درنوبهاران یادگارم راخریدی تنها امید روزگارم راخریدی
درتنگنای کوچه ی تردید بودم دیدم دوچشم بی قرارم راخریدی
دیشب کنار یک غزل تا صبح ماندم شعرسپیدانتظارم را خریدی
دیگربرای زندگی چیزی نمانده توبی صدا داروندارم راخریدی
شب ها اگر چشمان من آرام هستند یعنی دواب نوبهارم راخریدی.
کلمات کلیدی: تارج عشق، نوبهار، یادگاری، بی صدا، انتظارسژید، دوچشم بی قرار، غزل تا صبح.
امروز یه کار اشتباه بزرگی انجام دادم،در چراغ قرمز ایستاده بودم ومنتظر سبز شدن چراغ بودم ...چراغ سبز شد ومن چون عجله داشتم ومنتظرم بودند فوری با سرعت حرکت کردم ولی در روبرو روی خط عابرپیاده دوخانم داشتند درروی خط عابرپیاده عبور میکردند ومن بدون توجه به اونادستمو روی بوق که صداش گوش خراش بود گذاشتم ومتوجه شدم که یکی از خانما مسن بود ویکی جوان وخانم جوان دست مادرشو گرفته بودند وداشتن رد می شدند...ناگهان خانم جوان بر گشت ونگاهی به من کرد ومن خانم روشناختم ...اویکی از همکارانمون بود ولی کاری که کرده بودم ...ونمیشه زمان رو به عقب بر گردوند ...ازخجالت آب سدم وآرزو کردم کاش زمین دهان باز می کرد ومرا در خود می بلعید...اصلا بفرض این خانم آشنا نمیشد...آیا درست است که به یه خانم مسن بوق گوش خراشی بزنی وبترسونتش؟...بعد با همکارم تماس گرفتم وباکلی عذر خواهی بهشون گفتم جای من دستای پاک مادرتو ببوس...امیدوارم منو ببخشه وحلالم کنه!عجب اشتباه بزرگی کردم وهیچوقت خودمو نمی بخشم...!واز از این ببعد سعی خواهم کرد از بوق خودرو کمترین استفاده را بکنم....حلالم کن مادر!حلالم کن !بد جوری ترسوندمت...!!!!
کلمات کلیدی: احترام به مادرن سلخورده، نشکن دل ژیر خانمهارو، اشتباه موجب خجالتیست
حیدربابا ، ایلدیریملار شاخاندا سئللر ، سولار ، شاققیلدییوب آخاندا قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه ! منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا کوْل دیبینَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا باخچالارون چیچکلنوْب ، آچاندا بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله بایرام یئلى چارداخلارى ییخاندا نوْروز گوْلى ، قارچیچکى ، چیخاندا آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون دردلریمیز قوْى دیّکلسین ، داغ اوْلسون حیدربابا ، گوْن دالووى گون داغلاسین ! اوْزوْن گوْلسوْن ، گولاخلارون آغلاسین ! اوشاخلارون بیر دسته گوْل باغلاسین ! یئل گلنده ، وئر گتیرسین بویانا بلکه منیم یاتمیش بختیم اوْیانا حیدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون ! دؤرت برون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون ! بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون ! دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدى دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى ، یئتیمدى حیدربابا ، یوْلوم سنَّن کج اوْلدى عؤمروْم کئچدى ، گلممه دیم ، گئج اوْلدى هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدى بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار حیدربابا ، ایگیت اَمَک ایتیرمز عؤموْر کئچر ، افسوس بَرَه بیتیرمز نامرد اوْلان عؤمرى باشا یئتیرمز بیزد ، واللاه ، اونوتماریق سیزلرى گؤرنمسک حلال ائدوْن بیزلرى حیدربابا ، میراژدر سَسلننده کَند ایچینه سسدن – کوْیدن دوْشنده عاشیق رستم سازین دیللندیرنده یادوندادى نه هؤلَسَک قاچاردیم قوشلار تکین قاناد آچیب اوچاردیم شنگیل آوا یوردى ، عاشیق آلماسى گاهدان گئدوب ، اوْردا قوْناق قالماسى داش آتماسى ، آلما ، هیوا سالماسى قالیب شیرین یوخى کیمین یادیمدا اثر قویوب روحومدا ، هر زادیمدا حیدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارى گدیکلرین سازاخ چالان سازلارى کَت کؤشنین پاییزلارى ، یازلارى بیر سینما پرده سى دیر گؤزوْمده تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده حیدربابا ، قره چمن جاداسى چْووشلارین گَلَر سسى ، صداسى کربلیا گئدنلرین قاداسى دوْشسون بو آج یوْلسوزلارین گؤزوْنه تمدّونون اویدوخ یالان سؤزوْنه حیدربابا ، شیطان بیزى آزدیریب محبتى اوْرکلردن قازدیریب قره گوْنوْن سرنوشتین یازدیریب سالیب خلقى بیر-بیرینن جانینا باریشیغى بلشدیریب قانینا گؤز یاشینا باخان اوْلسا ، قان آخماز انسان اوْلان بئلینه تاخماز آمما حئییف کوْر توتدوغون بوراخماز بهشتیمیز جهنّم اوْلماقدادیر ! ذى حجّه میز محرّم اوْلماقدادیر ! خزان یئلى یارپاخلارى تؤکنده بولوت داغدان یئنیب ، کنده چؤکنده شیخ الاسلام گؤزل سسین چکنده نیسگیللى سؤز اوْرکلره دَیَردى آغاشلار دا آللاها باش اَیَردى داشلى بولاخ داش-قومونان دوْلماسین ! باخچالارى سارالماسین ، سوْلماسین ! اوْردان کئچن آتلى سوسوز اولماسین ! دینه : بولاخ ، خیرون اوْلسون آخارسان افقلره خُمار-خُمار باخارسان حیدر بابا ، داغین ، داشین ، سره سى کهلیک اوْخور ، دالیسیندا فره سى قوزولارین آغى ، بوْزى ، قره سى بیر گئدیدیم داغ-دره لر اوزونى اوْخویئدیم : « چوْبان ، قیتر قوزونى » حیدر بابا ، سولى یئرین دوْزوْنده بولاخ قئنیر چاى چمنین گؤزونده بولاغ اوْتى اوْزَر سویون اوْزوْنده گؤزل قوشلار اوْردان گلیب ، گئچللر خلوتلیوْب ، بولاخدان سو ایچللر بىچین اوْستى ، سونبول بیچن اوْراخلار ایله بیل کى ، زوْلفى دارار داراخلار شکارچیلار بیلدیرچینى سوْراخلار بیچین چیلر آیرانلارین ایچللر بیرهوشلانیب ، سوْننان دوروب ، بیچللر حیدربابا ، کندین گوْنى باتاندا اوشاقلارون شامین ئییوب ، یاتاندا آى بولوتدان چیخوب ، قاش-گؤز آتاندا بیزدن ده بیر سن اوْنلارا قصّه ده قصّه میزده چوخلى غم و غصّه ده قارى ننه گئجه ناغیل دییَنده کوْلک قالخیب ، قاپ-باجانى دؤیَنده قورد گئچینین شنگوْلوْسون یینده من قاییدیب ، بیرده اوشاق اوْلئیدیم بیر گوْل آچیب ، اوْندان سوْرا سوْلئیدیم عمّه جانین بال بلله سین ییه ردیم سوْننان دوروب ، اوْس دوْنومى گییه ردیم باخچالاردا تیرینگَنى دییه ردیم آى اؤزومى اوْ ازدیرن گوْنلریم ! آغاج مینیپ ، آت گزدیرن گوْنلریم !
کلمات کلیدی: اثر جاودان .آذری استاد شهریار
این روزها نغمه ی آمدنت غزل سرای دلم شده است .. .
واژه ها بی قرار از یکدیگر سبقت گرفته و با عشق مفهوم آمدنت را در گوش صفحات دلم نجوا می کنند ...
قلبم از احساس واژه ها به هیجان آمده و
شقایق های سرخش را برای زیبایی جاده ی آمدنت مهیا می کند....
عشق به آمدنت فوران دلم شده و
التهاب های دلتنگی را به امیدی از آمدنت آرام می کند ....
قاصدکان خبری از چلچراغی آسمان داده اند که
آسمانیان به انتظار ظهورت سقف پوش دنیا را
با نگاره هایی از امید مزین نموده اند ...
خورشید سوز فراق تو را از نگاهش برداشته و
اشعه های مهر خود را به دامان رنگارنگ زمین می سپارد تا
از مهر او وجود سرد زمین از سالها دوری و انتظار گرم شده
جوانه های عشقش به رویش در آمده و
جاده ی آمدنت را به نگاه های منتظر تو سبز نگاه دارند ...
ماه در شادی ستارگان شرکت کرده و قطرات اشک شوق آنها از آمدنت را
بلورهایی در دامان شب قرار داده تا درخشنده تر از همیشه گردیده ،
جان های منتظر آمدنت را نوازشی از عشق دهند ...
ابر های دلتنگی ار آسمان وجود رخت بر بسته و
دل را در شوق آمدنت به تپش بر انگیخته است ....
رنگین کمانی از انتظار و عشق قوسی از هزار رنگ امید و آرزو را
در پهنه ی دشت دل ترسیم کرده است که هر
رهگذری محو آن شده رنگ های دنیای را فراموش کرده و
به عشق آمدنت و دیدن رویت از فرا سوی رنگ های امید
مژده ی دیدن گل رویت را به چشمان خسته اما امید وار هدیه می دهند ....
این روزها به سالروز تولدت
آنگاه که زمین و زمان مسخ آفرینشت شدند و
آسمانیان سر تعظیم در مقابل شکوهت فرود آوردند
آن زمان که عشق با وجود تو معنا گرفت و عاشقی به عشق تو جلوه پیدا کرد نزدیک می شویم ...
مولای من ! از این انتظار طولانی خسته شده ایم ...
به عشق آمدنت روزها را می گذرانیم و
بغض دل تنگیمان را در شیار های چشم رها می کنیم
تا مسیر آمدنت را با عشق وجودمان بشویند و
زلالی مهر تو را بر تاری نگاهمان بنشانند ...
این روزها که آسمان شهر را چراغانی می کنیم و
سالروز تولدت را با شربت و شیرینی به دلدارانت تبریک می گوییم
در آسمان دلمان نیز ریسه هایی از گل های یاس و شب بو درست کرده
برق اشک های انتظارمان را به پایش ریخته ،
عشق به آمدنت را گرمای آن قرار داده و
امید به لحظه ی دیدار رویت را آرامش بخش قلب پر تپشمان قرار داده ایم ...
مولای من ! می دانم که خطا کاریم و ناسپاس ، گناه کاریم و عصیان پیشه ...
می دانم که غبار های گناهانمان ابرهای فاصله را بین ما و تو ایجاد کرده است
و سیاهی از گناه و نافرمانی پرده ای برچشم هایمان کشیده تا لایق دیدن تو نباشند ...
مولای من ! خطاها و نافرمانی و عصیان ما را ببخش ...
ابرهای سالها فاصله را بر حسرت دل خود به بارش وا می داریم
تا بر دشت دلمان ببارند و غبار را از چشمانمان شسته و
سیاهی گناه را از قلب هایمان بزدایند تا لایق دیدن روی تو شوند ...
در این روزها و شب هایی که به انتظار سالروز آمدنت خود را مهیا می کنیم و
به انتظار آمدنت عشق را معنا می کنیم
گل بانگ ظهورت از کنار کعبه را آرامش بخش دل های خسته و
چشمان منتظرمان قرار بده و
مژدگانی آمدن عشق را به دلهای مشتاقان با بانگ رسای خود هدیه بده ....
کلمات کلیدی: مسخ آفرینش، انتظا طولانی، عاشقی بتو کافیست، سالروز تولدت می آیی بخدا از تاریکی خسته ایم
من دیوانه بودم...!
نمیدانم این ماجرای عشقی روازکجا شروع کنم...شاید عدّه ای برایم بخندندوعدّه ای متاثر شوند.ولی بحال من چه فرقی می کرد کار ازکارگذشته بود...
«من عاشق زنی شدم که چشمان درشت وابروان کمان و... وسیمایی دلربا داشت،بسیاردوسش داشتم ....ولی ایشان ضمن اینکه با منم حرف میزدند عاشق یک مرد 50ساله شده بودواین حرفو فقط شنیده بودم وباور نمیکردم ...ازطریق تلفن هی گوشزد می کردم وهشدار میدادم که اگه پای مرد دیگه ای درمیان هست،جنگ اول به از صلح آخره...واسش پیغام دادم دست ازاین کار کثیفش برداره...روزی بهم جواب مثبت میداد وخوشالم میکرد وبرعکس روزی میگفت دست ازسرش وردارم که شوهر دارم وبکلی نا امیدم می کرد مانده بودم سر دوراهی که باهاش چکار کنم...درعرض سه روز چندین بار قهر وآشتی کرد ولی رابطه اش رو با اون مرد انکار ووقتی کمی ازدستم عصبانی میشد اعتراف...!این زن واقعا یک شیطان بزرگ بود که همه شیطانها روبروش دست به سینه وا میستادند تا کسب تکلیف کنند!
احسلس میکردم مراهم خیلی دوست داشت ویا مرا یک عروسک خیمه شب بازی کرده بود وفقط با دل من تفریح میکرد....نمی دانم این مرد چه چیزی داشت که من نداشتم!
او همیشه مرا بازی میداد.ومیگفت:اون مردو اول خیلی دوسش داشتم ولی چون زن وبچه داشت وخانمش فهمید ازش قطع رابطه کردم ،وازاین حرفای مزخرف...
دروغاش یکی یکی برام آشکار میشد وشکی دردلم ایجاد کرد وچند روز کمی دورتر ازخونه شون واستادم تا بدانم کی از خونه خارج ووارد میشه وچه کسانی به خونه شون رفت وآمد دارند.درمنزل نمیشد کاری انجام دهد چرا که تنها زندگی نمیکرد با پدر ومادر خواهرش درخانه پدری باهم بودند.
سه روز بود که اتفاق خاصی نمی افتاد،با خواهرش فقط واسه خرید می رفتندوزودم بر می گشتند ومنم از دورا دور تعقیبشون میکردم...
روز چهارم نزدیک ساعت ده صبح !لیلا تنهایی از خونه زد بیرون ومنم پشت سرش با ماشین آهسته حرکت کردم وقتی به خیابان اصلی رسید سوارماشین ...شد ومنم پشت سرشون با احتیاط کامل که دیده نشم حرکت کردم ومن واسه اینکه گمشون نکنم دوتا از چراغ قرمز هارو رد کردم ولی طرف اونقد رند بود که با سرعت هرچه تمام میرفت...ومن و قال گذاشتند وگمشون کردم...
بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود وپی بردم وقتی با اوست گوشیشو خاموش می کنه...شمار ماشین توذهنم بود وصاحبشو می شناختم در کوچه وپس کوچه ها دنبال ماشین...رنگ می گشتم یک لحظه به یاد یکی از رفقای ای مردک افتادم که گفته بود خونه خلوت ما درمحله ...است،به آنجا سرزدم ولی درکوچه خلوت ماشینی نبود ومن به دنبال ماشین مردک گشتم وفهمیدم اونقدر افعی که تا حالا بگفته دوستش بیش از صد تا زن رااغفال کرده ردپایی ازخودش به جا نگذاشته وقتی کوچه رو دور زدم وارد خیابان اصلی .شدم ماشین پارک شده شو دیدم...
به عشرتکده این نامرد برگشتم .اکثر ساختمانا خرابه بود وکمتر کسی در اون کوچه زندگی می کرد مثل جن زده ها بود وخانه ارواح...وکسی حاضر نبود خونشو نو ساز کنه ...چون محله خوبی نبود.به همه جا نگاه کردم کسی را ندیدم وازدیوار بالا رفتم .دست گیره در ورودی داخل ساختمان را که آدم فکر میکرد الان خراب میشه. چرخاندم .در قفل بود ولی اونا همونجا بودند وصدای منو شنیدند.مردک پنجره بالایی را باز کرد ومن خودم را کنج دیوار مخفی کردم.بالا تنه لختش رو از پنجره خانه گاه وگلی بیرون کرد ونگاهی به اطراف انداخت وکسی را ندید،دوبار پنجره را بست رفت سراغ محبوبش...
شیشه در روشکوندم واز پله های کج وکوله بالا رفتم بمحض شنیدن صدا سراسیمه هر کدام دنبال لباس می گشتند .ومن با مرد گلاویز شدم ویه مشت جانانه به صورت کثیف وخالدار وسیاهش که شبیه چهره جبار سینگ بود زدم ومردک عقب عقب رفت ونشست ،تو جیب پشتیی شلوارم سیمی که به همین منظور بود.در آورده وبه گردن مرد انداختم آنقدر زور زدم که سیم تا به نصف گردنش فرو رفت وخون کثیفش فوران کرد ولی لیلا که موقع ورود تف به صورتش انداخته بودم، متوار شده بود...
چند هفته از اون ماجرا گذشت ومن مطمئن بودم که لیلا هرگز سراغ پلیس نخواهد رفت ...چون دراون موقع پدروبرادراش اون می کشتند...!یک ماه نشده بود که اعلامیه لیلی به دیوارها چسبانده میشد ...عذاب وجدانش اونو کشته بود یعنی به انتحار مجبورش کرده بود.»
کلمات کلیدی: عاقبت دختر خود سر، عاقبت مرد عیاش، اغفال زنان جوان، آیینه عبرت برای دختران وخانم های جوان، نامردی، شیادی، دست به خون آلوده، قاتل
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم درجوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی ومن هم که کردم سالها اما
چقدر آخرتحمل بله یادت رفته پیمانت...!
کلمات کلیدی: عشقولانه، دردجدایی، تنهایی، وصل وهجران، تحمل، زیادرفته پیمانت
رولبام قفل میزنه،اشتیاق دیدنت
بوسه هام قیچی می شن ،به هوای چیدنت
وقتی خورشید توچشات،قاصد شگفتنه
حسّ رویش توتنم،بازجوونه می زنه
منوباخود می بری،به دیارآرزو؟
نازنین حرفی بزن،خوب من چیزی بگو!
وقتی نیستی دل من،زردوپژمرده میشه
وقتی نیستی روح من،سردوافسرده میشه
من دلم می خواد تورو،تنها توخواب نبینم
من می خوام توبیداری،پیش چشمات بشینم
اینقده به من نگو:بدجوری توخطرم
فکر نکن که می رم و...،توروازیاد می برم
رولبام قفل سکوت،توی قلبم انفجار
دل من پاییزوزرد،چشم من ابربهار
وقتی خورشید توچشات،قاصد شگفتنه
حسّ رویش توتنم،بازجوونه می زنه.
کلمات کلیدی: دیارآرزوها، قاص شگفتن، ژاییز زرد، قفل سکوت رولبها، انفجار قلب، خطر، ابربهاری، تنها تو خواب نبینمت، مخوام در بیداری ژیش چشات بشینم
گفتی مرا رها کن،بایدفکرکنم،میخوام تنها باشم میخوام تنهایی را بعد ازپنج سال دیگر دوباره تجربه کنم...بدون اینکه کمی ام بمن فکر کنی! به احساساتی که دردلم تراوش میکند،به عواطف وتنهایی واندیشه وفکرم...!سرم تیغ کشید ازبالای مغزم تاپیشانی وتوی شقیقه هایم احساس آتیشی سوزنده کردم ودرزیرچانه ام گم شد! که قادربود همه هستی ووجودم را بسوزاند ونیست وخاکستر کند. " دلم میخواست این استخوان کله سرم را بردارم ومغزم بیرون بزند وبه درون مغزم بخوبی نگاه کنم وببینم این توده های خاکستری رنگ درچه وضعیتی قرار گرفتند.واین سلولهای خاکستری مغزم که گاهی مثل گوشی های همراه چینی هنگ میکنن؟ودرمواقع لزوم حاضر جواب نیستم؟آیا مغزمن عیب پیداکرده یا مغز همه اینطور عمل میکند؟ ...یا این قلب که فقط ازگوشت وخون است کسی را خیلی دوست دارد وعاشقش هست وازدیگری متنفر وبیزار...اینها فقط میتواند کار خداباشد که مارا اینطوری خلق فرموده اند!" من ،مانده ام که چرا میخواهی با خودت ومن مبارزه منفی بکنی؟ ویا لج ...می دانم که خیلی دوستم دارین!همانطوریکه من به نفسهایت محتاجم توهم بمن نیازداری!وخیلی بهتر میدانی که نمیتوانم همنشین ودوست وهمدل وهمرازی و...بهتر وصادقتر ورازدارتر ازتو پیدا کنم ولی تورانمیدانم...اما فکر میکنم که با نظرمن موافق باشی ،پس چرا این دست واون دست میکنی؟ چرا می خواهی هم مراوخودت را دراین آتش جانسوزعشق تباه کنی؟ مگر ما چند سال دیگر زنده میمانیم؟آیا بمن میتوانی اطمینان بدهی که فردا دوباره میتوانم آفتاب راببینم یانه؟ایا تضمین میکنی که مرا فردا زنده خواهی یافت ؟یا باچشمان اشکبار در روزهفتم پس ازمرگم بایک سبد گل درآخرین ردیف تازه درگذشتگان دنبال آرامگاه ابدی من خواهی گشت وروی سنگ قبرها اسمم را جستجو خواهی کرد! پس عزیزم اگر مرا دوست داری تا وقتی هستم مرا دریاب تا ازغصه جدایی تو نمیرم...بقول شهریار: تاهستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آیی که نیستم من به اشک چشم وسبد گل تو هیچ نیازی ندارم...امروز به لبخند زیبا ونفس گرمت درزمستان وجودم بیشترمحتاجم وبرای من فردایی در کار نیست ،فردای من همین امروز است!!!!
کلمات کلیدی: عشق، امید، آرزو، موهبت الاهی، نفس، مرا دریاب زمستان وجودم، غصه جدایی، دل محزون
سه تار سازی است قدیمی از خانواده تنبور که تاریخ پیدایش آن به دلیل عدم وجود منابع کتبی تاریخی در دست نیست. این ساز در زمان میرزا علی اکبر خان فراهانی و میرزا عبداله و آقا حسینقلی جزو سازهایی بوده که ردیف موسیقی ایرانی با آن نواخته می شده که امروزه جایگاه خود را بعنوان یک ساز مستقل بازکرده است
"سه تار"
سه تار سازی است قدیمی از خانواده تنبور که تاریخ پیدایش آن به دلیل عدم وجود منابع کتبی تاریخی در دست نیست. این ساز در زمان میرزا علی اکبر خان فراهانی و میرزا عبداله و آقا حسینقلی جزو سازهایی بوده که ردیف موسیقی ایرانی با آن نواخته می شده که امروزه جایگاه خود را بعنوان یک ساز مستقل بازکرده است.
از سه تار سازان مشهور، استاد مفتح السلطان، استاد عشقی، استاد کمالیان، استاد محمود هاشمی و استاد محمد نوائی که سبک خاصی برای خود داشته اند را می توان نام برد.
ساز سه تار ابتدا سه سیم داشته که به روایتی مشتاق را به آن افزوده که سیم چهارم بنام واخوان و بعضیها مشتاق نیز می گویند.
"اجزاء سه تار"
کاسه که از جنس چوب توت- دسته از گردو- صفحه از چوب توت- سردسته که گوشیها نیز روی آن نصب می گردد از چوب گردو- گوشیها از گردو- پرده از جنس روده- خرک، چوبی و شیطانک از استخوان.
سیمگیر که در انتهای کاسه نصب می شود از شاخ قوچ- شمشاد یا فوفل- سیم ها فلزی و با ناخن نواخته می شود و به روشهای ترکه ای، کاسه کدوئی، سه تار پوستی و زیر معبائی یا کتابی و یک تکه نیز توسط بعضی از اساتید ساخته شده و می شود.
"انتخاب چوب"
در ساختن سه تار ازانواع میوه دار چوب توت استفاده می شود و در ساختمان آن از چوبهایی استفاده می شود که فاصله حلقه های سالیانه از چهار میلیمتر کمتر باشد و الیاف آن نیز به موازات یکدیگر قرار گیرند. درختانی که در مناطق گرم و خشک می رویند برای ساز سازی بسیار مناسب است. سه تار به اندازه های مختلفی ساخته شده است، ابعاد و کاسه و صفحه آن استاندارد مشخصی ندارد و سوراخهایی که برای صدا دهی روی صفحه باز می شود بسلیقه هر کسی نوعی است.
"ساخت سه تار کدوئی"
در روش فوق از کدوی قلیانی برای ساختن کاسه سه تار که بحد کافی خشک شده باشد استفاده می شود، کدو قلیایی دارای جداره سخت است و داخل آن سست به سهولت خالی می شود، باید اندازه کدو طوری باشد که بتوان پس از ترسیم شکل کاسه روی آن با اره دستی قسمت کاسه رابریده و جدا کرد، کاسه را آنقدر روس سمباده در روی سطح صاف می کشیم تا لبه کاسه در همه جا یکسان شود در این حالت کاسه آماده مراحل بعدی است.
"ساخت ساز تار یک تکه"
از قطعه چوبی از درخت توت که کاملا صاف و بی ترک و گره است انتاب و با تعیین طول و عرض و عمق کاسه روی قطعه چوب قسمتهای زاید را از کاسه جدا می کنیم. ساختمان کاسه را با تیشه و چوب ساب فرم می دهیم سپس با تیشه لبه باریک و اسکنه داخل آنرا خالی می نمائیم هر چه وقت بیشتری در نازک کردن آن انجام گیرد بهتر است تا صدمه به کاسه سه تار وارد نشود، قسمت گلویی آن حدود 2 میلیمتر بیشتر از دیگر قسمتهاست هر چه چوب تر و رطوبت دار باشد تراشیدن آن راحت انجام می شود کار با چوب خشک بسختی انجام و احتمال شکستن آن زیاد است. پس از تراش آن را داخل کیسه پلاستیکی قرار داده تا سرعت خروجی رطوبت را کم و از ترکیدگی مانع شود پس از اینکه قطعه کار خشک شد داخل و بیرون آنرا سمباده می زنیم تا کاملا صاف و یکنواخت شده و برای مراحل بعدی آماده گردد.
"سه تار ترکه ای"
در این روش از قطعه چوبی بنام دوره که به صفحه وصل می شود استفاده می گردد و بقیه ترکه ها که قسمت کروی آنرا تشکیل می دهند بر وزن برگ خوانده می شود. تعداد ترکه ها متغیر بوده و در بعضی 7 و 9 و11 یا بیشتر است که سازنده سه تار برای خم دادن ترکه ها از قالب استفاده می کند قبل از خم کردن ترکه ها را با وسایل حرارت زا حرارت می دهیم تا شیره چوب جوشیده و بیرون آید نباید با حرارت زیاد چوب را کاملا سوخته کرد که از استحکام آن کاسته شود بلکه باید به رنگ قهوه ای روشن درآید و تا حدی مهارت لازم است سپس ترکه های آماده شده را در آب جوشانده که با بالا رفتن درجه حرارت آب حالت نرمی پیدا کرده و براحتی روی قالب خم می شود ترکه ها مدتی روی قالب با گیره ثابت نگه داشته می شود تا کاملا خشک شوند سپس از قالب گرفته و ترکه ها را به روشی که هر سازنده برای خود جهت جمع کردن کاسه دارد پهلوی هم می چسبانیم تا با نصب گلویی در انتهای کاسه و بستن سر ترکه ها به آن، کاسه آماده شده و وارد مراحل بعدی یعنی دسته گذاری شیطانک می شویم. دسته نیز باید با دقت هر چه تمامتر درمحور کاسه نصب گردد.
مرحله بعد نصب صفحه است که باید فاصله رگه های صفحه حدود 2 الی4 میلیمتر باشد و ضخامت اولیه آن حدود 4 میلیمتر، ابتدا صفحه را در آب می جوشانیم تا شیره آن کاملا خارج گردد و سپس آنرا بین دو قطعه چوب کاملا صاف قرار می دهیم و با گیره می بندیم تا خشک شود و زیر صفحه را نیز با حرارت داد نمی سوزانیم تا برنگ قهوه ای روشن در آید سپس صفحه را تراش می دهیم تا ضخامت آن به 8/2 میلیمتر برسد در این حالت صفحه را به روی دهانه کاسه سه تار و پس از مشخص کردن به اندازه دور کاسه قسمتهای زاید را بریده و پس از سنتر کردن صفحه با دور کاسه چسب می زنیم و با نوار چسب کاغذی صفحه را در جای خود تا خشک شدن می بندیم و بعد مرحله تمیز کاری و سمباده کشی است که کاسه و صفحه و دسته را سمباده و کاملا صاف و صیقلی می کنیم تا برای لاک و الکل زدن آماده شود، پس از مراحل فوق گوشی و خرک و پرده ها نصب شده و ساز آماده نواختن است.
"اندازه سه تار"
طول کاسه26 سانتیمتر.
طول دسته از شیطانک تا محل اتصال بدسته 48 سانتیمتر با زبانه.
طول دسته 60 سانتیمتر که شامل 12 سانتیمتر سردسته و 45 سانتیمتر دسته و 3 سانتی متر زبانه است.
عرض دسته در پایین (محل نصب بدسته) 3- 8/2 سانتیمتر و در محل نصب شیطانک 5/2 سانتیمتر است.
"ابزار مورد نیاز برای ساخت سه تار"
میز کار- اره برقی- دستگاه خراطی و ادوات آن- اره دستی و اره موئی- گیره رومیزی- گیره سنتی- سوهان ریز چوب ساب و سوهان درشت چوب ساب- سوهان آهن ساب- سوهان گرد4/1 اینچ- قالب سریشم- انبر کلاغی- دریل برقی- آچار پیچ گوشتی- مغارتخت و گلوئی در اندازه های مختلف- قیچی- چکش- برقو- میکرومتر- سنگ سنباده- ابزار نقشه کشی- خط کش فلزی و خط کش مدرج- لیسه- گونیا- متر- چسب سریشم- لاک و الکل- کاغذ سمباده- نوار چسب- عینک ایمنی- ماسک ایمنی- لباس کار مناسب.
کلمات کلیدی: طرز ساخت سه تار به روش سنتی، ساز ملی