید که محترم شمردن قوانین روانشناسی ضروری است و در خلق رمان باید از یک متد علمی استفاده شود.

او معتقد بود که نباید شخصیت هایی از قسمت های مختلف در تخیل گنجاند و وی را در میان ماجراهای تصنعی به حرکت درآورد. او اعتقاد داشت که شخصیت رمان باید پاسخگوی واقعیات زمان باشد. او همچنین می گفت که ادبیات حرفه ای شرافتمندانه و محترم است، همانطور که فعالیت های سیاسی محترم شمرده می شود. این اثر سبب شد که راهی که تا آن زمان خوار شمرده می شد به روی روشنفکران گشوده شود.

همین نویسند? روشنفکر بود که به ترجم? آثار شکسپیر همت گماشت و بر آن شد که از «کابوکی»، تآتر ملی ژاپنی، اعاد? حیثیت به عمل آورد.

اما نکته ای که در مورد «توبو اوچی» قابل ذکر است این است که او هنگامی که خواست به تئوری های خود جنب? عملی بدهد توفیق زیادی پیدا نکرد. رمان های او تا جائی که بخواهند عکس العمل سالمی را در قبال سرگردانی های گذشته نشان بدهند دارای ارزش هستند، اما در مجموع، آثاری بی حرکت به شمار می روند.

«فوتا باته ئی شی مئی» که چهار سال جوان تر از «توبو اوچی» بود و تا سال 1809 هم بیشتر زندگی نکرد، با آنکه تحت تاثیر «توبو اوچی» قرار داشت، هیچگاه جزئ شاگردان او محسوب نمی شد. او به شدت از ادبیات روسیه متاثر بود. او که در سال 1888 یکی از آثار تورگنیف را ترجمه کرده بود، رمانی هم به چاپ رساند. در این رمان از زبان «توکیو» که در حقیقت هنوز لهجه بود و به صورت زبان در نیامده بود استفاده شده بود. شخصیت هایش، زنده به نظر می رسیدند و برای نخستین بار، تضادهای زمانه را آشکار می کردند. این نویسنده پس از نوشتن این رمان به انتقاد ادبیات خارجی پرداخت و دیگر هم به رمان روی نیاورد مگر هنگامی که ده? آخر زندگی را می گذراند. نفوذ این نویسنده از آن رو فراوان بود که نسل بعدی ژاپن به یاری او می توانست در مورد روسیه که مشکلاتی از نوع ژاپن داشت، ارزیابی به عمل بیاورد.

در سال 1885 گروهی به وجود آمد که معتقد بود باید افکار «توبو اوچی» را به مرحل? عمل درآورد. افراد این گروه که همه جوان بودند و بزرگترین آنها بیش از بیست و پنج سال نداشت، در ارشاد ادبیات جدید ژاپن سهم بسزایی دارند.

مشهورترین افراد این گروه «اوزاکی کویو» نام داشت که در سال 1903 درگذشت. او نخستین کسی بود که دریافت، بازگشت به منابع ملی و در عین حال استفاده از بعضی شیوه های غربی تا چه اندازه می تواند سودمند باشد. «اعترافات احساساتی دو زن مذهبی» او که در سال 1889 نوشته شده نشان می دهد که او چقدر تحت تاثیر نویسند? دیگری موسوم به «سائی کاکو» است، اما «دیو طلا» که شاهکار او به شمار می آید و به سبب مرگ نویسنده اش ناتمام ماند، برای آن روزگار اثری کاملا مدرن بود.

«یامادا بی می» که در سال 1910 درگذشت، در همان دوران که «اوزاکی کویو» شهرت بسیار داشت، به عنوان شاعری بزرگ از شهرت بهره مند بود. او می خواست فنون شاعری را دگرگون کند اما نتوانسته بود متوجه شود که مثلا قافیه، (چیزی که او می خواست وارد شعر ژاپن کند) پدیده ای غیر ژاپنی است و حتی با روح زبان ژاپنی منافات دارد. اما رمان او موسوم به «موزاشینو» به سبب سبک خود، اثری است که باقی خواهد ماند.

یکی دیگر از ادیبان عصر «مئی جی»، «شیمازاکی توسون» است که در سال 1943 درگذشت. وی به معنای واقع ادیب بوده و در تمام مدت عمر خود منحصرا به ادبیات پرداخت. وی در آغاز شاعر بود، اما بعد رمان هم نوشت. مجموعه ای از اشعار او که در سا 1897 انتشار یافت از شعری که فرم و فکری کاملا نو داشت خبر می داد.

در زمین? رمان نویسی زن جوانی به نام «هیگوچی ایجی یو»وجود داشت که بیش از بیست و چهار سال زندگی نکرد. وی در رمان های خود، مرد جوانی را که به شدت دوست می داشت مدل قرار می داد. خاطرات این زن هم که نویسنده نه سال پیش از مرگش نوشتن آنرا آغاز کرد و تا پایان زندگی به آن ادامه داد یکی از شاهکارهای کلاسیک ژاپن به شما می آید. بعضی آثار او، از چنان تاثیر خارق العاد? روانی نشان دارند که در مورد زن جوان بیست ساله ای بی سابقه اند.

اما در حدود سال های 1900 و بعد، دو نویسند? دیگر موسوم به «توکوتومی رو کا» و «ایزومی کیوکا» پیدا شدند که آثارشان برتر از آثار این زن جوان شناخته شد. «روکا» که در سال 1927 درگذشت رمانی نوشت که بزرگترین موفقیت دوران «مئی جی» نصیب آن شد. این اثر «فاخته» نام داشت و از برخورد عشق و سنت در یک خانواده اشرافی حکایت می کرد. «کیوکا» که در سال 1939 زندگی را بدورد گفت نویسنده ای بود با تمایلات رومانتیک، با طبع عرفانی و ضمنا سمبولیسم هم او را به سوی خود می کشید.

با نویسندگان و شعرایی که نامی از آن ها به میان آمد، آخرین تظاهرات رومانتیسم ژاپن پایان یافت. البته بعدها، نویسندگان ژاپنی از کلمه رو مانتیسم استفاده کردند اما این دو رومانتیسم در ژاپن با یکدیگر فرق داشته اند.

در سال های 1900 همانطور که یک بار هم گفته شد، یک جریان تند ناتورالیستی جوانان را به دنبال خود می کشید. نخستین رمانی که تاثیر «امیل زولا» را آشکار می کرد صددرصد نمی توانست وابسته به این مکتب باشد، اما به آن نزدیک بود. این اثر که در سال 1902 انتشار یافت « گل جهنم» نام داشت و سرگذشت دختر فقیری بود که به عنوان معلم در خانه بورژواهای نفرت انگیزی به کار اشتغال داشت و همین محیط او را به فساد و تباهی می کشاند.

پیدایش ناتورالیسم در ادبیات ژاپن هر چند در دهه آخر عمر «مئی جی» صورت گرفت ولی با پایان این عصر همراه نبود. نظر به این که راه یافتن این مکتب در ادبیات ژاپن، یکی از بزرگترین وقایع تاریخ ادبیات ژاپن است، بررسی اجمالی ناتورالیسم و نیز دو عصر دیگر یعنی «تائی شو» و «شوا» را به شماره دیگر موکول می کنیم.

 

اطلاعات مقاله:

ماهنامه فرهنگی- هنری رودکی- بهمن ماه 1350- شماره 5- صفحات 14 و 15

مجموعه لاله تقیان و جلال ستاری



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/9/7:: 11:29 عصر     |     () نظر

       

داستان قوم ثمود

 

 

آنگاه که خداوند متعال قوم عاد را با بادهای توفنده و سرکش (بِریح صرصر عاتیة - حاقه / 6) به هلاکت رساند و هود(ع) و موءمنان همراهش را نجات داد و رهایی بخشید، او در کنار همراهان با ایمانش، آن گونه که خداوند برای آنان تقدیر کرده بود، زندگی دوباره‏ای از سر گرفتند. از اقامتگاه هود و پیروان موءمنش اطلاعی نداریم و متون نیز در این باره چیزی در اختیار ما نمی‏گذارند.
سرانجام هود(ع) وفات یافت. نسل پیروان موءمن و شایسته کردار او نیز به سرای باقی شتافت و نسل‏های جدیدی پا به جهان گذاشتند و اندک‏اندک رشد کردند. به تدریج، نیرنگ، شرک و کفر در آنان کارگر افتاد و شیطان توانست آنان را بفریبد.
فرمان‏های شیطان را به خوبی اجرا کردند و سرسپرده او شدند. قبیله «ثمود» از همین نسل‏های جدید بنیان نهاده شد.
«ثمود» قومی مشرک و کافر بودند و در برابر اللّه، بت و معبودان ساختگی را می‏پرسیدند؛ تا این که خداوند متعال، صالح(ع) را از میان خودشان به رسالت و پیامبری برانگیخت.
واژه «ثمود» در لغت:
قوم ثمود از لحاظ تاریخی پس از قوم عاد آمده‏اند و درست مانند عاد از عرب‏های اصیل و فصیح‏اند که زبان عربی فصیح را از عاد فرا گرفته بودند و به همین زبان تکلم می‏کردند. آنان همچنین از عرب بائده (اعرابی که دورانشان به سر رسیده) بودند، که خداوند متعال نسل آنان را منقرض کرد و هیچ اثر و نشانی از آنان باقی نگذارد.
واژه «ثمود» از واژگان فصیح عربی و برگرفته از ریشه «ثمد» است. ابن فارس در معجم مقاییس اللغة1 ذیل «ثمد» می‏نویسد: «ثمد» هر چیز اندک را گویند. به آب اندک و قلیل نیز ثمد گویند. اثمد: نوعی سرمه معروف است. و کسانی که این نوع سرمه را استفاده می‏کنند، بسیار اندک هستند». شاید همین مطلب سبب نامگذاری این قوم به «ثمود» باشد؛ چه آنان در سرزمینی می‏زیستند که بسیار کم آب بود و پس از قوم عاد، قوم ثمود در آن بنیان نهاده شد.

قوم ثمود پس از قوم عاد آمده‏اند

یکی از دلایل این مدعا، سیاق و ترتیب داستان این دو قوم در قرآن است؛ در سوره‏های اعراب، هود، شعراء و قمر، داستان ثمود پس از داستان قوم عاد آمده است. در سوره‏های فصلت، ذاریات، نجم، حاقه و فجر نیز که به این قوم تنها اشاره‏ای گذرا شده است. این تقدم و تأخر که در قرآن آمده، شاید از حیث تاریخی نیز با واقعیت منطبق باشد.
یکی دیگر از دلایل قرآنی این تقدم و تأخر، سخن پیامبر قوم ثمود، صالح(ع) خطاب به قوم خویش است که قرآن کریم از زبان او می‏گوید: «واذکروا اذجعلکم خلفاء من بعدعاد2... (به یاد آورید آن گاه که شما را از پس قوم عاد، جانشین آنان کرد)». این دلیل قرآنی، نصیّ صریح و آشکار بر این است که خداوند متعال، قوم ثمود را جانشینان قوم عاد قرار داده بود و جانشین، کسی است که بعد می‏آید.

اقامتگاه قوم ثمود: سرزمین حجر

قرآن کریم در برخی از آیات از اقامتگاه قوم ثمود خبر داده و می‏فرماید: «و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد3» که در این آیه از ساختمان‏های قوم ثمود و این که آنان این ساختمان‏ها را با بریدن صخره‏ها و سنگ‏های کوه‏ها بنا می‏کردند، یاد شده است. همچنین مفاد این آیه می‏رساند که قوم ثمود در سرزمینی کوهستانی و پر از صخره زندگی می‏کردند.
در آیاتی دیگر خداوند متعال می‏فرماید: «ولقد کذب اصحاب الحجر المرسلین* و ءاتینهم آیاتنا فکانوا عنها معرضین* و کانوا ینحتون من الجبال بیوتاً ءامنین*4»
قوم ثمود در سرزمینی به نام «الحجر» می‏زیستند؛ از همین رو خداوند آنان را «اصحاب الحجر» خوانده است. همچنین در این آیات از چگونگی اقامت و زیست قوم ثمود در سرزمین «الحجر»... که ناحیه‏ای کوهستانی و پرصخره و سنگ بود، سخن رفته است. آنان در کمال آسودگی و امنیت خاطر، از کوه‏ها خانه می‏تراشیدند. از این آیات دریافت می‏شود که کوه‏ها و دره‏های این سرزمین، از جنس سنگ‏های سست بود و به راحتی تراشیده می‏شد. همچنین مهارت قوم ثمود در تراشیدن کوه‏ها، پیشرفت آنان و به ویژه توانایی‏شان در هنر معماری و مهندسی و نقشه‏کشی ساختمان، در این آیات مشهود است.

مهارت قوم ثمود در شهرسازی

حضرت صالح(ع) توانایی و مهارت قوم ثمود را در تراشیدن صخره‏ها و کوه‏ها، عنایت و فضل الهی می‏دانست و پیوسته این حقیقت را به آنان یادآوری می‏کرد. خداوند متعال می‏فرماید: «و تنحتون من الجبال بیوتاً قرهین». واژه «فرهین» در این آیه، دو گونه قرائت معتبر دارد: «فارهین» و «فرهین». 
1 - «فارهین» جمع واژه «فاره» به معنای کسی است که کارها را با مهارت به انجام می‏رساند. قرآن کریم در این آیه قوم ثمود را به استادی در تراشیدن خانه‏ها ستوده است.
2 - «فرهین» جمع واژه «فره» به معنای شخص سرمست، سبک سر، رفاه طلب و اسراف کار است. اگر این واژه به این صورت قرائت شود، مفاد آیه، مذمت و نکوهش قوم ثمود را می‏رساند؛ چرا که آنان با ساختن خانه‏هایی استوار در دل کوه‏ها، سرمست و سبک سر شدند و در زندگی‏شان اسراف را در پیش گرفتند. 
این دو معنا به ظاهر متناقض می‏نماید ولی در حقیقت چنین نیست. قوم ثمود از توانایی‏شان در تراشیدن خانه‏ها از سنگ، استفاده بهینه کردند؛ اما با به کارگیری آن در راه رفاه‏طلبی و سرمستی تباهش ساختند. همین امر سبب شد که قرآن کریم به نکوهش و مذمت آنان بپردازد.
آنان تا جایی پیشرفت کردند که در دشت‏های وسیع نیز کاخ‏هایی استوار بنا نهادند و حضرت صالح(ع) این امر را به قومش یادآور می‏شود: «واذکروا اذجعلکم خلفاء من بعد عاد و بوّأ فی‏الارض تتخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بیوتاً فاذکروا ءالاء الله ولا تعثوا فی‏الارض مفسدین5 (و یاد آورید آن گاه که شما را از پس [قوم] عاد جانشین [آنها] کرد و شما را در این سرزمین جای داد که از جاهای نرم و هموار آن کاخ‏ها می‏سازید و کوه‏ها را برای ساختن خانه‏ها می‏تراشید؛ پس نعمت‏های خدا را به یاد آرید و در زمین به تبهکاری مکوشید)».
و در جای دیگر گفت: «هو أنشأکم من الارض و استعمرکم فیها6 (خداوند شما را از زمین [خاک] آفرید و شما را به آبادانی‏اش واداشت)».

موقعیت مکانی «الحجر»

سرزمین «الحجر»، اقامتگاه ثمودیان، در شمال غربی حجاز و در میان راه قدیمی که مدینه منوره را به سرزمین تبوک ارتباط می‏دهد، قرار دارد.
رسول خدا(ص) هنگامی که از مدینه به سوی سرزمین تبوک راه افتاد، در میانه راه به منطقه «الحجر» رسید. بخاری و مسلم به نقل از عبدالله بن عمر روایت کرده‏اند که او گفت: آنگاه که پیامبر خدا(ص) گروهی از مسلمانان را در سرزمین تبوک فرود آورد، آنان را به منطقه «الحجر» برد تا خانه‏های (سنگی) ثمودیان را نشانشان دهد. همراهان پیامبر(ص) از چاه‏های آبی که قوم ثمود در گذشته‏های دور از آنها می‏نوشیدند خود را سیراب کردند و از همان آب (برای پختن نان) خمیر فراهم ساختند و دیگ و پایه برپا کردند. 
رسول خدا(ص) تا متوجه شد که چنین کردند، فرمان داد که آب درون دیگ‏ها را به روی زمین بریزند و خمیر را نیز خوراک شتران کنند. سپس به راه خود ادامه می‏دادند تا این که رسول خدا(ص) آنان را به نزدیک همان چشمه یا چاپ آبی رساند که ناقه صالح از آب آن می‏نوشید. در این هنگام پیامبر، همراهانش را از وارد شدن به اقامتگاه قومی که به عذاب و قهر الهی گرفتار آمدند، بازداشت و فرمود: بیم آن دارم که شما نیز مانند آنان گرفتار (عذاب الهی) شوید؛ پس به اقامتگاه آنان در نیایید».
این گزارش عبدالله بن عمر - که حدیث شناسان آن را از جمله روایات صحیح دانسته‏اند - دو مشخصه و ویژگی سکونتگاه ثمودیان را روشن می‏سازد: یکی این که محل اقامت آنان همان سرزمین «الحجر» است و در قرآن نیز آمده است. دیگر آن که حدود جغرافیایی سرزمین «الحجر» در میانه راه مدینه و تبوک قرار دارد. همچنین در این گزارش مشخص شده است آبی که ناقه صالح(ع) از آن می‏نوشید، در طول سالیان دراز هرگز خشک نشد و حتی در عصر پیامبر نیز دارای آب بوده که ایشان به همراهانش اجازه داده است تنها از آب آن بنوشند و استفاده دیگری نبرند.

مدائن صالح(ع) و سرزمین «العلا»

سرزمین «الحجر» از آغاز تاریخ (درخشان) اسلام تاکنون به عنوان «العلا» نام گرفته است. یاقوت حموی در معجم البلدان می‏نویسد: «العلا به ضم حرف عین و الف مقصور در پایان، نام مکانی در نزدیکی سرزمین وادی القری، میان راه حجاز تا شام، که رسول خدا(ص) هنگامی که به تبوک می‏رفت، در آنجا فرود آمد». این سرزمین را هم‏اکنون نیز به نام «العلا» می‏خوانند. در سرزمین «العلا» ناحیه‏ای کهن و باستانی واقع بود که اکنون به سبب ارتباطش با صالح پیامبر(ع)، آنجا را «مدائن صالح» می‏نامند.
آثار باستانی قوم ثمود در گذر ایام از میان نرفته است و برخی از خانه‏هایی که در دل صخره‏ها و کوه‏ها تراشیده بودند، پیوسته ماندگار بوده است و استادی و مهارت آنان در هنر شهرسازی از دقت‏های ظریفی که در ساخت این خانه‏ها به کار برده‏اند، نمودار است. 
کسانی که آثار باستانی قوم ثمود را در ناحیه «مدائن صالح» سرزمین «العلا» از نزدیک مشاهده کرده‏اند، می‏گویند این آثار در زیبایی و استحکام، بر آثار باستانی همانند آن در سرزمین نبطی‏ها در جنوب اردن، برتری قابل توجهی دارد.

برخی مظاهر پیشرفت در میان قوم ثمود

قوم ثمود بنابر آیات قرآن علاوه بر تراشیدن خانه‏ها در دل کوهها به عمران و آبادانی دشت‏ها و زمین‏های هموار نیز می‏پرداختند: «و بوّأ فی‏الارض تتخذون من سهولها قصوراً...» و بدین سبب به اطمینان و آرامش خاطر دست یافته بودند: «و کانوا ینحتون من الجبال بیوتاً آمنین7 (و از کوه‏ها خانه‏ها می‏تراشیدند در حالی که ایمن و آسوده خاطر بودند)».
آنان در کشاورزی، بهسازی اراضی، استخراج آب و استفاده از محصولات زراعی و باغی، به سطح بالایی از پیشرفت رسیده بودند. قرآن کریم از لسان پیامبرش صالح(ع) این امر را به آنان یادآور می‏شود؛ آنجا که می‏فرماید: «أتترکون فی ماههنا ءامنین. فی جنت و عیون. و زروع و نخل طلعها هضیم. و تنحتون من الجبال بیوتاً فرهین8. (آیا شما را در آن چه اینجاست - یعنی نعمت‏ها - ایمن خواهند گذاشت؟ و در باغ‏ها و چشمه سارها * و کشتزارها و خرما بنها که شکوفه‏اش (میوه‏اش) نازک و لطیف است. و از کوه‏ها استادانه (و با قرائت فرهین یعنی سرمستانه و از روی تکبر) خانه‏ها می‏تراشید)».
قرآن کریم در این آیات به آسوده بودن قوم ثمود در سکونتگاههاشان و متنعم بودن آنان از زمین‏ها و محصولات کشاورزی و باغی اشاره کرده است.
آنان، کشتزارها و باغ‏های خود را از چشمه سارهایی که در اختیار داشتند سیراب می‏کردند و بسیاری از محصولات زراعی را به عمل می‏آوردند و به سبب حاصلخیزی باغات، به کاشت انواع مختلف درختان میوه به ویژه خرما می‏پرداختند. 
قرآن کریم در این آیات، شکوفه - یا میوه - درخت خرما را با وصف «هضیم» ستوده است که به معنای نازک، لطیف و زودهضم می‏باشد.

خداوند قوم ثمود را به آبادانی زمین واداشت

قدرت قوم ثمود برای تسلط بر زمین، باغ‏ها، بوستان‏ها و کشتزارهایی که آنان بر روی زمین پدید آوردند، خانه‏هایی که در دل کوه‏ها تراشیدند و کاخ‏هایی که در دشت‏ها ساختند، همگی نشانه‏هایی است بر این که خداوند قوم ثمود را واداشت که به آبادسازی زمین بپردازند.
این همان استعمار حقیقی و مثبت است که خاستگاهی الهی دارد و صالح(ع) نیز در این آیه بدان اشاره کرده است: «قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب9 ([صالح] گفت: ای قوم من! خدای یکتا را بپرستید، شما را جز او خدایی نیست؛ اوست که شما را از زمین آفرید و شما را به آبادکردن آن واداشت؛ پس، از او آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او باز گردید که پروردگار من نزدیک و پاسخ دهنده است)».
همانا خداوند آنان را برای زندگی بر روی زمین بیافرید و به آباد ساختن آن واداشت. به دیگر سخن، خداوند توانایی آبادانی و بهسازی زمین را به آنان عطا کرد و قوم ثمود نیز از رهگذر این توانایی، باغ‏ها و بوستان‏هایی فراوان پدید آوردند. از چشمه سارها و چاه‏های آب بهره‏برداری کردند و با وجود محصولات کشاورزی و باغی فراوان، در ناز و نعمت زیستند، بنابراین، صاحب و مالک اصلی این استعمار و آبادسازی، خداوند است و قوم ثمود تنها فاعل مادی و مستقیم آن بودند. عبارت قرآنی «هو أنشاکم من الارض و استعمرکم فیها» معنای صحیح استعمار را پیش روی ما می‏نهد.
استعمار صحیح، آبادسازی زمین و بهره‏برداری بهینه از منابع سرشار آن است و آدمی بدین وسیله به بالاترین سطح پیشرفت نایل می‏آید و همچنین سطح زندگی مادی خود را بهبود می‏بخشد. این موارد، جملگی، نمودار مقام خلافت اللهی انسان است. ولی استعمار به مفهوم غربی آن، حقیقتاً استعمار نیست؛ چه استعمار در معنای اصلی، آبادانی زمین است و مقصود اصلی آنهاو تأمین منافع و مصالح خود از رهگذر جذب و غارت این کشورها بوده و هست و این در واقع نه آبادسازی و «استعمار»، بلکه نابودسازی و «استدمار» است. کافران به «استدمار»زمین می‏پردازند و موءمنان نیک‏کردار به «استعمار» آن.

ناقه صالح(ع)، نشانه خداوندی

خداوند متعال برای اثبات نبوت صالح(ع)، نشانه‏ای روشن و معجزه‏ای آشکار همراه او فرستاد تا به قومش ارائه دهد. این آیات روشن، ناقه (شترماده) ای بود منحصر به فرد و ویژگی‏های ظاهری آن با دیگر ناقه‏های آن سرزمین تفاوت داشت. قرآن کریم در برخی آیات، پاره‏ای از ویژگی‏های این ناقه را بیان داشته است، اما درباره چگونگی آفرینش آن، - اگرچه در برخی گزارش‏های آلوده به اسرائیلیات و خرافات، مطالبی به چشم می‏خورد - اطلاعاتی در اختیار ما نمی‏گذارد. 
قرآن کریم، سخن صالح(ع) خطاب به قوم ثمود را درباره این ناقه چنین گزارش می‏کند: «قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جاءتکم بینة من ربکم هذه ناقة الله لکم ءایة فذروها تاکل فی‏أرض الله ولا تمسوها بسوء فیأخذکم عذاب الیم10 ([ثمود] گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید، برای شما معبودی جز او نیست؛ در حقیقت، برای شما از جانب پروردگارتان دلیلی آشکار آمده است. این ماده شتر خدا برای شماست که پدیده‏ای شگرف و نشانه [خداوندی] است. پس آن را [به حال خود[ واگذارید تا در زمین خدا بخورد و گزندی به او نرسانید تا [مبادا] شما را عذابی دردناک فرو گیرد.)»
این ناقه (شتر ماده)، دلیلی آشکار در جهت اثبات نبوت صالح(ع) برای قوم ثمود بود. این پدیده شگرف که دیگران از آوردن مانند آن عاجز و ناتوان بودند، دلیل صداقت این پیامبر بود؛ چرا که خداوند متعال با این معجزه در حقیقت پیامبرش را تصدیق کرده است.
اضافه ناقه به خداوند و کاربرد عبارت «ناقة‏الله» از نوع اضافه تشریفی است که برای احترام و عزت بخشیدن به ناقه‏ای که از دیگر شتران ممتاز بوده، به کار رفته است. این اضافه به معنای ملکیت نیست؛ چرا که هر آنچه در هستی است، ملک اوست.
یکی از ویژگی‏های شگفت‏انگیز و معجزه‏سان این شتر ماده، آب نوشیدنش بود که در برخی از آیات قرآن به آن اشاره شده است.11
صالح(ع) آب را میان ثمودیان و ناقه قسمت کرده بود؛ بدین گونه که مقرر شد یک روز ثمودیان از آب استفاده کنند و روز دیگر آب را در اختیار ناقه بگذارند تا هرچه می‏خواهد بنوشد. او همچنین ثمودیان را هشدار داده بود که این ناقه را هرگز آسیب و گزندی نرسانند تا مبادا به عذاب الهی گرفتار آیند.

صالح(ع) همگان را به توحید فرا می‏خواند

صالح(ع) دعوت خود را با فراخواندن قوم ثمود به توحید و یکتاپرستی و شریک قرادادن برای وی، آغاز کرد. او خطاب به قوم خود فرمود: «یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره12 (ای قوم من! الله را بپرستید. برای شما معبودی جز او نیست)». او به آنان یادآور شد که فرستاده‏ای در خور اعتماد است و آنان را به پیروی از دستورات الهی و پرهیزکاری فرمان داد13 او همچنین فهماند که چشم داشت هیچ پاداشی از آنان ندارد، چرا که تنها تکلیفش را در راه دعوت آنان به یکتاپرستی انجام داده و مزد او را تنها خداوند می‏دهد.14
صالح(ع) از ثمودیان خواست که به ناقه خداوند به عنوان یک پدیه شگرف و معجزه الهی، با بصیرت بنگرند و از آزار رساندن به آن بپرهیزند.15 او یادآور شد که خداوند آنان را جانشینان قوم عاد قرار داده و با مسخر ساختن زمین برای آنان، نعمت‏های بی‏شماری را در اختیارشان نهاده است و در برابر، از آنان خواست که نعمت‏های الهی را سپاس گویند و از کفران نعمت و فسادانگیزی دوری جویند.16
پیامبر قوم ثمود همچنان که آنان را به پیروی خداوند و پرهیزکاری و گردن نهادن در برابر دستورات او به عنوان فرستاده خداوند فرمان می‏داد، در برابر، آنان را از سرسپردگی در برابر دستورات اسراف‏کاران، فسادانگیزان و ستمکاران بازداشت17.
ثمودیان، پیامبرشان صالح را به سحر و افسون‏زدگی18 و کذب و دروغگویی19 متهم کردند و به او گفتند که پیش از این ما به تو امیدها داشتیم20. ولی صالح(ع) خطاب کرد اگر او بر روش و منش آنان رفتار کند و خدای را نافرمانی کند، هیچ یک از آنان نمی‏توانند در برابر خدا او را یاری رساند و تنها بر زیان او می‏افزایند21. 
ثمودیان کافر به این هم بسنده نکردند و سران مستکبر قوم، به تشکیک در اعتقادات مستضعفانی که به صالح ایمان آورده بودند پرداختند ولی نمی‏دانستند که ایمان و یقین در دل و جان آنان نفوذ کرده است.22
رویارویی اصحاب حق و پیروان باطل در طول تاریخ و در همه زمانها و مکانها بوده است. اصحاب حق از یقین و ایمان و استواری و پیکار در راه عقیده برخوردار بوده‏اند و پیروان باطل به سبب عنادورزی و غرور و با بهره‏گیری از وسایل و شیوه‏های گوناگون، حقیقت مداران را به سرپیچی از حق و حقیقت وا می‏داشتند و نتیجه آن پیدایش دو طریق حق و باطل در طول تاریخ است.

«ناقة الله» کشته می‏شود!!

با همه تأکیدات و هشدارهای صالح(ع) در پاسداشت ناقه و آزارنرساندن به او قوم ثمود از این فرمان روی بر تافتند و سرانجام ناقه خداوند را کشتند؛ با این که از میان ثمودیان یک تن ناقه را پی کرد ولی قرآن کریم پی‏کردن ناقه را به همه آنان نسبت داده است23 چرا که همه آن کافران او را به این کار واداشتند24.
قرآن کریم، آن یک تن را که به این کردار پلید دست زد، اشقا (بدبخت‏ترین) قوم ثمود معرفی می‏کند25 و رسول خدا(ص) نیز در روایتی او را یکی از بزرگان و سران قوم ثمود می‏داند26. همچنین ضمن بیان همانندی‏هایی میان کشنده ناقه صالح و قاتل علی(ع)، خطاب به امیر موءمنان علی می‏فرماید: «ای علی! آیا تو را خبر دهم که بدبخت‏ترین مردان کیانند؟ یکی مرد سرخ چهره ثمود که ناقه صالح را پی کرد و دیگری مردی که محاسنت را از خون سرت خضاب می‏کند».27
البته در میان کافران قوم ثمود، نه گروه بودند که با یکدیگر هم سوگند شدند به صالح(ع) شبیخون بزنند و او و خانواده‏اش را به قتل برسانند و در پایان نیز بگویند ما از کشتن صالح و خانواده‏اش اطلاع نداریم؛ آنان نمی‏دانستند که خداوند نیرنگ آنان را می‏داند و سرانجام آنان را به هلاکت می‏رساند28 در روایت است که آنان برای شبیخون زدن به صالح(ع) در غاری پنهان شده بودند که خداوند مخفیگاهشان را بر سر آنان ویران ساخت و همگی‏شان را به هلاکت رساند.

سرانجام قوم ثمود: هلاکت

پس از آن که ثمودیان کافر ناقه خداوند را پی کردند، صالح(ع) به آنان خبر داد که تنها تا سه روز دیگر از زندگی در دار دنیا برخوردار خواهند بود29 و چون هنگام عذاب فرا رسید، صالح و پیروان با ایمان نجات یافتند30 و چنان عذاب مرگباری بر ثمودیان فرود آمد که جملگی چون گیاهان خشکیده، خرد شدند31.
قرآن کریم از عذاب قوم ثمود با تعبیرهای «صیحه32»، «رجفة33 (لرزش زمین) و «صاعقه34(آذرخش)» یاد کرده است.
میان این تعبیرهای گوناگون هیچ گونه تضادی وجود ندارد؛ چرا که ممکن است به مراحل و درجات مختلف این عذاب مرگبار اشاره داشته باشد.

پی‏نوشت‏ها:


1 - ج1 - ص 388-387 
2 - اعراف 74 
3 - فجر / 9 
4 - حجر/ 82-80
5 - اعراف / 74 
6 - هود / 61 
7 - حجر / 82 
8 - شعراء / 149 - 146 
9 - هود / 61 
10 - اعراف / 73 
11 - شعراء / 156 - 155 و قمر / 28-27 
12 - هود / 61 
13 - شعراء / 142-141 
14 - شعراء / 145 
15 - اعراف / 73 
16 - اعراف / 74 
17 - شعراء/ 152-150
18 - شعراء/ 153 
19 - قمر / 25 
20 - هود / 62 
21 - هود / 63 
22 - اعراف / 76-75 
23 - اعراف / 77 
24 - قمر / 29 
25 - شمس / 12 
26 - صحیح نجاری، 
27 - مسند احمدبن حنبل، 
28 - نمل / 51 - 48 
29 - هود / 65 
30 - هود / 66 و فصلت / 18 
31 - قمر / 31 
32 - هود / 67 
33 - اعراف / 78 
34 - ذاریات / 44 




نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/9/3:: 10:28 عصر     |     () نظر

    

مقایسه سیستم آموزشی ایران و کانادا                                                   ازدیدگاه یک شخص ایرانی

آموزش هم در کانادا - مانند پارامترهای دیگر - روی اصول صحیحی بنا شده است. از همان ابتدا که بچه وارد مهد کودک می شود، فایلی برای او باز می شود و تمام ویژگی های فردی و خانوادگی اش در آن ثبت می شود اعم از این که آیا بچه اخلاق یا عادت خاصی دارد؟ آیا بیماری خاصی دارد؟ آیا داروی خاصی مصرف می کند؟ آیا با پدر و مادر زندگی می کند یا این که والدینش از هم جدا شده اند؟ خواهر یا برادر دیگری دارد؟ آن ها چند ساله هستند؟ و ... . این پرونده جزء لاینفک از این بچه می باشد و سال به سال تکمیل تر می شود. در اینجا مرکزی هست که به تمام مهد کودک ها نظارت دارد. یک نسخه از تمام این پرونده ها به این مرکز ارسال می شود و آن ها به این وسیله  ویژگی های فردی بچه ها را شناسایی می کنند و در بازرسی های حضوری شان هم از نزدیک با بچه ها آشنا می شوند.

یکی از دلایلی که مهد کودک های این جا لیست انتظار دارند مسئله ی "نظارت صحیح" می باشد. هر مهد کودکی؛ برای هر گروه سنی؛ با توجه به فضای مهد و تعداد مربیان ظرفیت محدودی دارد و مدیر مهد نمی تواند بیش از ظرفیت مجاز ثبت نام کند. مهد کودک ها مرتباً توسط مرکزی که در بالا به آن اشاره کردم، مانیتور می شوند به خصوص مهد های تازه تاسیس و اگر کلیه ی قوانین و موارد ایمنی رعایت نشود، جریمه هم می شوند.

یک روز بازرس به مهد کودک پسرم آمده و در یکی از اتاق ها یکی از پریزهای برق را بدون درپوش دیده. مدیر مهد را مورد مواخذه قرار داده که اگر یک بار دیگر چنین موردی مشاهده شود، جریمه می شوید. رعایت نظافت و بهداشت در حد عالی می باشد. به هر گوشه ی مهد دستورالعملی به دیوار زده شده که مثلاً دستشویی با چه ماده ای و به چه صورت و در چند نوبت باید تمیز شود. میز غذای بچه ها چطور؟ آشپزخانه، ظرف ها و ... و مسئولین هم تمام نکات را مو به مو رعایت می کنند.

اگر مهد کودکی بخواهد ظرفیتش را افزایش بدهد، مثلاً در گروه سنی 3-2 سال بخواهد یک نفر را ثبت نام کند که سنش بیش تر از بزرگ ترین بچه ی آن گروه سنی است، ابتدا باید از والدین آن بچه اجازه بگیرند، اگر آن ها موافقت کنند این کار انجام می شود. البته تا حالا دو بار از من در این خصوص کسب اجازه شده است !!!!!

اگر بچه ای مشکل اخلاقی داشته باشد و مربیان از پسِ آموزش و تربیت او برنیایند، حق ندارند با بچه بد رفتاری کنند. برای چنین مواردی درخواست پرستار مخصوص می نمایند. مرکز مربوطه هم برای آن مهد پرستار مخصوص می فرستد و مربیان طی چند جلسه چگونگی رفتار با چنین بچه هایی را عملاً آموزش می بینند.

اگر بچه ای سطح گیرایی اش نسبت به هم سالان خودش بالاتر باشد، و بخواهند او را به یک کلاس بالاتر منتقل کنند، چنان این کار را با احتیاط و ظرافت انجام می دهند که مبادا به بچه لطمه ای وارد شود. اول این که این کار باید حتماً با رضایت والدین بچه و زیر نظر بازرسین انجام شود. آن ها با رجوع به پرونده ی بچه و در نظر گرفتن سوابق او، تشخیص می دهند که آیا این انتقال انجام شود یا نه!!!!!!

تازه انتقال هم بسیار بطئی انجام می شود نه یک دفعه و به صورت ضربتی که بچه ی طفلک دچار شوک شود. مثل کاری که بعضی از پدر و مادرها در ایران انجام می دهند، تا می بینند بچه شان باهوش است؛ سریع او را به کلاس های جهشی می فرستند و بعد هم مدرسه ی تیز هوشان!!!!!

در ابتدا چند روز، هر روز به مدت یکی دو ساعت بچه را به کلاس بزرگسالان منتقل می کنند و منتظر feedback   می شوند. اگر بچه خودش هم استقبال کند زمان را طولانی تر می کنند؛ ولی در عین حال بچه آزاد است که هر زمان از آموزش خسته شد به کلاس قبلی اش برگردد و بازی کند (هر چند که آموزش هم در قالب بازی انجام می شود).

این اتفاق در مورد پسر من افتاد و پروسه کلاً 3 ماه طول کشید و الان پسرم با داشتن 2 سال و 9 ماه سن، به گروه سنی 5-3 ساله ها منتقل شده است.

این را می خواهم بگویم که سیستم به گونه ای ست که از همان ابتدا استعدادهای بچه ها در هر زمینه ای (ورزشی، هنر، ریاضی و ...) که باشد، سریع شناسایی می شود و ناخودآگاه بچه از همان ابتدا به همان سمت و سو سوق داده می شود. انرژی، استعداد و خلاقیت بچه ها بیهوده هدر نمی رود و مادر و پدرها هم از بلاتکلیفی در می آیند.

بی خود نیست که می گویند: "کانادا کشور بچه هاست".

در ایران هم البته جدیداً خیلی روی آموزش و پرورش بچه ها کار شده!  شنیده ام که می خواهند از بچگی به بچه ها عملیات انتحاری و مسائل مزخرف این چنینی که حرف زدن در موردش حالم را بد می کند، آموزش دهند. خدا می داند که چند سال آینده چه به روز این بچه های معصوم و بی گناه خواهد آمد!!!!!!

در مقطع دبستان هم که اختلاف از زمین است تا آسمان!!! در مدارس این جا هیچ فشاری روی بچه ها نیست. تا اواسط دوره ابتدایی، نه امتحانی، نه تکلیفی. و هرگز هم بازخواستی بابت مسائل بی ارزشی چون مدل مو، ناخن، لباس و ... نمی شوند. در چند سال اول هدف اصلی این است که بچه ها زندگی اجتماعی را بیاموزند. "قانون" و احترام به آن را بشناسند. یاد بگیرند چگونه با هم سن و سال های خودشان رفتار کنند. خواسته های شان را چگونه مطرح کنند و مسائلی از این قبیل. لذا آموزش در محیطی کاملاً آرام و بدون تنش صورت می گیرد. پدر و مادرها اصلاً مسئولیتی در قبال تکالیف بچه ها ندارند؛ چون تمام تکالیف در مدرسه انجام می شود. در ایران، مادرها از کلاس اول به بچه های شان جدول ضرب یاد می دادند؛ چون می دانستند دو سال بعد این کار باید با اعمال شاقه و فشار بیش از حد روی بچه انجام شود. سالی که گذشت من اصلاً نفهمیدم پسرم چگونه جدول ضرب یاد گرفت. ظاهراً از کلاس چهارم هم قرار است برای عملیات ریاضی از ماشین حساب استفاده کنند. من به سیستم این جا ایمان صد در صد دارم و مطمئن هستم کاری را که انجام می دهند روی حساب و کتاب است.

در مورد روز بازگشایی مدارس در مقطع دبستان بگویم. معمولاً بچه ها روز اول مدرسه دچار دلهره و اضطراب می شوند. بعد از دو سه ماه تعطیلی دوباره می خواهند صبح زود از خواب بیدار شوند و به مدرسه بروند طبیعتاً کمی سخت است. در این جا روز اول، بچه ها فقط 45 دقیقه در مدرسه هستند آن هم در کلاس سال قبل شان، با دوستان و معلم سال قبل شان! هیچ درسی داده نمی شود. حتی کلاس بندی هم در روزهای بعد انجام می شود. این مسئله خیلی به بچه ها کمک می کند که دوباره به حال و هوای مدرسه برگردند و استرس شان کم شود.

در مورد هزینه ی تحصیل هم که همه می دانید تحصیل درکانادا تا قبل از دانشگاه رایگان است و همه ی بچه ها در شرایط یکسان به مدرسه می روند، نه مثل ایران که بچه های قشر کم درآمد و پولدار از همان ابتدا از هم جدا می شوند. بچه ها کم کم متوجه این تبعیض می شوند و از همان نوجوانی نسبت به قشر مرفه جامعه جبهه می گیرند. از طرف دیگر نسبت به خودشان و خانواده شان اعتماد به نفس شان را از دست می دهند و همیشه این موضوع که "چرا من نمی توانم به مدرسه ی غیر انتفاعی بروم؟"  آزارشان می دهد.

ضمن این که در مدارس غیر انتفاعی هم با آن هزینه های سرسام آوری که می گیرند کار خاصی انجام نمی دهند که آدم حداقل دلش به آن سرویس ها خوش باشد. معلم ها که اکثراً یا جوان و بی تجربه هستند و یا با تجربه و بازنشسته که حوصله ی بچه را ندارند. فضای آموزشی هم که وقتی یک خانه را تبدیل به مدرسه کنند خودتان ببینید به هر بچه در زنگ تفریح چقدر فضا می رسد!!!! شنیدم در یکی از مدارس غیر انتفاعی زنگ تفریح بچه ها حق نداشتند در حیاط بدوند چون حیاط خانه بسیار کوچک بود. کنار حیاط قسمتی را با طناب جدا کرده بودند و اسمش را هم گذاشته بودند "زندان".  هر کس که می دوید می انداختنش در زندان!!!!!!!!

 خیلی از ما ایرانی ها قبل از پرورش روحی بچه های مان، به فکر آموزش آن ها هستیم. بچه ی 3 ساله تازه وارد مهد کودک شده، انتظار داریم بعد از دو سه ماه بتواند نقاشی های زیبا بکشد و مجسمه بسازد وموسیقی بنوازد و ... . وارد دبستان می شود، عجله داریم هر چه سریع تر جمع و تفریق و جدول ضرب و غیره و غیره را یاد بگیرد. زبان دومی بیاموزد، کامپیوتر یاد بگیرد و ...

در اکثر مواقع فراموش می کنیم که این بچه ی طفلک هم؛ شخصیتی دارد که اول باید شناسایی شود و شکل بگیرد، توانایی هایی دارد که باید کشف شوند تا این که رفته رفته در سال های بعدی بتواند از آن ها در جهت ارتقاء خودش استفاده کند.

در این جا پدر و مادرهای ایرانی را می بینم که خیلی نگران آموزش بچه های شان در مقطع ابتدایی هستند. آن ها معتقدند آموزش این جا بخصوص در مقطع ابتدایی قوی نیست و به درس مهمی مثل ریاضی زیاد اهمیت داده نمی شود و در کل بچه ها کند ذهن بار می آیند. به همین دلیل خیلی از خانواده های ایرانی بچه های شان را بعد از ظهرها به مدارس ایرانی هم می فرستند تا دروسی مثل ریاضی و علوم؛ سفت وسخت با آن ها کار شود. یا برخی دیگر بچه های شان را در مدارسی که به قول خودشان ریاضی به روش کره ای و ... تدریس می شود ثبت نام می کنند.

اما تا آنجا که من متوجه شده ام این جا در مقطع ابتدایی عمدتاً به بچه ها نحوه زندگی اجتماعی و قانون مندی را می آموزند ضمن این که دروس اصلی هم به خوبی به آن ها تدریس می شود. به بچه ها یاد می دهند که چگونه خواسته هایشان را مطرح کنند. چگونه از حق خود دفاع کنند. چگونه در شرایط اضطراری رفتار کنند و این که به قانون احترام بگذارند و ...

در مقطع ابتدایی بچه ها کتابی دارند به نام Health   & Career  " . کتاب بسیار جالبی است. در این کلاس به بچه ها می آموزند که مثلاً هرگاه مورد تمسخر دیگران قرار گرفتند چه کنند؟ یا اگر کسی نسبت به آن ها قلدری کرد و حرف زور به آن ها زد چه برخوردی داشته باشند؟ آیا باید به حرفش گوش بدهند یا با خونسردی و بدون ترس جواب رد بدهند؟ اگر مورد تهدید قرار گرفتند چه؟ تهدید تا چه حدی جدی محسوب می شود و  کِی باید به بزرگ تر و یا پلیس اطلاع داده شود؟ در مواقع خطر مثل آتش سوزی، تصادف و غیره چگونه باید رفتار کرد؟ همان رفتاری که برای خیلی از ما سوء تفاهم ایجاد می کند و می گوییم این ها بی عاطفه هستند و در مواقع ضروری به دیگران کمک نمی کنند!!! و مسائلی از این قبیل. سر کلاس نمایش اجرا می کنند و در قالب بازی و نمایش نحوه برخورد صحیح در چنین موقعیت هایی را به بچه ها می آموزند.

همین مسئله باعث می شود تا حد زیادی ترس و خجالت بچه ها از بین برود چیزی که ما اسم آن را "پُررویی" می گذاریم. ولی به نظر من "پُررویی" نیست، "اعتماد به نفس" است. اعتماد به نفس به بچه ها قدرت و استقلال می دهد. به همین دلیل است که بچه های این جا خیلی زود از سن 16 سالگی استقلال پیدا می کنند. تابستان ها کار می کنند. به راحتی مسئولیت زندگی را می پذیرند.

البته این مسئله برای ما ایرانی ها که بچه های مان را لای زرورق بزرگ می کنیم، زیاد خوشایند نیست. بله من خودم وقتی فکر می کنم که پسرهایم در آینده ای نه چندان دور می خواهند مسیر زندگی شان را خودشان انتخاب کنند و مستقل شوند و احتمالاً از خانواده جدا شوند، غصه می خورم. چون ما ایرانی ها عادت کرده ایم بعد از ازدواج و بچه دار شدن مان هم در کنار پدر و مادرهای مان باشیم و همواره از کمک ها و حمایت های آن ها برخوردار باشیم. ولی واقعیت این است که این وابستگی ها هم به پدر و مادرها و هم به بچه ها لطمه می زند و جلوی پیشرفت آن ها را می گیرد.

البته منکر این مسئله نمی توان شد که در بین جوانان این جا هم افسردگی، ناهنجاری های روحی و ... وجود دارد و بعضی از آن ها از مسیر اصلی زندگی شان خارج می شوند و حتی دست به خودکشی می زنند، ولی آمار نشان می دهد که کانادا جزو چند کشور اولِ شاد دنیاست و میانگین عمر در این جا نسبتاً بالاست (حدود 80 سال). پَس مسلماً زیر ساخت این کشور درست می باشد. 

در مورد سیستم آموزشی هم وقتی می بینیم که عملاً علم و دانش و اختراعات و اکتشافات همه و همه از این سوی دنیا بیرون می آید، پس حتماً سیستم آموزشی صحیحی دارند. حداقل این که از ما بهتر می دانند که چه باید بکنند!!! و نیازی نیست در این زمینه ما چیزی به آن ها یاد بدهیم!!!

 منبع : manpersian.blogfa.com

 



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/9/3:: 10:21 عصر     |     () نظر

    

 










     آخرین باری که دیدم,درست 40روزازپاییزگذشته بودوبرگهای خزان ورنگارن  یکی پس ازدیگری می افتادند وبا خاک وگل مخلوط می شدند وبرای همیشه دنیا راوداع می گفتند...ولی توخیلی غمگین ترازپیش بودی ومن احساس میکردم که حرفی نگفته داری!نگفته ای که نمی توانی برزبان بیاوری واینو من توی چشمات میخوندم ولی به روم نمی آوردم ,منهم چون بعد ازچند ماه دیده بودمت,برعکس توخیلی خوشحال بودم وحرف دلت رامثل قبلها نمی فهمیدم واصلا نمی دونستم که که چرا با من وعده دیدار گذاشته ای؟ودر دل پراندوه توچه می گذرد؟

... یک لحظه که به خودم آمدم درست به وسط چشات نگاه کردم.تقاطی چشمها حرفی که تودلت بود بمن فهماند وآن قطرات اشکی که ازچشمان عسلیت افتاد مرا بیشتر متحیروحیران ساخت ودردلم زخم عمیقی بوجود آورد که هیچوقت قابل التیام نبود.

     آیا این اشک ,اشک شوق وشادی بود؟این اشک چه مفهومی می تواند داشته باشد؟دیونه منکه پیشتم ازت دور نیستم پس این اشک چیه؟ با سوالهای متعدد وپی درپی وبا چشمان جستجوگرم متوجه شدم که این اشک شاید می تواند اشک جدایی باشد...آیا ممکن است؟جدایی,همون واژه ای که بیشترین نفرت را ازش داشتم ودارم...بی مقدمه وبدون اینکه من آماده باشم رفتی سراصل مطلب ... وازاونی که می ترسیدم به سرم آمد...بی واهمه وبدون ترس حرفاتو ادا کردی ترس ازشکست دلم...وگفتی دیگه کافیه ما میریم خارج وباید ازهم جدا شیم وگرنه با ما میای!!!تو میدونستی که من خارج برو نبود م وبخاطر این ,این جمله رو وسط میون ما هل دادین...

     دیگرچیزی نگفتی,به سکوتی تاریک وغمناک فرورفتی که انگار همه کشتیهات در اقیانوس اطلس غرق شده باشند ... واما من طوری به چشمهای زیبا وعسلیت خیره ماندم که فکر میکردم دیگر هرگز این چشمها را نخواهم دید وداشتم دنیامو از دست میدادم چون تمام دار وندار مادّی ومعنویم در این دنیا آن چشمان زیبا بود وآنها را هم بهترین کسم یعنی تو ازم میگرفتی!!!

     خونم داشت دررگهایم منجمد می شد...همه حرفهایی که آماده کرده بودم با هات در میان بذارم ازیادم رفت وبه زباله دان تاریخ گمنامان پیوست.نتوانستم چیزی بگویم یعنی مغزم هنگ شد وهردستوری که میخواست بده , لغوکرد.نمیدانم من دور دنیا می چرخیدم یا دنیا به سرم خراب شده بود...یه ربعی میشد که حرفی بین ما ردّ وبدل نمیشد وسکوت سرد وبی رحم بین ما فرمانروایی ظالمانه ای داشت ولی من این سکوت را شکستم وبا عصبانیت خاص که حاکی ازعشق بود"داد زدم نه! هرگز طلاقت نخواهم داد...گفتم :یادت هست قبل نامزدی بهت گفتم:من,دیر عاشق میشم .وقتی عاشق شدم دیگه نمتونم دل بکنم .هرگزازعشقم صرف نظرنمی کنم".

     گفت:چاره ای جزاین نیست یا باید با ما بیای ویااینکه... گفتم اینجا وطن وزاد گاهمه ومن عاشق کشورم هستم

-تو داری لج بازی میکنی!فقط می خوای حرص منو در بیاری وگرنه اینا همش بهونه است...

-نه خیر هیچم این طور نیست... تومنو بهتر ازهرکس دیگه ای میشناسی ومیدانی که دربعضی موارد پوشش ورفتار زنان کشورخودمو نمیتونم تحمل کنم ...درکشور اروپایی دوروزه من دیونه میشم...

گفتم:دربعضی داستانها دومرد عاشق یه دختر میشن وازاون دونفرباید یکی قربانی شود تا نفر دوم بمرادش برسد واینجا رقیب من بجای یک شخص یه کشور اروپایی است... وچون خود شما اروپا روبمن وبه گفته خودت به عشقت ترجیح دادی باید قربانی این داستان تراژد ی من باشم تا تو بمرادت برسی...ول کن این داستانهارو...

-چرا ول کنم؟این داستانها وفیلمها همون سرنوشت واقعی من وتوست که ازدفترخاطرات ما بست یک هنرمند خلاق وبا هنرمندی یه کارگردان وچند هنرمند فیلمی ساخته میشود تا آیینه عبرت دیگران شود .اما نمیشود...حالا احساس میکنم که دراین داستان باید من قربانی بشوم تا شما ووالدین محترم به هدفتون برسید .

-بخدا من هیچ تقصیری ندارم ,تنها فرزند خانواده هستم اگر پدرومادرمو همراهی نکنم اونا ازغصه می میرند...ولی شما مردی ,اختیارت در دست خودته میتونی با ما بیایی...

-یعنی میفرمایین پدرومادرما درمقابل والدین شما هیچ ارزشی ندارند؟...

درپارک جنگلی پای یه درخت تنومند کهن سال نشسته بودیم من به تنه درخت تکیه داده بودم والهام بمن,چیزی نمی گفت انگار یواشکی داشت گریه میکرد ومن میدانستم ومیخواستم خودشو خالی کند... یه ساعتی میشد دستهایم را نوازش میکرد وسرش رو به شونه ام گذاشته بود احسا س میکردم دردلش می گفت"این شونه امن ترین ومطمیین ترین جای تکیه گاه من است"وقتی هوا تاریک شد به خونه شون رسوندم ...فردای اون روز به دفتر خانه رفتم ویک رضایت نامه مبنی بر مسافرت همسرم با والدینش به اروپا روامضا کردم وچن روز بعدم انقالیمو ازشمال به بوشهر گرفتم وبه دنبال کار وادامه زندگی خود م که خداوند مقدرفرموده بود رفتم... هنوزم منتظربازگشتشم و بی تاب...!!!

 



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/7/19:: 11:13 عصر     |     () نظر

    

 

http://www.vs666.ir/wp-content/uploads/2013/01/19390_306.jpg

     همه میدانند سرچشمه مفاسد وانقلابات تنهااثرجهالت ونادانی است.جاهل به جلفی افتخارمیکند وبخشونت ودرشتی مینازد،و بوقاحت مباهات میکند،جاهل دشمن خود ودشمن عالم است،خیرخود رادرگزند هامیجوید،زهرراتریاق گمان میکند وراهها وناهموایهاراسهل وآسان می انگاردخارها رادرطریق خودپرنیان گمان میکند دردایره واحدحرکات رهویه پست وبلند را بجا آورده وچون گاو عصاری گمان میکند که قطع مسافت می نماید.درجای اقدام کند وچون قصد انگار کند درپیش روی خود هجوم میآورد.

     جاهل ازمذاق دوستی بی خبراست وبا دوست آن معامله کند که با اعداء خود نماید.

با ارقاب آن کنمد که با بیگانگان بجا می  آورد.جاهل ونادانحقوق طبیعیه را درک نمیکند وبحقوق شرعیه اذعان واعتراف ندارد آداب ورسوم متداوله راهجو ولغو میشمارد.

     نادان بدون سبب درغضب میشود وچون در خشم شود درزندگی اوازحیوانات افزون گردد.

     چه سباع ودرندگان حیوانات دیگر را نمیدرند مگربرای قوت خوردن،اما جاهل میدرد ومیبرد ومیکشد ومیسوزاند بدون اینکه بداند برای چه این خیانت را مرتکب میشد.

     جاهل ونادان بچه شیرخوار راچنان بی رحمانه سرمیبرد که گویا عاقلی دشمن خویش را ازپا درمیآورد.

     جاهلان با زنان آن خشونت ودرشتی را دارند که با مردان شمشیرزن بجا آرند.نادان مروت را جبین وترس گمان کند وعفت را صفات زنان میشمارد،صبر وحلم را بضعف نفس حمل میکند،حفظ حقوق دیگران را ناشی از نامردی وبزدلی میداند.

     اوازلذت عفوآگاه نیست وخصلت رقت درلوح نفس اوراه نیافته است،عقلش تاریک ومظلم است،نفسش خبیث وپلید.چه بسیاردشواراست تربیت جاهل، اوقادر به ادراک سخن نیست ونصیحت نمیفهمد ازبرهان ودلیل قادربردریدن پرده های تاریکی خرد اونیست،هرقدرکلمات لطیف باشد بر لب چون سنگ او نفوذ نمیتواند کرد وبرطرف کردن صفات دنیه ورذایل خسیسه واخلاق خبیثه وتبدیل آن به مکارم اخلاق وفضایل وصفات نخبهء سجایا چه بسیاردشوار است.

     خیلی مشکل است افعال جابرانه اورا محول بافعال ستوده کردن،چه راه تبدیل صفات از بد به خوب،از زشت بنیکو،ازرذیلت بفضیلت جزبوسیله عقل ممکن نیست،جاهل را عقل نیست واین طریق مسدود است.

     نادان قوت را برقت،لِیامت را بمروت،انتقام را بعفو،صلابت را بنرمی،خشم را به حلم،خوبی را ببدی،جوررا بعدل،پیشه کرده وغریزه خود ساخته است.حقیقت تبدیل ذرات است واحاله حقیقت غیرممکن،طبیب کجا میتواند این نادان جاهل را معالجه کند.

بیماری که بمرض خود اعتراف نکند ونزد طبیب نرودوطبیب را مجنون انگارد چگونه مداوا میتوان کرد؟

     اگرقدرت غیب الهی نباشد جاهل قوی طبیب ضعیف  را میکشد وخود درتاریکی جهالت خود جان میدهد.خوانندکان معامله عقلا با جهال بسیار مشکل است- جهال ونادانان ملت ما افزون ازدانایان هستند باید آنهاراازتعلیمات اخلاقی اندک اندک براه آورد واین معایب بزرگ را بگوش آنها آشنا ساخت،اینک ما وهمت دانایان.

                                                               سید جمال الدین اسدآبادی 

 



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/7/14:: 9:21 عصر     |     () نظر


zan-www.iransit.com_89

    000آهای آدمای شجاع میدونم که بمن می خندید,ولی بهتره بدونید منهم زمانی مثل شما شجاع بودم.امّا به مرورزمان وقایعی در زندگیم ,درشهرها وکشورم ودنیا دیدم وخواندم وشجاعتم را ازدست دادم وحال معتقدم که ترس نیز درجای خودش نوعی شجاعت است.شاید از اونم بهتر ووالاتر ...دروجود هرانسانی ترس وجود دارد وبستگی به شخصیت وتفاوتهای فردی افراد دارد ...

      دروجود بعضی اشخاص شجاعت به وفور یافت میشود.اگر شما اسمشو شجاعت بگذارید!طبق آماری که در دست هست واگر درست باشد در شهر مذهبی ومقدس مشهد حدود 5هزار زن خیابانی زندگی می کنند... ولی بحث ما غامل خود فروشی آنها نیست واین مسایل را به صاحب نظران واگذارمی کنیم.... ولی جناب آقای حنایی مشهدی که اکثرمردم فهیم ایران با چهر ه اش در رسانه های گروهی بهتر آشنا شده اند,16 نفر اززنان خیابانی را اغفال کرده وهمه آنها را به قتل رسانده وبر نقض قانون وقاتل بودنش افتخار میکند...

     آری اقدام خود سرانه ووحشیانه آدمهایی مثل حنایی ترس دارد... ومن ازشخصیت های مریضی چون حنایی ها خیلی می ترسم که زندگی وقانون بشریت را بازندگی وقانون جنگل اشتباه گرفته واین خیلی وحشتناک است...

     هرچند وقتی ازکسانی مصاحبه می شود بعضی افراد اظهارمی دارندکه آقای حنایی کارشجاعانه ای کدره است...

     آیا به نظرشما یک بنّا که فقط در محیط کارش جزآجر وگچ وسیمان و...وباعاطفه واحساسات وقانون یک کشور آشنایی دارد واصلا میداند قضاوت وقانون وقاضی و... یعنی چه؟کار درستی کرده؟آیا میتواند درمورد انسانهای گناهگار قضاوت کند ... خودش حکم دهد خودش اجرا کند؟مردمی که کارآقای حنایی راتحسین میکنند ودرپشت دوربین های تی وی های مختلف خودی نشان میدند تا خودشون را باغیرت ومتعصب جلوه کنند؟...

     طبق آمار وتحقیقات کارشناسان مسایل اجتماعی این زنان خیابانی برای پیدا کردن مشتری دلخواه خود فقط بین 3تا5 دقیقه درکنار خیابان منتظر میشوند...بله عزیزان آنهایی که میخواهند خودشان را پیش خانم هایشان مرد نشان دهند چنین افراد قاتل را تحسین میکنند...

     نمی خواهم خدای ناکرده به کسی اهانت کرده باشم...ولی اگراز زاویه دیگر به مسایل با چشمان بازنگاه کنیم زیادهم پیچیده نیست... !

     خودروهایی که این زنان را سوار وسواستفاده می کنند چه کسانی هستند؟ مگر ازاهالی مشهد نیستند؟یا شایدم ایرانی نباشند!این سوء استفاده کنندگان یا خود منم ,یا شمایید یا برادر وبرازدرزاده من ویا شمایند...!

     اگر بعضی از جوانان وحتی مردان متاهل به مثل معروف:درجوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست"توجه نمایند.به ناموس مردم و... احترام بگذاریم ودست از چشم چرانی برداری وآدم متعهدی باشیم وزن بیگانه را سوار خودروهای شخصیمون نکنیم... این همه زن خیابانی درکشور نخواهیم داشت.

     نعوذ بالّله مگر خداوندبه اندازه یک فردی مثل آقای حنایی نمیداند کی وچگونه کیفر اون زنان رافراهم کند؟مگر غیرازاین است...!مگر آقای حنایی مشهدی ازفرشتگان مقرب خدا یا سمت عزراییل را چند روز برعهده داشته؟که هم حکم صادرمیکرده وهم نقش جلاد رابرعهده داشته؟

     این 5هزارنفر درشهر مقدسی چون مشهد چرا روسپی وخیابانی شدند؟

     چه کسانی درجامعه آنها رازن خیابانی کرده است؟

     مگرآنه از بدو تولد فاحشه خلق شده بودند؟

     این جامعه با این مردمانی که در آن زندگی میکنند منظورم مردان عیاشی که حتی شاید متاهل هم هستند...آن زنان را بخاطر یک هوس کوتاه مدّتآنها را فاحشه وبدنام کرده اند حالا دنبال علت می گردند؟یعنی دنبال خودشانند تا خودشان را مجازات کنند؟بله من ازاین نامردان مرد نما وجلادان متحجری چون حنایی ها می ترسم!!!

    اگر از روی تعصب ,هر رزمنده ای که درزمان جنگ درجبهه حضور داشتن 16 تن ازاین زنان خیابانی را بقتل برسانند فاجعه عظیمی رخ نخواهد داد؟...با نشان دادن چند عکس ازجبهه وجنگ میشود روی فاجعه ای به این بزرگی سرپوش گذاشت؟

     اگر بخواهیم نسل فاحشه ها را ریشه کن کنیم باید از مردان عیاش شروع کنیم که اینها هم تعدادشان شاید چند برابر زنان خیابانی است...

     راستی آقای حنایی چرا شما کسانی که اون خانمها روسوار خودروهای شخصی میکردند تا آنها را هتک وحرمت کنند ... دنبال آنه نمی رفتید وآنها را نمی کشتید؟«گویند,هیچ گربه ای به ثوابش موشی روشکار نمی کند».چه دلیلی باعث شد که بسراغ ای زنان بروید؟آیا اززمان کودکی عقده ای در درونتان نهفته بود ویک دفعه آتشفشان وجودتان فوران کرد؟آیا شما واقعا روانی بودید؟آیا یک پزشک معالج ویا یک تیمارستا ن توی مملکتی به این بزرگد پیدا نکردید؟البته خودت وخانوادتون به این جنایتتون افتخار میکنند...!

    هیچ میدانید, دولت جمهوری اسلامی سالیانه چند میلیارد تومن صرف هزینه های قضایی میشود... چرا؟؟؟

     چون آدمهایی چون شما خودش این کارهای کثیف را انجام ندهد...ویا صاحب نظران به دولت پیشنهاد بدهند که بجای این همه هزینه کردنها ی میلیاردی برای قوه

     قضایی برای هرشهری ده بیست نفر افراد جلاد مثل ... به خدمت گیرد.لااقل خرج این دولت کمتر شود وبجای خرج این مبالغ میلیاردیدر قوه قضایی درسازمانهای دیگر صرف شود ...نمیشود؟

     قضات محترم میروند باصطلاح قدیمی با دود چراغ وسب زنده داریها وچندین سال زحمت وتلاش کارشناسی وحتی دکترای حقوق قضایی وکیفری وحقوق بین المللی می گیرند... وبرمسند خلافت می نشیندوپرونده ای را که درروی میزش قرار می گیرد که شخصی در آن پرونده با تمام قراین وشواهد محکو م به اعدام شده است... بلکه نه یک بار بلکه به ده بار مرگ محکوم است... ولی حکم شخص خاطی ومحکوم زود اجرا نمیشود...حداقل وی را شش ماه زندانی می کنند واگر لازم باشد حکم اعدام اجرا میشود ... می دانید چرا؟؟؟

     آیا آدم کشتن به این راحتی است؟حتی یک قاضی بلند پایه همراه هییت منصفه برای اعدام یک قاتل یک سال پرونذه را نگه میدارند تا انشاا... فرجی بشود.تا جایی که ممکن است این شخص اعدام نمی شود...

     ولی باید بگویم آقای حنایی شما بدون رحم وشفقت جان 16 نفر را با کمال بی رحمی کشتید وبه قانون کشور پشیزی ارزش قایل نشدید... باشد که آنها زنان خیانی بودن ...آیا به شما مربوط می شد؟مگر شما آنها را آفریده بودید.نعوذ بالله مگر شما خدای آنها بودید ...شما حتی در کارخدا هم دخالت کردید واین عمل شما غیر قابل بخشش است...

     آری من ازانسانهای قمه بدست وعقدع ای...وازاین وقایع وحشت ناک ...وانسانهای خون آشام که نه دین ومذهب را می شناسند ونه به قانون احترام می گذارند وامنیت مردم معمولی را نیزبخطر می اندازند... خیلی می ترسم.

     من ازآدمهایی می ترسم که دریک شهرمذهبی چون مشهد مقدس پنج هزار زن جوان وخود فروش زندگی می کنند... وخیلی هم به نامردان مرد نما متاسفم ... برای این همه فساد وفحشا که زاییده افکار پوچ ماهاست.ازعموم مردم ایران شرم دارم ونه تنها من ,بلکه خیلی ازشما هم می ترسید ولی به رود مبارکتون نمی آرید... پس من لا اقل از شماها با شهامت ترم.مد توانم بگویم واین مطالب را بنویسم... ولی بعضی ها حتی متا سفانه جرات گفتن را هم ندارند... آری من ترسویم...ترسو.......                   

                                                                      .-«رهگذر»-.



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/7/14:: 12:31 صبح     |     () نظر


     

 

        من ازآه مظلوم میترسم

  ... آری من ازبودن ونبودن یعضی ها... ازبرجهایی که باخرابی وازبین بردن طبیعت ومحیط زیست ... وباشیشه کردن صدها کارگرو... کشیده اند... من ازآه مظلومانی که دستسشون به جایی نمیرس وهمیشه تاریخ حقشان در همه موار پایمال میشود وبهشون ظلم میشود... ازاشک وآه یتیمان وبیوه زنان وازشکستن دل فقیران وبدبختان که هرگز نتوانسته ان حقشان را بگیرند ...من ازسرهای که بیگناه بریده شده ان یا به قتل رسیده اند وخونهایشان به ناحق ریخته شده وقاتلانشان هرگز مجازات نشده اند...وپرونده هایی که با رشوه زود بایگانی شده اند ودربایگانی گرد وخاک خورده اند...همیشه ترسیده ام ومی ترسم وخواهم ترسید...

     من از انسانهایی که ذات پاک ندارند ودرجامعه با بیش ازهزار چهره وباهربادی رنگ عوض میکنند وظاهرشان با باطنشان540 درجه متفاوت است...من ازحق کشیها، وانسانهای بیسوا وبی مسلکی که با رابطه،نه ضابطه مسؤلیت مردم یک شهر یا یک میز قضاوت مسؤلیت این مردم فهیم را برعهده گرفته اند وکاربلد نیستند...کوخ نشینان دیروزی که کارخانه دار وکاخ نشین امروز شده اند   وانسانهایبی رحمی که مثل بتون، سفت وسخت شده اند وآدمای دور وبر خودشان رو خیلی زود زخمی می کنند...وحشت دارم وشبها از ترسشان خوابم نمیبرد...

 

     بله،من میترسم ازکوچه های بن بست که به آدم بی دفاع خنجر میکشند،از مارهای چندسروچنبره زن وحشی وآماده حمله رعد آسا وغافلگیرانه...

     شجاعت بعضی ها بی نظیر است...توروز روشن ،تویی شهر به این بزرگی جلوی این همه جمعیت دوجوان 25 و27 ساله با زور بازو دختر نجیبی را به زور سوار ماشین میکنند وکسانی از دور وبر رو می بینم که با گوشیشان فیلمبرداری میکنند وکسی جرآت جلو رفتن ومانع شدن را ندارد... من ازاین همه جرات وشجاعت مردم وحشت دارم ومی ترسم...

     «زمانی که دردوره میان جوانی ونوجوانی دریک آموزشگاه پانسون وشبانه روزی تحصیل می کردم؛آقایی نجاتی سرپرست ما بودند؛آد م نجیب وبا وقار وبا ایمانی بود ند ووبرادربزرگش در جنگ با بعثی ها شهید شده بود،خیلی تودار واکثرا غمگین بنظر می رسید،وخواهر زاده اش احسان با ما همکلاس بود...

     روزی خبر رسید که آقای نجاتی که سنش کمتراز 40سال نشان میداد دارفانی را وداع کرده است. اومرگ معمولی نداشت خودکشی کرده بود وخودش را به طرز وحشت ناکی از درخت گردو حلقه آویز کرده بود... همه مون متحیر ومتعجب وناراحت شدیم ودرمراسم تدفینش شرکت کردیم ...یه هفته بعدش که احسان آمد یک کپی از وصیت نامه دایی اش را با خودش به همرا داشت،برای ما خواند اونموقع من متوجه ارزش وصیت نامه نشدم .ولی بعد چند سال که وارد جامعه شدم وچیزهایی که آقای نجاتی گفته بود وبه اصرار ما توسط احسان به چند نفر ازدوستای صمیمیش که منم یکی از آنها بودم؛خواند...همیشه مطالب مهم با صدای احسان تو ذهنم خوانده میشد ودر عالم خلسه میان خواب وبیداری همیشه میشنیدم که میگفت: «به خودروی اداره که شماره دولتی دارد روسپی سوار می کنند که روی خودرو نوشته شده است استفاده اختصاصی ممنوع... ومن نمیتوانم این چیزها را تحمل نکنم ...البته این فقط یک نکته از صدها حرف وسخن نگفته است ...من نمیخواهم برای کسی تهمت بزنم ،اگر با چشمای خودم نمیدیدم هرگز به زبان نمی آوردم...دیگر زمان ما تمام شده است وما رفتنی هستیم دنیا برای من دیگر هیچ ارزشی ندارد وقتی با زجر ودرد وشکنجه زندگی می کنم مردن بای من یک نعمت بزرگ است...می دانم که گناه کبیره انجام می دهم .امیدوارم بچه های کوچک مرا حلال کنند که آنها را دراین وادی گرگها تنها می گذارم»

     البته مطالب زیاد است اما من ازگفتن آنها وحشت دارم»

     من از روزی می ترسم که خداوند بزرگ صاحب زمان ومکان وهمه انسانها وموجودات زنده وغیر زنده... صبرش لبریز شود واین همه فساد وفحشا وجنایت،ریا،رشوه وربا خواری... رادرته اقیانوسها دفن کند....میترسم ...خیلی می ترسم.

     شاید این نوشته ها به مزاق بعضی خوش نمی آید...چون اکثر ایمیل هایی که دریافت میکنم از روانکاوهاست،شاید فکر میکنند به یه روانکاو حرفه ای خیلی نیاز دارم...اینطور نیست آقایون وخانمای محترم زحمت نکشید،من با روانکاوی شما شجاع نمی شوم...                                                               بقیه دارد

                                                   خلاصه قسمتی ازدفترخاطرات«رهگذر»



نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/7/6:: 1:49 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >